درباره واژه روشنفکر میشود گوناگون صحبت کرد. برای مثال از ریشه تاریخی این واژه گفت، و این پرسش که از کی وارد ادبیات سیاسی شده است. از وقتی صحبت کرد که بعد از رنسانس اندیشمندان جامعه بجای اینکه از دیدگاههای مذهبی و کلیسائی به تبیین جهان بنشینند، دیدگاههائی این جهانی را ملحوظ کردند و به انسان و جهان عینی پیرامون خود پرداختند. میشود از بعد از انقلاب فرانسه حرف زد و پیدا شدن اصحاب داره المعارف و طرفداران حقوق انسان. از وقتی گفت که امیل زولا متن معروفش را به نام “من متهم میکنم” در دفاع از دریفوس نوشت.
از ترجمه این واژه به فارسی و وارد شدن آن در ادبیات سیاسی ایران سخن گفت که اول منورالفکر بود و بعد به توصیه فرهنگستان زبان فارسی شد: روشنفکر.
از معناهای گوناگون آن میتوان گفت در دورههای گوناگون دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران. با اینها کار نداریم. البته هرکس میتواند هرکدام از اینها را موضوع بحث و گفتار خودش کند. خوب هم است و دانائی میدهد و معرفت حضوری برای بحث. اما من فکر میکنم در اینجا به یک تعریف عمومی از این واژه نیاز داریم. تعریفی که بتوانیم بر بنیاد آن، حرف و نظر یا موضوع مورد بحثمان را پیش ببریم.
روشنفکر کسی است که از روی خرد میاندیشد. نگاهی نقادانه دارد به جهان، آینده نگر است و میخواهد به جلو حرکت کند. و به نقل از عین القضات در تمهیدات با “مخاطبان غایب”[۲] سخن میگوید. روشنفکر بطور معمول واقع بینانه عمل میکند و منتقد است به دادههای مسلط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه. داده هائی که هرم قدرت را در جامعه میسازند.
در کل و خلاصه میتوان گفت روشنفکر کسی است که طرح پرسش میکند در جامعه.
همانطور که گفتم دامنه تعریفها را میتوان بسیار گسترده کرد اما من به همان یکی دو تعریف آخر بسنده میکنم که از همه مهم ترند.
دوم: واژه آزادی
برای آن که باز با تعریف های بسیار ذهنمان را آشفته نکنیم سادهترین معنای آزادی را برای صحبت از آن پیشنهاد میکنم. آزادی یعنی در بند نبودن. آزادی یعنی آزاد شدن از قیدهای دینی و مذهبی، اندیشگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ایمانی که خواهان در بند کشیدن انسان در چارچوب بسته خودشان هستند. و میخواهند گرد آن حصار بکشند. اینها را به این خاطر با هم آوردم زیرا آزادی همواره به معنای آزادی از چیزی است. و آن چیز بطور معمول در ساختار خودش تعریف ویژهای به معنای آزادی میدهد. برای نمونه وقتی یکی میگوید آزادی طبقاتی، با آن کس که خواهان آزادی اقتصادی یا سیاسی است، تفاوت نظر دارد. برای همین اینجا چون با گوناگونی این تعریفها کار نداریم به همان معنای بدیهی و روشن آن که در بند نبودن است، بسنده میکنیم. اکنون پس از همهی این حرفها اگر بخواهم به موضوع اصلی بحثمان برگردم که بحث درباره آزادی و روشنفکر است، میگویم آزادی در پیوند با وظیفه روشنفکری، آزادی اوست از گفتمان مسلط یا گفتمان قدرت در جامعه. و برای اینکه این واژه آخر را هم روشن کنم از همان تعریفهائی که از این واژه یا اصطلاح شده استفاده میکنم.
