با تأسیس نظام جدید گویی قرار بر این شده بود که همه چیز از نو نوشته شود. ۸ مارس که گذشت، نوبت به ۱۱ اردیبهشت یا همان اول ماه مه، روز جهانی کارگر رسید. تمامی سازمانهای سیاسی “چپ” که مشارکتشان در پیروزی انقلاب اکنون دیگر چندان بهدیده گرفته نمیشد، ۱۱ اردیبهشت را فرصت مناسبی برای یادآوری آن مشارکت و تکیهگاهی برای حضور پررنگتر در فضای سیاسی به شمار آوردند. آنچه به نظر میآید در این گیر و دار به فراموشی سپرده شده بود، توانایی حکومت جدیدالتأسیس بود در اتخاذ گفتاری که تعلق خاطرش را نه فقط به کارگران که به کل مستضعفان بیان میکرد.
کار و بیکاری
باز ایستادن چرخ تولید از زمان اوجگیری حرکت انقلابی، فرار صاحبان صنایعی که کارگاهها و کارخانههایشان را رها کرده بودند، تعطیلی مراکز تولیدی به علت اختلالات متعدد، پیش از ۱۱ اردیبهشت نیز باعث شده بود که سازمانهای چپ در مقام مدافعان طبقه کارگز قد عَلم کنند. در واقع، کمتر از سه هفته پس از پیروزی انقلاب یعنی روز ۱۲ اسفند ۵۷ اولین تجمع کارگری در مقابل وزارت کار صورت گرفت. به نظر میرسد که توضیحات و وعدههای داریوش فروهر وزیر کار دولت موقت در این روز کارگران بیکار شده را قانع نکرد؛ زیرا در روزها و هفتههای بعد، هم بر دفعات تجمعها افزوده شد و هم بر تعداد تجمعکنندگان. کار به اعتصاب غذا کشید و پیوستن دانشجویان طرفدار سازمانهای چپ به اعتصاب کنندگان. دولت موقت تمامی تلاش خود را کرد تا به توافقی با کارگران برسد: بین ۹۰۰ تا ۱۲۰۰ تومان ماهانه برای هر کارگرِ بیکار شده و هزار تومان پیش پرداخت. این توافق که در دوم فروردین حاصل شد از اعتراضها و تحصنها نکاست، اما دولت نیز از تلاش نایستاد. وضع زمانی به نظر بحرانی شد که خبر رسید در تمامی شهرستانها کارگران بیکار شده به تظاهرات و اعتراضات مشابهی دست زدهاند. در واقع خبر توافق تهران، سایرین را نیز به تکاپو برای گرفتن حقوق خود انداخت.
۷ فروردین در تبریز کارگران جلوی ساختمان باشگاه کارگران تحصن کردند. در ساری و بهشهر و شهرکرد نیز وضع به همین منوال بود. مهمترین خواسته، بازگشت فوری بر سر کار بود و خواسته مشترک، ایجاد یک صندوق برای حق بیکاری و محلی که در اختیار نمایندگان کارگران باشد. در شهر کارگری اصفهان، اعتراضات همزمان با تهران آغاز شده بود و خیلی سریع نیز متشکل شد اما برخلاف تهران که به علت مداخله سریع وزارت کار، درگیری چندانی میان نیروهای انتظامی به وقوع نپیوست، در اصفهان درگیریها زیاد بود. بالاخره در ۵ فروردین تظاهراتی با شرکت حدود ده هزار کارگر بیکار به راه افتاد که آن نیز به رویارویی با “طرفداران دولت” که به سلاح سرد نیز مسلح بودند انجامید. کمتر از دو هفته بعد، هم بر تعداد تظاهرکنندگان افزوده شد و هم رویارویی سنگینتر شد و نشریه کار خبر از کشته شدن کارگری به نام ناصر توفیقیان، مجروح شدن تعدادی کارگر و دستگیری بیش از ۳۰۰ نفر داد. وقتی به این اتفاقات اخباری را که در همین زمینهها از سایر شهرستانها مانند گچساران، خرمآباد، قزوین و نهایتاً آبادان میرسید اضافه کنیم، متوجه نگرانی مسئولان حکومتِ تازه تأسیس از اتفاقاتی که ممکن بود در روز ۱۱ اردیبهشت بیفتد خواهیم شد.
