کار: شما پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و آغاز فعالیت سازمان فداییان خلق ایران مسئول شاخه سازمان در خوزستان بودید و بدون شک خاطرات ویژه ای از آغاز جنگ و حمله عراق به کشورمان دارید. چگونه آن روزها را بخاطر می آورید؟
اکبر دوستدار: بله! روز۳۱ شهریور ۵۹ من در مقر مرکزی سازمان در اهواز بودم که تجاوز ارتش عراق آغاز شد.
خبر حمله عراق را در واقع ما با مشاهده بمباران اهواز و آبادان دریافت کردیم. هواپیماهای عراقی در همان ساعات اول، بسیاری از شهرهای خوزستان و جمعاً ده شهر کشور را بمباران کردند. البته هدف مقدم و اصلی آنها تسخیر برق آسای خرمشهر توسط نیروی زمینی بود که در نزدیکی مرز عراق قرار داشت. از قرار و طبق نقشه جنگی صدام، آبادان، اهواز، دزفول و سوسنگرد اهداف بعدی آنان بودند. ۱۲ لشکر زرهی عراق با همه تجهیزات بسوی خرمشهر سرازیر شده بودند. این در حالی بود که پادگان دژ که پیش از انقلاب دژی واقعا قدرتمند در خرمشهر برای مقابله ی دائم با حمله احتمالی از جانب عراق بود، اینک، در وضعیت از هم گسیخته پس از انقلاب و تصفیه های سنگین در ارتش و بویژه پس از مقابله با کودتای نوژه، توانی بیش از یک گردان نداشت.
به گفته فرمانده گردان دژ(۲) «روز ۳۱ شهریور بهمراه آتشباری سنگین بر پادگان و شهر، تانکهای عراقی برای تسخیر مناطق مرزی در هر ۵۰ متر با یک لودر راه را باز می کردند. با این وجود با تلاش پرسنل با شهامت این گردان تا شب همان روز ۱۸ تانک عراقی زده شد. مقاومتی که در تصور دشمن نبود و پیشروی آنها را بر خلاف تصورشان کند کرد. از همین رو ناچار شدند با همه قدرت به کوبیدن پادگان و شهر جهت در هم شکستن مقاومت آن بپردازند. عملا جز مقاومت بخش کوچکی از بقایای گردان و تکاوران نیروی دریایی و نیز قوای اندک سپاه، آنهم با تجیزات محدود و سبک، مانعی جدی برای پیشروی دشمن نبود و در نتیجه ارتش دشمن طی ۶ روز ۸۰ کیلومتر داخل مرز ایران پیشروی کردند.»
کار: برخورد اولیه شما و مردم شهرهای مرزی با آغاز این جنگ چگونه بود؟ آیا شما به عنوان سازمان از پیش هیچگونه نگرانی برای وقوع این جنگ داشتید؟
اکبر دوستدار: البته در خوزستان فضای متعادل و معمولی مثل سایر نواحی مرزی کشور وجود نداشت. بمباران ها و درگیری های پراکنده مرزی اتفاق می افتاد که با توجه به سابقه ی مناسبات عراق با ایران و قطعنامه الجزایر، آنچنان که باید جدی گرفته نمی شد و ما یا مردم محل را نگران وقوع یک جنگ تمام عیار نظامی نمی کرد. به همین دلیل شروع جنگی با این وسعت یک غافلگیری بزرگ بود.
بطور مشخص در خرمشهر به سرعت همه بیمارستان ها از کشته و زخمی های انفجار گلوله های توپ انباشته شد. مردمی که جان به در برده بودند از همان روز نخست برای نجات خود و خانواده های شان همه هست و نیست خود را فرو گذاشته و می گریختند. در آبادان نیز که همچون خرمشهر نزدیک مرز و زیر باران توپهای خمسه خمسه و خمپاره قرار داشت و تسخیر آن هدف بعدی دشمن، با همین وضعیت مواجه بودیم.
کار: به این ترتیب عملاً مقاومت نظامی سازمان یافته ای در مقابل پیشروی عراقی ها نبود!