گفتمان به نقل از فوکو مانند یک روایت فراگیر عمل میکند که نه تنها به لحاظ زبانی اهمیت و معنای ویژهای از یک واقعیت را طرح میکند، بلکه آنرا تابع شرایط خاصی به صورت حکمها و حقایق مسلم نشان میدهد و معرفی میکند.[۳]
فرض کنیم دوره حافظ را و نگاه و نظر آن زمان جامعه را که از سوی فقیهان و متشرعان و حکومتگران تعیین و دیکته میشد و بعد در جامعه فراگیر میشد، و چون یک رفتار و نظر عمومی به صورت قاعده و قانون جمعی در میآمد و باید از جانب همه مردم و یا افراد جامعه مراعات می شد. نگاهشان به آخرت و بهشت و جهنم. نگاهشان به کتابهای دینی و روایات آنها. نگاهشان به زندگی روزمره. رفتار با زن. شراب خوردن یا نخوردن. لباس پوشیدن. و از این قبیل. آن وقت روبروی اینها، نگاه و نظر حافظ را بگذاریم که در شعرهایش بازتاب یافته است. میبینیم بیشتر آنها در برابر گفتمان فقهی حاکم بر جامعه است. او ریا و دروغ زاهد و فقیه را افشا میکند. آشکارا از یکی بودن کعبه و بتخانه میگوید. و آخرت را به بازی میگیرد.
عشقت رسد به فریاد؛ ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی با چهارده روایت.
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت.
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست.
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست.
راز درون پرده چه داند فلک، خموش
ای مدعی، نزاع تو با پرده دار چیست
ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
زبان او اگرچه با زبان شاعر هم عصرش عبید زاکانی متفاوت است اما هردو از یک منظر، گفتمان مسلط زمانهشان را زیر ضرب گرفتهاند.
یا نگاه کنید به نظر شمس تبریزی در کتاب مقاماتی که از او مانده است.
“راست نتوانم گفتن. که من راست آغاز کردم مرا بیرون کردند. اگر تمام راست گفتمی، به یکباره همه شهر مرا بیرون کردندی.”
برای روشنتر کردن بحث از گفتمان باز هم از نظر میشل فوکو بیاورم که میگوید ابژه (عینیت) با شیئی یکسان نیست. ابژه را آن گفتمان مسلط تعیین میکند که فراگیر شده است. فرض کنید مدلول مورد اشاره ما، زن باشد. در گفتمان مسلط، عینیت و یا ابژه مسلط از وجود زن چیزی است که زن در موجودیت خود آن نیست. در هر زمان که گفتمان مسلط تغییر میکند تعریف ابژه نیز از زن عوض میشود. زن اما زن است. با همان حسها و موجودیت. تنها، با این فرق که گفتمان مسلط، در هر زمان و شرایطی، صورتی از او را چه حسی و چه بینشی و فکری که در زندان تعریف خود گذاشته، عیان میکند. یک زمان زن، گفتمان نگار و معشوقه و صنم پیدا میکند، یک جا پارسائی و مادری او برجسته میشود. و در جمهوری اسلامی موی و تن او، در ذات خود، عامل وسوسه کنندهی مردان و تخریب جامعه میشود. این تغییر ابژه در واقعیتهای تاریخی هم خودش را نشان میدهد. دیو، که الهه اسطوره ای دورهای است در دوره بعد به نیرو و امدادگر اهریمنی تبدیل میشود. و از این گونه مثالها فراوان میتوان زد.
