دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۶:۵۱

دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۶:۵۱

غم دیگر
شنیدستم غمم را میخوری، این هم غم دیگر، دلت بر ماتمم می‌سوزد، این هم ماتم دیگر
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
پایان تلخ یک ریاست جمهوری
بایدن می‌داند که باید برود، اما این بدان معنا نیست که از این موضوع خوشحال است. ننسی پلوسی کسی بود که با هوش و ذکاوت سیاسی به رئیس‌جمهور گفت که...
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سیمور هرش - برگردان : گودرز اقتداری
نویسنده: سیمور هرش - برگردان : گودرز اقتداری
کاش میشد
کاش میشد چهره ها رنگ پریشانی نداشت، برق تیز خنجر و کینه نداشت. مثل دریا بود شفاف و زلال، مثل ابریشم نرم لطیف
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور
ایجاد، تقویت و توسعه و حفظ نهادهای مدنی و تشکل‌های صنفی و سیاسی باید در کانون برنامه های افراد، شخصیت ها و احزاب و سازمان ها قرار داشته باشد، چه...
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴
بر اساس بیانیۀ دادگاه بین‌المللی دادگستری، سیاست‌های شهرک‌سازی و بهره‌برداری اسرائیل از منابع طبیعی در سرزمین‌های فلسطینی نقض قوانین بین‌المللی است. دادگاه، گسترش قوانین اسرائیل به کرانۀ باختری و بیت‌المقدس...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: محسن نجات حسینی
نویسنده: محسن نجات حسینی
سیاست‌گریزی زنان یا سیاستِ گریزِ دولت از زنان
قوانین نابرابر، عدم حمایت‌های لازم و محیط‌های مردسالارانه، زنان را از مشارکت فعال در سیاست بازمی‌دارد. حضور کم‌رنگ زنان در سیاست به معنای نبود صدای نیمی از جمعیت در تصمیم‌گیری‌های...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زری
نویسنده: زری
نگاره‌ها
نسل‌ها می‌آیند ومی‌روند؛ گاه مبارزه می‌کنند برای زندگی. گروهی کوچ می‌کنند با دل در گرو خاک آبا و اجدادی ... و شاید اندکی تاریخ و سرنوشت بسازند. حاکمان هم گاه...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان

اتوبوس

احساس می کرد که دیگر تحمل ایستادن ندارد چون همه ترمینال را به امید یافتن دوست گشته بود. بی رمق روی صندلی ای که در منتهی الیه سمت راست جاده بود نشست، و گفت: اینطوری بهتر شد. به کفشهایش خیره شد و پایش را دراز کرد. دستش روی زانویش رفت و حالا یک اتفاق غیره منتظره. باورش نمی شد یک اسکناس پانصد تومانی زیرپایش است.

این داستان کوتاه به قلم زنده یاد صانع ژاله است که نخستین بار در سایت انجمن قلم کردستان انتشار یافته است- کارآنلاین

————————————–

در کنار مرد جوان یک پیرمرد سیگاری نشسته است. سومین پک سیگار تمام شده و مرد جوان منتظر دود سیگار است. پیرمرد دود را بیرون می دهد. دود وارد حلق مرد جوان می شود. یک سرفه آرام عمدی، ولی پیرمرد نمی شنود. سیگار را آهسته بالا و پایین می برد، و خاکسترش را روی کف اتوبوس می ریزد، حرکات دست پیرمرد هماهنگ با چشمان مرد جوان هستند. مرد جوان تکرار پیرمرد را رها می کند، و به پنجره خیره می شود.

صندلی تکی اتوبوس خالی شده است، گویا خانمی که آن جا نشسته بود از سفر پشیمان شده یا شاید چیزی را فراموش کرده و یا شاید تحمل دود سیگار را نداشته است. به هر حال بخت به مرد جوان رو کرده است، و او به خوبی از آن استفاده می کند، با دو قدم از دود سیگار دور می شود. روی صندلی می نشیند، سرش را به شیشه می چسپاند و احساس سرما می کند. آرام خودش را روی صندلی شل می کند، و چشمایش را می بندد. یک لبخند کوچک بر لب دارد که به محض شنیدن صدای موتور ماشین از لبهایش جمع می شود. با چشمان باز خیلی عادی روی صندلی لم می دهد.

از پنجره به بیرون نگاه می کند. قدم های آهسته و کوتاه خانم را دنبال می کند. دست چپش نزدیک گوشش است و مدام حرف می زند. نمی خواهد به برگشتن یا برنگشتنش فکر کند، فقط دلخوشی اش را با دور کردن نگاهش از آن جا تکمیل می کند. ساعت را نگاه میکند. دقیقا ٢:٣۵ دقیقه بعد ازظهر. حالا نوبت بازرسی کیف پول است. فقط پنجاه تومان. کرایه تاکسی دقیقا پنجاه تومان است. این را در دلش می گوید و یک لبخند هم چاشنی آن می کند. با لبخند خودش به یاد لبخند پیرمرد و لبخند خودش قبل از سوار شدن به اتوبوس می افتد.