اکبر دوستدار: مقاومت سازمان یافته و منظم نظامی همانطور که گفتم نبود. با این وجود از همان روز اول، با رسیدن تانکهای عراقی به دروازه خرمشهر بجز مقابله اولیه صورت گرفته توسط گردان دژ، مقاومت خودجوش و ناهماهنگ مردم و دستجات سپاه در رویارویی با حمله سنگین ارتش عراق انجام می یافت. در عمل حدود ۳۰۰۰ غیر نظامی با تفنگهای ام۱ و ژ۳ و نارنجک و کوکتل، حماسه ای بی نظیر از جانبازی و ایستادگی آفریدند. چند روز بعد فرمان «بسیج همگانی» توسط خمینی اعلام شد و امواج نیروهای مردمی بود که به سوی خوزستان و جبهه نبرد سرازیر می شدند. البته با کمترین آشنایی و آموزش یا تجربه نظامی و عمدتا با سلاح هایی سبک که در اساس امکان مقابله با تانک و توپخانه و نیروی هوایی دشمن را نداشت.
کار: واکنش رسمی و علنی سازمان در قبال این موقعیت چه بود؟
اکبر دوستدار: سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت ) در همان آغاز جنگ بلافاصله طی اعلامیه ای با عنوان «متحد شویم، تا پای جای از استقلال میهن دفاع کنیم» از همه اعضا و هواداران خود خواست تا بیدرنگ به مراکز بسیج مراجعه و با سپاه و کمیته ها در دفاع از میهن همکاری کنند. از جانب شاخه خوزستان هم بلافاصله اعلامیه ای با همان مضون صادر شد.
در زیر کپی اعلامیه سازمان و نیز اعلامیه و تراکت تشکیلات خوزستان، درج شده در نشریه کار شمارهای ۷۷و ۷۸:
جا دارد نخست در توضیح مضمون اتخاذ مواضع فوق از سوی سازمان اضافه کنم که در اینجا وظیفه دفاع از کشور و مشارکت در جنگ علیه دشمن (صدام) و متعاقب آن امر همراهی با سپاه پاسداران را، علیرغم فشار ها و سرکوب و تبه کاری های سپاه علیه نیروهای آزایخواه و انقلابی کشور، به ناگزیر در اولویت سیاست روز سازمان قرار گرفت.
«اینجا دیگر در مقابل وظیفه دفاع از کشور، تناقض بزرگ میان رهنمود همکاری با سپاه در جبهه های جنگ، سابقه پر تباهی اقدامات پیش تر سپاه و کمیته ها علیه نیروهای آزادی خواه و انقلابی در سراسرکشور، به سایه میرفت.»
همچنین اضافه کنم که شبکههای ایرانی مرتبط با عراق که به آنان جریانات وابسته و ضد انقلاب میگفتیم نیز (نه با آن عنوانی که حکومت جمهوری اسلامی به مخالفین انقلابی خود میداد) از همان فردای انقلاب در منطقه فعالیت تخریبی آشکاری داشتند. به یاد دارم که در ستاد آبادان گروههایی با نام مبارزین خلق عرب مکرر به ما مراجعه و با تجلیل از جنبش فدایی پیشنهادهایی بر حمایت همه جانبه کارگران عرب، روستاییان و عشایر منطقه و همه خلق عرب برای گسترش فعالیت و نفوذ سازمان در خوزستان و … میدادند، که ما همه آنان را از ستاد سازمان بیرون کرده و میدانستیم که به اشکال مختلف مرتبط با صدام هستند. حال با آغاز جنگ نیز فعالیت آنان کم و بیش جریان داشت که در اعلامیه های ما نیز منعکس است.
در زیر کپی اعلامیه تشکیلات خوزستان، درج شده در نشریه کار شماره ۷۸ :
تشکیلات خوزستان سازمان دارای شبکه وسیع نیرو در واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی، پالایشگاه، موسسات مخلتف و خصوصا در میان جوانان بود، فراخوان عمومی برای مشارکت فعال در جبهه و پشت جبهه داده شد. از سنگربندی در کوی و برزن آبادان و اهواز و دیگر شهرهای زیر آتش، تا یاری رسانی به مردمی که در زیر بمبارانها بودند و بسیاری از آنان یا خواست و یا توان گریز و ترک خانه و کاشانه و شهر خود را نداشتند.