دولت موقت و سازماندهی روز کارگر
واقعیت آن بود که دولت موقت وارث وضعیتی در حوزه کارگری بود که خود در پدید آمدنش کمترین نقشی نداشت. بیکاریها و تعطیلیها ناشی از روند انقلابیای بود که حدود شش ماه کل کشور را فلج کرد. به عنوان مشتی نمونه خروار میتوان از بیکار شدن حدود ۱۵ هزار کارگر فصلی در صنایع نفت به علت خروج کمپانیهای خارجیِ طرفِ قرارداد وزارت نفت صحبت کرد. در مجموع میتوان گفت که برنامههای دولت موقت برای آرام کردن اوضاع و خریدن فرصت تا راهاندازی چرخ تولید، هم معقول بود و هم منصفانه. هر چه بود، کسانی که اینک سکان اداره کشور را در دست داشتند افرادی بودند که سالها در صف مخالفان دولت سلطنتی از لزوم رسیدگی به وضعیت اقشار فرودست صحبت کرده بودند و اختلاف طبقاتی در آن حکومت را افشاء. اینک طبیعی بود که تلاش کنند تا راهی برای رفع و دفع این بحران از طریق مذاکره و گفتوگو بیابند. در عین حال این نیز روشن بود که تلاشهای دولت موقت در مقابل گستردگی مشکلات و همچنین اراده سازمانهای چپ برای بسیج نارضایتیهای کارگری چندان پاسخگو نبود.
در عمل، آنچه از شعلهور شدن اوضاع جلوگیری میکرد یکی خط و مشی برخی از مهمترین سازمانهای چپ بود در “وفادار ماندن” به انقلاب، انقلابی که برای آنها مهمترین وجهش نه وجه طبقاتیِ بلکه “ضد امپریالیست” بودنش به شمار میرفت. و دوم وارد شدن نیروهای بازدارندهای به صحنه که در کنار یا دقیقتر بگوییم به جایِ نیروی انتظامی به طرز خشونتباری با تظاهرات برخورد میکردند. نیروهایی که یکی از اولین عرضاندامهای آنها در تظاهرات زنان در روز ۸ مارس دیده شده بود. البته به این دو عامل باید واقعیت دیگری را نیز اضافه کرد و آن اینکه آن دست از سازمانهای چپ نیز که بر این تصور بودند که باید با “انقلابی به سرکردگی طبقه کارگر”، فاز دوم انقلاب را کلید زد اولاً در رقابتی سخت با یکدیگر بر سر جلب نظر کارگران ناراضی قرار داشتند و ثانیاً گفتارشان انتزاعیتر از آن بود که بتواند خواستههای بلافصل این طبقه را بازتاب دهد.
با اینهمه به نظر میرسد که مجموعه افرادی که بیرون از دولت موقت در تدارک تثبیت نظام سیاسی نوپا بودند منتظر عمل این دولت برای جلوگیری از گسترده شدن نارضایتیهای اقشار فرودست نشدند و خود مصمم به مداخله در جریانی گشتند که با توجه به اوضاع نابسامان اقتصادی میتوانست سریعاً فراگیر شود. این افراد که در کمتر از یک هفته پس از پیروزی انقلاب، خود را در چارچوب حزب جمهوری اسلامی سازماندهی کرده بودند، در کنار بسیج نیروهای سرکوب برای حمله به تظاهرات اعتراضی، اعم از تظاهرات زنان، دانشجویی و میتینگهای سایر سازمانهای سیاسی، مصمم شدند که انحصار برگزاری روز کارگر را از کف سازمانهای چپ خارج کرده و خود مستقلاً به مخاطب قرار دادن کارگران و سازمان دادن راهپیماییای از آن خود اقدام کنند.