پیرمردی که ظاهرش با پیرمرد سوار اتوبوس خیلی فرق نداشت، ولی در مورد باطنش سخنی نگفت. اتوبوس شروع به حرکت می کند. راننده آینههای بغل را نگاه می کند، به آرامی پدال گاز را فشار می دهد. نگاهش به راننده می افتد، و حرکت دستش که دنده را تکان می دهد. پشت سرش جالبتر است. موهای کم پشت زرد رنگ که فقط از پشت گردن تا کمی پایین تر از وسط سرش ادامه دارند. چون جلوی سرش مو ندارد، می گوید: یک راننده تاس آرام. اتوبوس از ردیف اتوبوسها جدا می شود. مسافران بیرون را نگاه می کنند و رنگ بلوک های سیمانی جدول که نیمی زرد و نیمی سیاه است. در دل می گوید چه ترکیب رنگ مسخرهای. همین که جمله تمام شد اتوبوس متوقف می شود. راننده به سرعت پایین می رود. چند راننده بیکار هم اضافه می شوند. راننده کاپوت را بالا می دهد و همه به موتور نگاه می کنند. مرد جوان سرهای جنبانی را می بیند که پایین و بالا می روند و گاهی به کنار حرکت می کنند. یک سر آشنا به سمت راست می آید در اتوبوس را باز می کند و بالا می آید. مرد جوان حالا صورت راننده را می بیند که با صدای بلند می گوید: مسافران عزیز، یک قطعه کوچک موتور از کار افتاده است. کار تعمیر آن زیاد طول نمی کشد. البته باید قطعه تعویض شود. این کار فقط نیم ساعت وقت می گیرد، اگر نیم ساعت صبر کنید قطعه عوض می شود و راه می افتم.

خندان یا غمگین یا بی تفاوت، صفاتی که مرد جوان به هر مسافر می دهد. حالا که نیم ساعت مانده مسافران به سرعت پایین می روند تا با چای یا قهوه داغ خود را گرم کنند. پیرمرد سیگاری یک سیگار از پاکت سیگار بیرون می آورد، بعد از همه به آرامی از اتوبوس پیاده می شود. حتما در دلش گفته که سیگار دهر هوای سرد بهتر می چسبد، این را مرد جوان می گوید. او از جایش تکان نمی خورد، چون نه حوصله دارد نه پول. فقط زیپ کاپشنش را بالاتر می آورد و به شیشه جلوی اتوبوس خیره می شود. حالا چشمانش را دقیق تر می کند، جایی را نگاه می کند که احساس خوبی در مورد آن ندارد.

دوست دارد دوباره ماجرا را از نو به یاد بیاورد. ساعتش را نگاه می کند ساعت ٢:٣۵دقیقه بعداز ظهر. در بیست و پنج دقیقه ماجرا تمام می شود، این را آهسته می گوید.

ساعت یک بود که به امید پیدا کردن یک دوست یا آشنا روانه ترمینال شد. فقط پنجاه تومان داشت. به همین دلیل دنبال دوستانش می گشت چون حداقل چهارصدوپنجاه تومان دیگر برای کرایه لازم داشت. هر کسی را که می دید با چشمانش بازرسی می کرد، ولی دوستی پیدا نمی کرد.

احساس می کرد که دیگر تحمل ایستادن ندارد چون همه ترمینال را به امید یافتن دوست گشته بود. بی رمق روی صندلی ای که در منتهی الیه سمت راست جاده بود نشست، و گفت: اینطوری بهتر شد. به کفشهایش خیره شد و پایش را دراز کرد. دستش روی زانویش رفت و حالا یک اتفاق غیره منتظره. باورش نمی شد یک اسکناس پانصد تومانی زیرپایش است. قصد دارد این اتفاق را باور کند که صدایی می گوید: آقا. یک لحظه قلبش به تپش می افتد و بی رمق تر از قبل در دلش می گو ید: درستش همین است. نا امید می گوید: بله، بفرمایید. صدا در جواب می گوید: اسکناستان روی زمین افتاده، با شنیدن این جمله مرد جوان لبخندی می زند، و می گوید: کجا، آهان این جا افتاده پیدا شد، خیلی ممنونم خانم. و صدای قدم های زن را شنید که هر لحظه آهسته تر می شدند. آرام، آرام به طرف اتوبوس ها حرکت می کند. چند قدم مانده بلیطش را از کیفش بیرون می آورد و آن را تحویل می دهد، سوار اتوبوس که شد از نگاه مرد جوان گم می شود. در دلش می گوید: حتما طرف دیگر اتوبوس نشسته است.