مشارکت مستقیم و شجاعانه فداییان در جبهه های نبرد در دوران جنگ به جان باختن بسیاری از آنان در دفاع از میهن انجامید که در اینجا قصد بر بازگو کردن همه آنان نیست، گزارش زیر تنها تلفات هفتههای نخست از جان باختن فداییان در کار شماره ۷۹ است:
کار: اولین برخورد شما با صحنه جنگ در خرمشهر کی و چگونه بود و در وهله اول با چه وضعی مواجه شدید؟
اکبر دوستدار: اواخر هفته اول آغاز جنگ از اهواز راهی آبادان شدم تا به رفقا بپیوندم، بخش مهمی از جاده اصلی در تصرف عراق بود. تنها راه موجود جاده قدیمی دارخوین بود. در مسیر مزبور تعداد ماشینهای راهی آبادان بسیار کم و اغلب از سوی آبادان می آمدند. هر بار که میگهای عراقی ظاهر میشدند باید فوراً متوقف شده و در گودال و یا کنار پشته ای دراز می شدیم. کمی دورتر شلیک میگ ها و یا پرتاب بمب به چند ماشبن را مشاهده کردم.
شهر آبادان به شدت در التهاب بود، مردم در حال سنگربندی خیابانها و اطراف خانهها بودند و از آن سوی شط هر از گاه توپخانه عراق شلیک میکرد. تصمیم گرفتیم با تعدادی از رفقا به خرمشهر رفته ببینیم چه کاری از ما ساخته است. هیچ وسیله دفاعی در اختیار نداشتیم. تنها با تعدادی شیشه آتش زا و کیسه های سنگربندی راهی آنجا شدیم.
خرمشهر پرجوش و خروش به یکباره خالی از سکنه شده، خرابی انفجار گلوله های توپ در جای جای خیابانها و کوچه های شهر چهره وحشتناک جنگ را نشان میداد. با فرود و یا سوت عبور هر گلوله توپ، سگها با زوزه وحشت به هر سو می گریختند. بسیاری از درب های آهنی خانه ها و یا مغازه ها که مردم آنها را قفل کرده بر جای گذاشتند، در اثر موج انفجار نزدیک بدان، از هم باز شده بود. تنها عده ی کمی از مردم در محدوده بازار و مسجد در تکاپوی رویارویی با ارتش عراق بوده، نیروهای کمیته و سپاه نیز حداکثر با تفنگی در دست سرگشته و دستپاچه، واقعا نمی دانستند چه کنند.
من با موتور سری به دروازه ورودی شهر، مقر پلیس راه زدم. تعدادی شیشه کوکتل مولوتوف آماده در کناره دیوار چیده بودند و کسی حضور نداشت. نیروهای عراقی چندان دور نبودند. به دفتر سپاه – کمیته رفته عنوان کردم من مسئول فداییان هستم. در این خیابانها سنگر زده ایم، برای هر مقاومتی که از دست ما برآید آماده هستیم و پرسیدم چرا وسیله دفاعی جدی در دروازه شهر مستقر نکرده اید. کوکتل مولوتوف که نمی تواند با تانک های عراقی مقابله کند. گفت توپ ۱۰۶ داریم اما ماشین جیپ که بشود روی آن مستقر کنیم نیست، «شما فداییان میتوانید به ما جیپ بدهید»؟! گفتم ما در اینجا هیچ وسیلهای نداریم، شما که همه امکانات کل شهر آبادان در اختیارتان است، هر آنچه خواستید از آنجا بیاورید. سخت سردرگم بودند، با اینحال اصلا واکنش دشمنانه ی معمول را با ما از خود نشان ندادند.