یک طبقه، دو راهپیمایی، دو هدف
“شورای هماهنگی روز اول ماه مه” که متشکل بود از نمایندگان گروههای متعدد کارگری و سوسیالیستی متولی سازماندهی راهپیمایی روز ۱۱ اردیبهشت شد. بدون تردید، موفقیت این شورا امری بیسابقه در تاریخ جنبش کارگری ایران باقی خواهد ماند. بیش از نیم میلیون نفر به فراخوان شورا در تهران پاسخ مثبت دادند و تعداد بسیار زیادی نیز در شهرستانها به خیابان آمدند. نگاهی به روزنامههای کشور در روز ۱۲ اردیبهشت از تلاش گروههای لباس شخصی برای بر هم زدن تظاهرات حکایت دارد.
روزنامه کیهان مینویسد: “در خیابان بهارستان و سه راه ژاله، یک گروه صد نفری در حالیکه شعارهایی علیه کمونیستها میدادند ، مانع راهپیمایی کارگران شدند. بعد از دقایقی چند که صف طویل کارگران از راهپیمایی بازماند، گروهی از این عده تصمیم گرفتند از سمت راست کارگران میانبر بزنند و پشت سر کارگران شعار بدهند. اینها در حالیکه شعار “الله اکبر” میدادند، جلوی کلانتری ۹ نیز توفق کردند و عدهای از آنها روی زمین نشستند و مانع راهپیمایی کارگران شدند. بعد در حالیکه شعار “حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روحالله” میدادند ، سعی کردند وارد صفوف کارگران شوند. اما کارگران در حالیکه دستهایشان را زنجیر کرده بودند، مانع از ورود این عده به صفوف خود شدند”. در عمل، هر چند بسیاری از کارگران در این روز با زن و فرزند در تظاهرات شرکت کرده بودند، اما هم تعداد بسیار زیاد تظاهر کنندگان، هم تعبیه دیدنِ گارد انتظامی و گارد حفاظتی که نشان از سازماندهی منظم تظاهرات داشت مهمترین مانع در موفقیت حملهکنندگان به تظاهرات شد. حمله کنندگانی که البته از پا نایستادند و چند بار دیگر، هم در نزدیکی چهار راه استانبول و هم هنگامی که راهپیمایان خانه کارگر وارد خیابان فردوسی شدند و به طرف میدان سپه حرکت کردند، بار دیگر خود را به صف تظاهر کنندگان رساندند و با شعار “مرگ بر کمونیست” تلاش کردند تظاهرات را به هم بریزند. هر چه بود این تظاهرات به سرانجام خود رسید و با قرائت قطعنامهای که در آن هم از امام خمینی ستایش شده بود و هم خواستههایی که اغلب ارتباطی با نیازهای فوری و بلافصل کارگری نداشت خاتمه یافت. ملی کردن صنایع و امور بانکداری، تغییر قانون کار و اخراج کارشناسان خارجی از جمله این خواستها بود.
اما تقابل اصلی، در جایی دیگر و به صورتی دیگر انجام گرفت. حزب جدیدالتأسیس جمهوری اسلامی مصمم شد که فراخوان به راهپیمایی بدهد. به دعوت این حزب، مراسم بزرگی در میدان امام حسین برگزار شد. صدها هزار نفر زن و مرد از ۵ مسیر اعلام شده، به تدریج در میدان امام حسین و خیابانهای اطراف اجتماع کردند. کارگران کارخانهها و واحدهای تولیدیای که اینک دولت سرپرستی آنها را داشت برای شرکت در تظاهرات بسیج شده بودند. به گزارش روزنامهها هشت هزار کارگر کارخانه های قرقره زیبا، بنز خاور، سازمان گوشت، پارس متال، گروه صنعتی ملی، ارج و کارخانه های دیگر، اولین گروهی بودند که از محل تجمع اولیه، یعنی میدان انقلاب به سمت میدان امام حسین به راه افتادند. در پی این گروه، به گفته روزنامه کیهان “صف راهپیمایان بیش از سه کیلومتر امتداد داشت و در پیشاپیش، اعضای حزب جمهوری اسلامی ایران و روحانیون در حرکت بودند . در این راهپیمایی عکسهایی از امام خمینی، آیتالله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان و شهدای انقلاب دیده می شد و صدها پلاکارد و شعار پارچهای در حمایت از حقوق کارگران در اهتزاز بود”. سخرانیها در میدان امام حسین انجام شد. ابتدا نمایندگان انجمن اسلامی مهندسین، کارگران صدا و سیما و کفش ملی، انجمن اسلامی معلمان و جمعی از شوراهای اسلامی کارگران کارخانجات پیامهایی قرائت کردند. سپس نوبت به بنیصدر و آیتالله بهشتی رسید. هاشمی رفسنجانی را به سختترین شهر یعنی آبادان فرستاده بودند.
