روحی لطیف
در اندیشه ای به نظم،
متبلور در انگشتانی
به نرمی آفتاب.
نوازان بر سیم هایی
چون نوسان انواری لغزنده
بر امواجی خزنده.
با طنینی آهنگین و موزون در اصواتی
پیچان در پایکوبی رقصنده ای دست افشان،
که با سر انگشتان شوق
تنها نوسانات رو به اوج انقلاب را
از میان صدها صدای ناهنجار
می نواخت.
و شادی بزرگ هنوز نیامده
برگرفته از آمالی نشسته در اندیشهٔ کار
در تار و پود کاسه تارش می چرخید
و به برون سریز می کرد.
در دستان مردی
که تنها به دستان در بند کار می اندیشید
و راه راهی اش.