کار: شما در عمل چه کردید؟
اکبر دوستدار: ما بلافاصله سه سنگر دفاعی با کیسه های شن در گوشه یک میدان و دو سنگر در جای دیگر در امتداد ورودی شهر بر پا ساختیم. در حالیکه قوای عراق از چند سو به شهر نزدیک می شدند، چنانکه گفتم اصلا وسیله ای جنگی جز تعدادی شیشه کوکتل مولوتوف در اختیار نداشتیم. توی آن شرایط تصور ما تنها مشارکت در نوعی از مقاومت مردمی بود.
دو رفیقی که سالها تجربه مبارزه در فلسطین داشتند پیشنهاد کردند سری به پادگان دژ بزنیم. بیرون پادگان یک تانک با سر لوله توپ آسیب دیده و کج، رها شده و پادگان خالی از هر نیرویی بود. صدای انفجار گلوله های توپ که جای جای پادگان فرود می آمد نشانه ی تصمیم عراقی ها برای درهم شکستن بازمانده مقاومت احتمالی آن و ورود به شهر بود.
رفقا گفتند بگذار به داخل پادگان برویم شاید سلاحهایی بیابیم. ابتدا مخالفت کردم که اجازه ندارید جانتان را نسنجیده به خطر بیاندازید. از تجارب خود در فلسطین گفتند و اینکه از صدای صفیر گلوله توپ و خمپاره مسیر حرکت آن را متوجه میشوند که به چه سمتی می رود و اگر به سوی ما باشد فورا دراز می کشیم و چون ترکشها با زاویه ای از محل اصابت به هوا پرتاب میشود مطمئنا به ما نمیخورند. احتمال آنکه درست روی سر ما فرود آید را هم اصلا فکر نکن! با این تفاصیل و در آن شرایط در هر حال موافقت کردم.
رفقا در فاصله زمانی کوتاهی که غالبا شاهد بودیم عراقی ها برای آماده شلیک کردن گلوله توپهای شان صرف می کنند به داخل پادگان دویدند. نیم ساعتی بعد که دلهره اش برای من یک روز مینمود با یک ماشین جیپ برگشتند! ماشین جیپ را که در محوطه مانده بود با زبده گی و اتصال سیمهای سویچ آن روشن کرده و راه انداخته بودند! مهم آنکه تعدادی سلاح نیمه سنگین و سبک نیز، به همراه سرهنگ یا افسر بلندمرتبه ارتشی که سخت ترسیده بود با خود آورده بودند. گویا افسر در اتاقی گیر افتاده و جرئت بیرون آمدن نداشت و با دیدن رفقا که به گفته او مثل فرشته نجات نازل شدند، با آنها همراه شده و نجات یافت. چند مسلسل کالیبر ۵۰ و تعدادی سلاحهای دیگر، مهمترین غنیمتدست یافته از اسلحه خانهای بود که دیوارش را گلوله توپ شکافته بود.
سلاح ها به سرعت در سنگر هامان تقسیم و جیپ را هم به سپاه واگذار کرده و گفتم؛ خواست شما تصادفا از پادگان تامین شد!
از آن پس خودم نیز با شنیدن هر صفیر توپی، از موتور پایین نمی پریدم تا در گوشه ای پناه گیرم. جهت شلیک ها را یافته بودم. کار من آسان شد که معمولاً در حرکت بوده، از جمله به درون خانه های درب گشاده رفته با تلفن آنجا به تهران و بخصوص به سردبیری نشریه کار اوضاع را گزارش میکردم.
کار: پس از آن رابطه کمیته و سپاه با شما چگونه بود؟
اکبر دوستدار: آنها در آغاز بخاطر سرگشتگی خود کار چندانی با بودن سنگرهای ما نداشتند، اما در فاصله ای که شلیک توپها آرام میگرفت – در واقع وقت تنفس سربازان عراقی – سرو کله شان با نهیب و تندی و اشتلم ظاهر می شد. اتفاقا در همان ساعات اولیه مسلح شدن ما در سنگرها سر رسیده، کالیبر ۵۰ و آنچه به چشمشان آمد را گرفتند و بردند و با شرح ورودمان به پادگان دژ تازه فهمیدند هنوز از توی پادگان می شود سلاح آورد.
