آن کدام شاعر گمنام ، خسرو گلسرخی و یا سعید سلطانپور بود که فریاد زد ، اشعارش باید سینه به سینه گردند ، نه در مجلات ادبی یابصورت کتاب منتشر شوند،بلکه درشبنامه ها واعلامیه های ممنوعه. چون شعرجویای خواننده نیست،بلکه درانتظارعکس العمل است.شعرتاکتیک ادبی است،نه سرگرمی وسیاست فرهنگی.شعر،کوتاه ترین فرم برای بیان حال واحوال نزار روزانه مااست.
اشتغال به ادبیات درتاریخ مبارزات اجتمایی، هیچگاه ادبیات صرف نبود،بلکه آزمایشی برای ساختن قدرت مواد منفجره بود.
شورشگران میگفتند،فرهنگ نه دکور است ونه وسیله ای برای آرامش وتخدیر ملی،بلکه نشانی ازآزادشدن انرژی انسانی است.
غیرازسیاست وعدالت،موضوع- رابطه بین هنر واخلاق – ازآغاز نظرفعالین اجتمایی رابخود نیزمشغول کرد. انگلس درنامه ای به مینا کائوتسکی یادآوری میکند که ادبیات خط دار و مسئول با ادبیات تبلیغاتی و شعاری فرق میکند.
بوخارین و تروتسکی بقتل رسیدند چون نظریات ادبی-فرهنگی آنها با سیاست روز استالینیستسی همخوان نبود.به شهادت تاریخ غالب مبارزین و آرمانگرایان اجتمایی آنزمان دوستدار ادبیات نیز بودند.مارکس درجواب دخترانش،که درسالهای آخرزندگی،ازاو پرسیده بودند،به کدام نویسندگان علاقمنداست؟،گفت: آشیلوس،سروانتس،شکسپیر و گوته، نه فلوبرت و بوشنر . لاسال،مبارز دیگر جنبش کارگری وسوسیال دمکرات آلمانی میگفت، نویسنده نباید به قهرمان اثرش یک جهانبینی تلقین کند که خارج ازافق عصراوقرارداشته باشد.و روزا لوکزامبورگ و لنین درباره آثار تولستوی نقد مینوشتند. انگلس رمانهای چندهزار صفحه ای بالزاک رابدقت خواند،نقد وتجزیه وتحلیل نمود.
زمانیکه لنین دربستر مرگ درسال ۱۹۲۳ پیرامون ادبیات تبلیغاتی مقاله – قدری کمتر،ولی با کیفیت بهتر –رامنتشرکرد،بوخارین مقاله- انقلاب کارگری و فرهنگ – رانوشت وحزب را متهم به اشاعه ادبیات چاپلوسانه نمود.
به روایتی، انگلس کتاب (خانواده مقدس ) خود را باتکیه بررمان آنزمان مشهور ( راز و رمزهای پاریس ) نوشت. ۹ سال قبل از انتشار مانیفست کمونیست، انگلس ۱۹ ساله نقدهای ادبی خودرا بانام مستعار، فریدریش اسوالد، برای مطبوعات میفرستاد.
محققی در کتابی بنام ( مارکس، انگلس و نویسندگان ) ادعا میکند که بخش اول مانیفست کمونیست، بدون کتاب ( کمدی انسانی ) بالزاک غیرقابل تصور است.
باوجود اینهمه اهمیت برای ادبیات درمیان نظریه پردازان آرمانگرا، روزنامه ( پرچم سر خ )،ارگان حزب کمونیست آلمان،اولین بار درسال ۱۹۲۰ دارای بخش فرهنگی شدوبه معرفی ادبیات اجتمایی ترقیخواه پرداخت .
پیرامون مطالعات وعلاقه مارکس به خواندن و نوشتن میتوان گفت،زمانیکه اوشاعر جوانی بود،به نامزدش نوشت : کاغذ و یادداشت ها را اینروزها غورت میدهم. مارکس بعدها یکبار تعریف کرد که او مثل ماشین عظیمی است که اوراق رمانها را غورت میدهد تاسرانجام مطالب تحقیقی جدیدی را بتواند روی کاغذ بیاورد. به نقل ازشاهدین،مارکس همزمان گاهی ۲-۳ رمان دردست مطالعه داشت.اودرکنار داروین یکی از رمان خوانان پرکار عصر خودبود. اوعلاقه خاصی به رمانهای قرن ۱۸ مخصوصا آثار: آلکساندر دوما، و والتر اسکات داشت. مارکس اهمیت خاصی برای رمانهای طنز و یا ماجراجویانه مانند دن کیشوت قائل بود. احترام مارکس به بالزاک در حدی بود که او میخواست نقد مفصلی درباره کتاب کمدی انسانی او بنویسد. مارکس در مقدمه کتاب (نقداقتصاد سیاسی) می نویسد که آشیل،قهرمان کتاب هومر،درعصر سرب و باروت غیرقابل تصوراست.ژانر تراژدی محصول و فرم ادبی خاص تحولات اجتمایی یونان باستان بود،ما هومر کارگری نخواهیم داشت چون محیط اجتمایی وتاریخی هومر سپری شده است. ازجمله اصطلاحات مورد علاقه مارکس درباره انسان،-دوران کودکی ابدی-بود،یعنی در نظر اوانسان همچون کودکی بازیگوش همیشه درجستجوی هنر خواهد ماند.
