پوران زمانی که مخفی شد دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. پدرش که ما او را دایی می نامیدیم، از اعضای قدیمی حزب توده بود و از رهبران فعال اعتصاب های شرکت نفت در آبادان.
پدر در کودتای شاه علیه دکتر مصدق به زندان افتاده و از شرکت نفت اخراج شده و در تهران به زندگی شرافتمندانه و پرورش علمی و فکری فرزاندان خود پرداخته بود. او عشق عجیبی به پوران باهوش و زیبای خود داشت. او که ترقی علمی و پیشرفت و موفقیت فرزندانش را می خواست. موفق نشد پوران پرشور و آتشین را که به حزب پدر انتقاد داشت، مهار کند.
شخصیت پوران برای همه ی فامیل تحسین برانگیز بود و به او افتخار می کردند.
من هر وقت پوران پر شور و زیبا را می دیدم بیشتر شیفته صداقت شور و شخصیت او می شدم و چه شادی بخش بود هنگامی که به کاروان فداییان او پیوستم و پوران رفیق نازنینم شد.
رفیق پوران در سال ۱۳۵۰زندگی مخفی را به عنوان یک چریک مسلح آغاز کرد.
عمر چریکی او مطابق معمول ما کوتاه بود. پوران همراه رفیقمان بهروز عبدی در پایگاهی در مشهد هنگام ساختن بمبی برای عملیات بودند که بمب منفجر شد و خانه بر سر آنها فروریخت. رفیق عبدی همان جا به شهادت رسید، ولی پوران را در حالی که بیهوش بود، دستگیر کردند و با آمبولانس به سمت بیمارستان و سپس شکنجه گاه بردند.
پوران در راه به هوش امد و سیانور خود را خورد.
او را در گورستانی در مشهد به خاک سپردند و به پدرش، دایی، خبر دادند.
ساواک خانه دایی را زیر نظر گرفت و فقط ما با اندوه توانستیم در چهارچوب فامیل به یاد او جمع شویم.
پوران زیبای ما اکنون در گورستانی گمنام و شاید فراموش شده خفته؛ با تمام آرزوهای زیبا و عشق به مردمش.
یاد او وپدرش دایی همیشه در یادهاست.