بعد از این دو مثال درباره گفتمان و نحوه فرهنگ سازی آن در جامعه و پیوندش در ارتباط با قدرت، حالا میتوان گفت روشنفکر برای پیدا کردن جای خود در متن آزادی و برای دفاع از آن، باید گفتمان مسلط زمانش را در مورد هر تعریف و هر رفتار و هر قاعده و قانونی که در پیوند با قدرت در جامعه فراگیر شده، مورد نقد و انتقاد قرار دهد. او با این کار هم خودش را آزاد میکند هم بصیرت میدهد یا ایجاد میکند در جامعه از معنای آزادی و هم خود را از زیر قیدهائی که میخواهند ذهن و زبانش را در حصار بگیرند آزاد میکند. و تا زمانی که چنین نکند، بخشی از قدرت است. و با همه ظاهر مقابله جویانهاش در امر مبارزه سیاسی با قدرت حاکم، همراهی دارد با آن، و نقش دارد در تثبیت آن رفتار فراگیر، یا آن گفتمان که سعی در بازتولید قدرت در کل جامعه دارد. برای آوردن نمونه زیاد دور نرویم و به مسایل معاصر جامعه مان اشاره کنیم. برای مثال توجه کنیم به مسئله توابسازی و اعترافگیری رژیمهای استبدادی در ایران از جمله رژیم جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی و آوردن آنها به تلویزیون. زمانی گفتمان مسلط در جامعه این بود که هرکس بیاید به تلویزیون و اعتراف کند خیانت کرده است به آرمانهای انقلابی جامعه. به هر حال در این دیدگاه و یا در این مقال، جامعه با آن شخص، هرکس که بود، برخوردی پذیرا نداشت. و او را به گونهای طرد میکرد. در این وضعیت به وجود آمده، شرایطی که حکومت استبداد و شکنجه گر برای زندانی فراهم میکرد تا مجبور به اینگونه اعترافها شود و شکنجههای وحشتناکی که به او داده شده به دیده نمیآمد. در این نظر، در واقع ما بجای آن که شکنجه و زندان را محکوم کنیم و دستگاه بیدادی را که به مسخ آدمی برخاسته، انسان شکنجه شده را محکوم میکردیم. حکومتها چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی بطور دقیق با استفاده از این گفتمان مسلط در ذهنیت جامعه این عمل را ادامه میدادند و پیروز هم میشدند. البته خوشبختانه مدتهاست این ذهنیت دیگر در جامعه جائی ندارد، اما تا آن وقت که زیر تاثیر آن گفتمان مسلط بودیم ناآگاهانه ما خود از برپا کنندگان ابزار شکنجه بودیم و لبههای برنده آنرا برای خرد کردن آدمی تیز میکردیم. هرچند بارها و بارها در کتابهایی خوانده بودیم این نقل قول زیبا و اندیشمندانه و مسئولانه برتولد برشت را در کتاب “گالیله ئو گالیله”: بدبخت ملتی که احتیاج به قهرمان دارد. وقتی زیر شکنجه به رد حرف خودش نشسته بود.
شهادت طلبی در سالهای دهه چهل و پنجاه در ایران یک گفتمان مسلط بود در فرهنگ سیاسی جامعه ما. از روشنفکر شاعر و نویسنده گرفته تا مبارز سیاسی، که جان خود را در راه مبارزه فدا می کرد، آنرا تبلیغ میکردند و زیر سلطه آن نگاه و نظر بودند. عرصه نگاهها متفاوت بود اما در ستایش از مردن فرقی بین آنها نبود. مجاهد و فدائی هردو زیر نفوذ آن بودند. بعد از انقلاب حکومت از این گفتمان استفاده کرد در جنگ و دسته دسته جوانان را برای شهادت طلبی راهی میدانهای جنگی باطل و ویرانساز برای وطن کرد. گرچه ارزش معنائی شهادت بدینگونه، مدتهاست نزد مبارزان سیاسی ، هم در عرصه ملی و هم در عرصه جهانی پائین آمده، اما هنوز در بُن بعضی تعریفهائی که از شجاعت می شود جائی کمرنگ برای خود نگه داشته است. در این نوع نگاه معنای شجاعت بطور مطلق میشود ستیز تا پای مرگ. اما معنای شجاعت در این تمام نمیشود. شجاعت میتواند پیشنهادهائی درست باشد در امر مبارزه و زندگی، بدون آن که مرگ را سپر دفاعی و ارزشی خود کند. ما هنگام خواندن ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی پایان زندگی او را میبینیم، اما این گفته هوشمندانه و مسئولانه ای را که در آن آمده است کم به خاطر میآوریم که مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز آن بروم.