برخلاف مارکس که اغلب جهت سرگرمی،رفع خستگی و لذت،رمان میخواند، انگلس اهمیت سیاسی واجتمایی مهمی برای رمان قائل بود. طبق نظر مورخین،انگلس درتمام عمر ،خودرا به گونه ای باانواع ادبیات جهانی مشغول نمود و رابطه آنهاراباسیاست و جامعه جویا شد. اومدتی نیز به مطالعه وتحقیق در زبان فارسی پرداخت. انگلس میگفت کوشش ادبی و زبانی مارتین لوتر،پایه گذار مذهب پروتستانتیسم ، درزبان آلمانی مهمتر ازانقلاب و رفرم او در کلیسای غرب است. انگلس خود درجوانی نمایشنامه ای با عنوان (کولا) نوشت.
گروهی از صاحبنظران،له و علیه هنر و نقد ، مینویسند ، هنر مقوله ای است مقدس؛ حیف اگر ازآن برای اقدامات تبلیغاتی سوء استفاده گردد. اقدام و رفتار انتقادی،مفیدترین روشی است که گذشته را برای ما روشن میکند، حال را مشخص می نماید و امکانات آینده را قابل تصور میسازد.
لنین درباره منتقدی بنام برونو بائور، شکایت میکند که ، بعضی از این آقایان به پرستش نقد میپردازند، انگار که گویی آن مهمتر از عمل،حزب و سیاست است. آنها حاضرند هر عمل سیاسی را در راه نقد انکار کنند .و پلخانف با اعتماد به نفس خاصی می نویسد ، به عنوان هوادار جهانبینی مادی،میگویم که وظیفه منتقد آن است که ایده یک اثر را از زبان هنری به زبان جامعه شناسی انتقال دهد، چون وظیفه منتقد،عمده کردن موضوع خنده یا گریه در اثر نیست، بلکه کمک به فهم آن است. پلخانف نخستین بار رابطه ای دیالکتیکی میان فایده اجتمایی و لذت زیبایی شناسانه در هنر را مطرح کرد. اودرسال ۱۹۰۵ دررابطه با مقاله لنین-سازمان حزبی و ادبیات حزبی-،مطلبی باعنوان –ادبیات نمایشی از نقطه نظر جامعه شناسی- رامنتشر نمود .
به نظر کارشناسان، تئوری ادبی مارکسیستی بدون نقد آثار رئالیستی بالزاک غیرقابل تصوربود.بالزاک خود،ادبیات زمانش را بدو دسته : ادبیات ایدهها مانند آثار استاندال و ادبیات توصیفی و داستانسراییی،مانند ویکتور هوگو،شاتوبریان و والتر اسکات تقسیم نمود. او با اشاره به ادبیات ایدهها میگوید، به تصویر کشاندن جامعه مدرن با روشهای ادبی قرن ۱۷ و ۱۸ غیرممکن است.
بوخارین می گفت ، انقلاب باید فرم های ادبی را نیز بغلطاند ، به نظر او موضوع فرهنگ بعد از بقدرت رسیدن،مهمترین مشکل تمام انقلابات است، پیروزی و شکست هر انقلابی بستگی به شکوفایی فرهنگ آن دارد، عقب افتادگی فرهنگی،سبب عقب افتادگی سیاسی میشود و خطری برای بازگشت توتالیتاریسم و بیزانسیسم است .
امروزه محققین،پایه کلاسیک نظریات هنری چپ رابراساس اندیشه های استتیک هگل و کانت میدانند. چرنیشفسکی میگفت، فرق بین تاریخ و هنر در این است که تاریخ پیرامون زندگی اجتمایی و هنر درباره زندگی خصوصی انسانها گزارش میدهد.
تروتسکی،بانام واقعی لیون چاه سنگی،یکی دیگر از قربانیان بیشمار ترور استالینستی،میگفت، ادبیات پدیده ای است پیچیده که از سنت،موضوعات شخصی و انگیزههای فردی تشکیل شده. اودرمخالفت بالنین درسال ۱۹۲۴ مقاله – فرهنگ کارگری وهنر کارگری – را پیرامون نقش ادبیات نوشت. به نظر گروهی از منتقدین چپ، تروتسکیسم ادبی کوشید تا نظریات فروید را با ماتریالیسم آشتی دهد. تروتسکی درسال ۱۹۳۸ درتبعید،بانامی مستعار،همراه با آندره برتون،درفرانسه مانیفستی منشر کرد که درآن خواهان هنر مستقل انقلابی،بدون دخالت دولت شد. او میگفت، برای شکوفایی هنری احتیاج به آزادی نامحدود تاحد آنارشیسم است، چون هنر ،باید و نباید،و امر و نهی، هیچ حاکم و قدرتمندی را تحمل نمی کند .
Tschernyschewskj,Nikolai (1828-1889)
Bucharin,Nikolai(1888-1938)
Plechanov,Georgij(1856-1918)
Trotzki,Leo(1879-1940)