آیتالله خمینی پیام طولانیای فرستادند که با عنوان “هر روز، روز کارگر است” در مطبوعات منتشر شد. پیامی با محتوایی برگرفته از فلسفه کلام: “عالم موجود شده است از فعالیت خدا، اجزاى عالم موجود شده است از فعالیتهایى که بعضِ موجودات دارند. هیچ موجودى را شما نمىتوانید سراغ کنید الاّ این که کارگر و کار در او موجود است و خودش کار است. کارگرها هم کارند، از کار پیدا شدهاند. ذرات موجودات در عالم ـ در عالم طبیعت ـ فعال هستند براى ایجاد همۀ موجوداتى که در این عالم است؛ حتى جمادات، حتى اشجار، همه زندهاند، همه کارگرند کار احاطه دارد بر همۀ عوالم. از اول با کار عالم موجود شده است و کارگر مبدأ همۀ موجودات است. حق تعالى مبدأ کارگرى است و کارگر است، فعال است. موجودات عالم غیب [که] با فعالیت غیبى تحقق پیدا کردهاند، کارگرند”.
با اینهمه روشن بود که پذیرش اختصاص یک روز به کارگران، آنهم روزی که مبداء و منشاء آن نه در تاریخ اسلام که در تاریخ مبارزات کارگری جهان قرار دارد، بیشتر از روی اجبار و نه از طیب خاطر بوده است: “اختصاص یک روز به کارگران شاید به لحاظ تشریفات و تعظیم باشد والاّ هر روز روز کارگرى است و کارگران است بلکه عالم از کار و کارگر تشکیل شده است. اینکه ما یک روز اختصاص بدهیم به کارگر، مثل این است که یک روز را اختصاص بدهیم به نور، یک روز را اختصاص بدهیم به خورشید. هر روز نور هست و روز نور است، هر روزْ روز خورشید است؛ لکن شاید این براى یک تشریفات و تعظیمى باشد، از این جهت مضایقه نیست …”. آیتالله شریعتمداری نیز پیامی فرستاد و آیت آلله منتظری هم همینطور و گفت: “اسلام حامی کارگران و کشاورزان است”.
برای عقب نماندن از وجه بینالمللی سازمانهای چپ، میتینگ حزب جمهوری اسلامی میهمان خارجی هم داشت: هانیالحسن، نماینده سازمان آزادی بخش فلسطین در ایران. اما حرفهای وی در آن روز به روشنی از بیجا بودن حضورش در این مراسم حکایت میکرد. هانیالحسن گفت: “برادران کارگر مسلمان ، آزاد ساختن کارگران یعنی آزاد ساختن بیت المقدس و کسی که برای آزاد ساختن بیت المقدس کاری نکند ، نمی تواند کارگری را آزاد کند”. حرفی که در آن مراسم کاملاً بیربط بود اما با توجه به شعارها و عملکردهای بعدی جمهوری اسلامی معلوم شد که با خطی که قرار بود نظام جدید پیش بگیرد خواناتر بود تا حرفهای زمامداران وقت که همگی از لزوم رسیدگی به کارگران و کشاورزان گفتند.
حرف اصلی را مطابق معمول آیتالله بهشتی زد. حرفی که نشان میداد به چه دلیل حزب جمهوری اسلامی اینهمه به خود برای برگزاری این مراسم زحمت داده بود. خطاب آیتالله، کارگران بودند و حرف این بود که انقلاب نشان داد که اسلام و فقط اسلام رهاییبخش است و نه هیچ مکتب و مشرب دیگری: “ای کارگر مسلمان آگاه باش هیچ شعاری، هیچ وسوسهای، تو را از انتخاب راه راست و صراط مستقیم اسلام بهسوی جامعه پرسعادت و جامعه بدون تبعیض توحیدی، ذرهای منحرف نکند. انقلابی انقلاب است که بر متن جامعه تکیه داشته باشد. و تجربه تاریخی این چند ده سال به همه کاوشگران نشان داد که تنها انقلابی در ایران مردمی، خلقی، تودهای، عمومی و همگانی است که آرمانش تنها و تنها از اسلام باشد”.