دیگر این که برای روشنفکری که خردورزانه به امور نگاه میکند هیچ چیزی مقدس نیست. خردورزی و تعبد ایمانی دو جهان با هم متفاوت هستند.کسی که ایمانباورانه به نظری نگاه میکند هرچند موضعی سخت رادیکال و انتقادی در برابر قدرت سیاسی داشته باشد اما از آنجا که از ایدئولوژی مقبول مورد نظر خود دفاعی ایمانورزانه دارد و در نگاه به جهان پیرامون و هستی از آن بهره میجوید و از درون آن رفتارهای جمعی را ارزشگذاری میکند نمیتواند نقش چندان موثری در پیشبرد آزادی داشته باشد. تفاوت خیام با ناصر خسرو چنین است.
ناصر خسرو که در عرصه اجتماعی چون یک داعی مذهب اسماعیلیه در بخش عمدهای از زندگیش تحت تعقیب ماموران حکومتی و فقیهان مذهبی عصر سلاجقه بود، وقتی به داوری نظر در برابر عالم مادی گرای هم عصر خودش “محمد زکریای رازی” که دیدگاهش از ساحتی علمی برخوردار است میپردازد، نگاهی بس تعبدی دارد[۴]. او با همه سهمی بزرگ که در ادبیات ما دارد و حاضر نیست لفظ گرانبهای”دری” را “زیر پای خوکان”[۵] بریزد، اما هرگز در آزاد اندیشی به پای خیام و حافظ نمی رسد و برای طاعت یا اطاعت وزنی هم سنگ دانش قائل میشود.
نگاه کنید به این بیت از شعر او:
آبِ تیره ست این جهان، کشتی ات را
بادبان کن، دانش و طاعت خله .[۶]
بحثم را کوتاه میکنم. کار روشنفکر این است که گفتمانهای درون جامعه را از نو تعریف کند و برابر دید آورد. اگر جرات و دانش این کار را داشت و اگر از تکفیر و طرد شدن نترسید و آنچه را که قابل نقد و بررسی است مطرح کرد به مقوله آزادی احترام گذاشته است و راهگشا و راهنماست. و گرنه منشأ اثری نخواهد بود.
اوترخت
دسامبر ۲۰۱۳
این متن نخستین بار در نشریه باران . شماره ۳۹ ، ۳۸ پائیز و زمستان ۱۳۹۲ چاپ شده است.
[۱] – متن گفتاری در برنامهای فرهنگی در آلمان، هانوفر، خانهی کارگاه. مارس ۲۰۱۴
[۲] – با تو گفته ام که مخاطب توئی، اما مقصود مخاطبان غایب اند که خواهند پس از ما آمدن…” تمهیدات.عینالقضات همدانی، (تصحیح عفیف عسیران؟).نشر الکترونیکی از کتابخانه، تاریخ ما. پایگاه دانلود کتابهای تاریخی و مذهبی. تهیه از اِنی. کاظمی. پی دی اف.
[۳]- برگرفته از متنی از سعید هنرمند با عنوان: قدرت گفتمان و نگاه فوکو. نشریه باران شماره ۲۵، ۲۴
– نگاه کنید به کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی. آرامش دوستدار. [۴]
[۵] – اشاره به این بیت در شعری از ناصر خسرو است: من آنم که در پای حوکان نریزم/ مر این قیمتی دُر لفظ دری را.
[۶] – خله : پاروی قایق رانی . برای دیدن معنای این واژه و مرجع این بیت به به کتاب فرهنگ بزرگ سخن. دکتر حسن انوری . صفحه ۲۸۱۹ مراجعه کنید