اسکناس را در کیف پولش می گذارد. ناراحت است ولی خوشحال. کیف پولش هنوز در دستش است. با نگاه کردن به آن به یاد اسکناسهای هزار تومانی اش می افتد. در دل می گوید: آیا پیر مرد واقعا راست می گفت؟ در جواب به خودش می گوید این به من مربوط نیست من فقط وظیفهام را انجام دادم. با به یاد آوردن لبخند پیرمرد او هم لبخند می زند. ساعت را نگاه می کند. دو بعد از ظهر. دوست دارد دوباره ماجرای دیشب را مرور کند. از جایش بلند می شود و در داخل ترمینال روی یک صندلی راحت می نشیند. نیم نگاهی به ساعت می اندازد. دقیقا دو و پنج دقیقه بعد از ظهر. در بیست و پنج دقیقه ماجرا تمام می شود، این را آهسته می گوید.

هوا تاریک شده، ساعت دقیقا هشت شب است. لباسهایش را مرتب می پوشد و البته زیپ کاپشنش را هم مثل همیشه بالا می کشد. کفش هایش را با دستمال تمیز می کند، و خیلی آرام آنها را می پوشد. در را آرام باز می کند، خارج می شود و آن را آرام پشت سرش می بندد. مثل همیشه یک ساعت شبگردی شروع می شود. هوا سرد است. آرام، آرام قدم می زند. فقط به دیگران نگاه می کند و در مورد خودش می اندیشد. کوچه خالی است. سوز سردی از روبرو می آید. به فکر فرو می رود مثل هر شب. متوجه نمی شود که از کنار پیرمردی عبور کرده است. شاید چون انتظار دیدنش را نداشت. قبلا کسی ده کوچه نبود به جز خودش. ولی پیرمرد او را متوجه خودش می کند. با عجله و نا آرام و نگران می گوید: پسرم… پسرم. با توجه مرد جوان بدون مکث شروع به حرف زدن می کند. پسرم تصادف کرده، مرد جوان همین یک جمله را می شنود و به پرونده و کاغذی که در دست پیرمرد است خیره می شود. نوشته شده قوری، مورد تقاضا گروه خونی O. حالا دوباره به پیرمرد نگاه می کند. گویا حرف های پیرمرد تمام شده است. مرد جوان این را می فهمد، به همین خاطر می گوید: من حالا چه کاری از دستم بر می آید؟ پیرمرد می گوید به دو هزار و هفتصد تومان پول نیاز دارم، مردی که گروه خونی اش O است، گفته تا بقیه پول را ندهید خون نمی دهم. مرد جوان بدون مکث دست در جیبش می کند. موجودی را ورانداز می کند، سههزاروپنجاه تومان. بی درنگ سه اسکناس هزار تومانی را به پیرمرد می دهد. پیرمرد لبخند خوشایندی می زند، می گوید پسرم، مدیون شما هستم. شماره تماس و آدرستان را بدهید یا کارت شناسایی مرا بگیرید. جمله آخر را آهسته تر می گوید. مرد جوان از او فاصله گرفته است و دوباره آرام، آرام قدم می زند. هنوز سی، چهل قدم دور نشده است به فکرش خطور می کند که آیا پیرمرد واقعا راست می گفت؟ در جواب می گوید این به من مربوط نیست من فقط وظیفهام را انجام دادم.

ساعت را نگاه میکند، دقیقا ٢:٣۵دقیقه بعد از ظهر. اتوبوس تقریبا دارد پر می شود. به طرف اتوبوس راه می افتد فقط یک صندلی در کنار پیرمرد خالی است و در صندلی تکی مقابل آن هم یک خانم نشسته.

حالا دوباره ساعت را نگاه می کند، دقیقا سه بعد از ظهر. متوجه صدای در اتوبوس می شود. در باز می شود و مسافران یکی یکی به سر جایشان بر می گردند. راننده پشت فرمان نشسته است. این بار پدال گاز را تندتر فشار می دهد. صدای موتور اتوبوس بلند می شود.

اتوبوس با سرعت بیشتری به راو می افتد. مرد جوان به بلوک های سیمانی جدول خیره می شود، نیمی زرد و نیمی سیاه. چه ترکیب رنگ مسخرهای، این را در دلش می گوید. همین که جمله تمام شد در کنار جدول مرد جوانی را می بیند که سر به زیر آرام، آرام قدم می زند. شاید دنبال چیزی بگردد و شاید هم نگردد. بعد از تمام شدن جمله چشمانش را می بندد.

تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن, ۱۳۸۹ ۷:۵۶ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

مروری بر آن‌چه تا بیست و سوم تیرماه گذشت

نفس چاق نکرده بود آقای پزشکیان که در دفتر شرکت هواپیمایی توسط نیروهای انتظامی بسته شد. گویا عدم رعایت حجاب کارکنان زن این دفتر دلیل این کنش نیروهای انتظامی بود. مساله مهمی نبود! آقای وزیر کشور دولت گفت. فردا باز خواهد شد دفتر.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

غم دیگر

پایان تلخ یک ریاست جمهوری

کاش میشد

نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور

بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴

سیاست‌گریزی زنان یا سیاستِ گریزِ دولت از زنان