آنچه باقی ماند و آن چیزهایی که فراموش شدند
برگزاری راهپیمایی اولین روز کارگر در نظام جدید بیش از هر چیز نمایشی بود از قدرت طبقه کارگر در ایران. این راهپیمایی تغییر اجتماعیای را که در فاصله سالهای ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ در ایران اتفاق افتاده بود به نمایش گذاشت. اما فراتر از این، راهپیمایی ۱۱ اردیبهشت نمایشی بود از اقتدار گروههای چپ در ایران. گروههایی که علیرغم ممنوعیت شدید فعالیت و همچنین لطمات سنگینی که به دلیل اتخاذ مشی چریکی از سال ۱۳۳۲ به بعد خورده بودند، در فاصله کوتاه سه ماه پس از حضور در صحنه سیاسی، موفق به برگزاری تظاهرات منظمی شدند که از نظر قد و اندازه هیچ کمتر از تظاهراتی نبود که حاکمیت با تمامی امکانات و انحصارها و پشتیبانیهایش برگزار کرد. شگفتانگیز آنکه این اقتدار بیش از آنکه خود این گروهها را به توانشان آگاه سازد، توجه حاکمیت را به خود جلب کرد. در واقع آن دست از گروههای چپ که نه قصد براندازی نظام جدید را داشتند و نه قهر با فضای سیاسی را در دستور کار خود قرار داده بودند از جمله به دلیل اولویت دادن به مبارزات ضدامپریالیستی بر مبارزات مدنی، تلاشی برای نگاه داشتن ابتکار عمل در همین حوزههایی که در آن دستِ بالا را داشتند انجام ندادند. ابتکار عملی که حاکمیت با فرصت شناسی، از آنِ خود ساخت.
هر چند تظاهرات ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸، حاکمیت را به قدرت طبقه کارگر آگاه ساخت و باعث شد که برای رقابت با سازمانهای چپ هم که شده گفتار و رویکردی که منافع این گروه اجتماعی را نیز منظور میکرد اتخاذ کند، اما این جابجایی گفتار با هدف بیرون راندن رقیب از صحنه -که در سالها و دهههای بعد الگوی رفتار سیاسی جناحهای مختلف در جمهوری اسلامی شدـ لطمات زیادی را به سیاستورزی در کشور وارد کرد. اولین نمود این نوع سیاست ورزی را در تسخیر سفارت آمریکا توسط “دانشجویان خط امام” برای بهدست گرفتن پرچم “مبارزه با امپریالیسم” شاهد بودیم و آخرین نمودش را در دوران اصلاحات وقتی اصلاحطلبان تلاش کردند خود را به عنوان یگانه پرچمدار دموکراسیخواهی در کشور قلمداد کنند. تجاربی که هم به کشور لطمات بسیاری زد و هم به دموکراسیخواهی.
با بیرون رانده شدن سازمانهای چپ از صحنه سیاست کشور در سالهای ۱۳۶۱، یعنی از میان رفتن رقابت فوقالذکر، توجه به طبقه کارگر جای خود را به گفتار حمایت از مستضعفان داد. گفتاری که آن نیز آرام آرام در سایه اولویت یافتن نیازهای جنگ، شعارهای صدور انقلاب و دهها توجیهات ایدئولوژیک دیگر، تمامی امکانات واقعی عملی شدنش را از کف داد. با پایان یافتن جنگ و کنار رفتن آن گروهی که حداقل در سطح گفتار هنوز به دفاع از کارگران در جامعه میپرداخت، دیگر هیچ کسی نماند تا از کارگران طرفداری کند. یک دهه لازم شد تا طبقهای که همه مدافعش بودند به یکی از بیپناهترین گروههای اجتماعی کشور تبدیل شود.