کار: آیا توانستید فعالیت مستقل یا در مشارکت با آنها داشته باشید؟ از درگیری های مهم چه خاطراتی دارید؟
اکبر دوستدار: سنگرهای جداگانه سازمان هم در عمل دو روزی بیشتر دوام نداشت و رفقای ما پس از آن بطور پراکنده به محله ها رفتند و با باقی مدافعان شهر در برابر ورود تانکهای عراقی در روزهای بعد از ۸ شهریور، همراه شده و قهرمانانه جنگیدند.
یکی از شدید ترین نبرد ها ۱۰ مهر در اطراف میدان راه آهن روی داد و ۲۱ مهر یک لشکر زرهی عراق از کارون گذشته وارد خرمشهر شد. اوج درگیری ۲۴ مهر در اطراف مسجد جامع و بازار و ۲۵ مهر جاده کمربندی و کوی طالقانی بود. خیلی جاها نبردها تن به تن و کوچه به کوچه بود. در کوی طالقانی، سپاه و بسیج و دیگر نیروهای مردمی با سلاحهای سبک و نارنجک و پرتاب کوکتل مولوتف از بالای خانه ها، چنان قهرمانانه جنگیدند که یک روز تمام ارتش صدام را از ورود به محل ناکام گذاشتند. در نبردهای همین محله طالقانی بود که یکی از رفقای خرمشهری دلاورانه جان باخت. اشغال کامل خرمشهر عملا تا چهارم آبان به طول انجامید.
تصور صدام که بسرعت خرمشهر را تسخیر کرده و خلق عرب خوزستان به استقبالش خواهند شتافت تماما واهی و باطل بود و نقش بر آب شد.
مردم عرب خرمشهر و به قول خود آنان که در خرداد ماه ۵۸ تیمسار مدنی استاندار وقت خوزستان بدست پاسداران و کمیته های سرکوبگر دزفولی از هیچ جنایتی و کشتار وحشیانه ای علیه آنان فروگذار نکرده بود، در برابر تهاجم ارتش صدام دلاورانه ایستادند. همه نیروهای مردمی از جمله اعضای سازمان ما نیز که خشم و درد سرکوب و کشتار ۵۹ در دانشگاه اهواز را در دل داشتند، در مقابله با تجاوز به میهن لحظه ای درنگ نکردند. آنان با همه رفتار خصمانه ای که هنوز در جبهه و پشت جبهه می دیدند، در کنار نیروهای سپاه و بسیج و ارتش به جنگ با تجاوزگران به میهن ایستادند. تعداد اعضای سازمان که در جبهه ها جان باختند و به اطلاع ما رسید، نزدیک به صد نفر است و بسیاری نیز بدون اعلان هویت به خاک سپرده شدند.
کار: رفیق دوستدار شما در توضیح فرمان سازمان برای همکاری با نیروهای سپاه و بسیج و کمیته ها در مقابله با ارتش دشمن، به تناقضی اشاره کردید که به نظر می رسید میان این دعوت و سابقه ی رفتار سرکوبگرانه ی این نیروها با آزادیخواهان وجود داشت. می دانید که خیلی ها هنوز به این فصل از تاریخ سازمان با ایراد و انتقاد نگاه می کنند. می توانید توضیح بیشتری در این مورد بدهید؟
اکبر دوستدار: ببینید، در بالا تنها شرح فشرده ای از نبرد خرمشهر به تصویر در آمد. اما در صحنه وسیع جنگ ایران و عراق، جنگیدن و پیروزی در برابر دشمنی مجهز به سنگین ترین ادوات جنگی به هیچوجه صرفاً با جانبازی مقدور نبود. در همان گزارشاتی که طی روزهای هجوم به خرمشهر با تلفن از خانه های خالی از سکنه خرمشهر به رهبری سازمان و تحریریه نشریه کار میدادم، وضع اسفناک نیروهای سپاه و مردم را که جان بر کف در صفوف مقدم بودند و غالبا چیزی جز سلاح سبک و نارنجک در دست نداشتند، توصیف میکردم. ارتش صدام نیات پلیدی فراتر از تسخیر خرمشهر و آبادان و دیگر شهرها در سر داشت. بعدها سردبیر وقت نشریه کار و عضو هیئت سیاسی سازمان به من گفت که همان گزارشات روزمره تو و تحلیل چشم انداز مهیب جنگ بود که رهبری سازمان را به ضرورت شعار «سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید» و درج آن در تیتر روزنامه کار رساند. مضمون این شعار ناگزیر و مشخصا بدون ارتباط با وجه تبلیغی منفی که از سابقه عملکرد سپاه وجود داشت تجهیز و تقویت این ارگان بود. چرا که موضوع مرکزی و عاجل آن زمان مقابله با دشمن و هیولای جنگ در همه جبهه های جنوب و غرب کشور بود. خطر، گستره ویرانگر عدم رویارویی و مصاف درخور با ارتش صدام بود، که با یاری تسلیحات پیشرفته کشورهای دیگر، دامنه تجاوز به سرتاسر کشور گسترش یافته و بمب و راکت بر سر مردم در تمامی شهرهای بزرگ کشور می بارید.
خطر، عدم توان مقابله با دیو جنگ در غیاب قوایی رزمی و کارآمد بود. ارتش نیرومند پیشین ایران که ساختار اصلی آن پس از انقلاب تماما فرو پاشیده بود، قادر به مصاف با ارتش مجهز عراق نبود. در چنین شرایطی تنها امکان برای دفاع از میهن و مردم کشور ایجاد شور دفاعمیهن دوستانه عمومی از نگاه ما – و اسلام دوستانه به زعم خمینی- برای مقابله با متجاوز بود. بر بستر چنین حس وطن دوستانه و چنان فضایی بود که فوج فوج مردم برای حضور به جبهه ها شتافته و برای نبرد مرگ و زندگی حاضر می شدند.
در این میان بدیهی بود که ارتش درهم شکسته موجود نمی توانست سازمان گر به میدان بردن چنین نیرویی برای مصاف با قوای نیرومند عراق باشد. ورای نقش مهم و دلاورانه نیرو های ارتش در عملیات دفاعی و حمله به هدف های دشمن، و همچنین نیروی دریایی ایران در عملیات پر اهمیت دریایی، در عمل وظیفه اصلی جنگ در جبهه و دفاع از مام میهن – و به زعم حکومت دفاع از انقلاب اسلامی – بر دوش سپاه پاسداران قرار داشت. وظیفهای اساسا متمایز با نقش سرکوبگرانه ای که تا آن زمان در کارنامه آن بود و جای باز کردنش در این گفتگو نیست؛ همچنین، ورای نقش بشدت مخرب و ضد مردمی ارکان سپاه که پس از جنگ و هماکنون در تمامی شئون حیاتی کشور بسط یافته است.
به هر حال در شرایط مشخص آن زمان و ضرورت درک واقعیتهای سخت و درهم تنیده موجود، مسئولیت بزرگی در دفاع از میهن و مردم مان بر عهده سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) قرار داشت. امری فراتر از بسیج اعضا و هواداران، و همچنین تشویق کارگران پیشرو، زحمتکشان و همه مردم برای مشارکت و همراهی در اشکال مختلف رویارویی با تجاوز عراق. در همین رابطه، تصمیم برای اعلام ضرورت تجهیز سپاه پاسداران به سلاح سنگین در برابر دشمن و بعد تر، در پی آزاد شدن خرمشهر، اعلام «ضرورت پایان دادن به جنگ» از سیاستهای کلی اتخاذ شده توسط سازمان است که باید به داوری آنها نشست.
پانویس:
۱. عکس بالای متن: دود انفجار حملهٔ نیروهای عراقی به فرودگاه مهرآباد تهران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹
3 Comments
❤️❤️❤️❤️❤️🙏
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما❤️
درود بر رفیق اکبر دوستدار و همه رفقای شهید و مبارز ما در راه آزادی ایران، از جمله جنگ میهنی.