دور اول انتخاباتِ کمفروغ مجلس نهم که گذشت ظاهراً برخی از نیروهای سیاسی دوم خرداد که برخلاف غالب اصلاحطلبان و طرفداران جنبش سبز، از خرداد ۸۸ به این سو حضور چشمگیری در صحنه سیاسی نداشتند، گویی فرصت را مناسب دیدند تا با گفتمانی “جدید” به صورت پیگیر وارد فضای سیاسی شوند. رأی پرابهام سید محمد خاتمی که در میان نیروهای اصلاحطلبِ جنبش سبز نیز واکنش گستردهای داشت، گویی نقطه عطفی شد تا بخش دیگری از اصلاحطلبان به این باور برسند که میتوان با نقد این جنبش، به اصلاحطلبیِ شناختهشدهتری که عطف به سابق، اجازه حضور در فضای سیاسی را خواهد داشت رجعت نمود. جانِ کلام این تکاپوی جدید چیزی نیست مگر آن که همزیستی اصلاحطلبی و اقتدارگرایی بر قرارداد ناگفتهای استوار بود که مردمهراسی مهمترین وجه اشتراک آن به شمار میآمد. راهبرد جنبش سبز این قرارداد را زیر پا گذاشت اما با شکست مو اجه شد. اینک باید به راهبرد سابق و قرار سابق بازگشت. پرسش این است که این گفتمان چه تغییری در صحنه سیاسی کشور ایجاد خواهد کرد؟
اراده حضور در فضای سیاسی
آنچه در این تحرک جدید اصلاحطلبانه روشن است، اراده این افراد است بر حضور در فضای سیاسی و این که این حضور به نحوی از انحاء مدعی کسب تجربه است از آنچه “شکست” یا عدم موفقیت جنبش سبز در رسیدن به اهدافش میدانند. اما آنچه ابداً روشن نیست، محتوای گفتمان و تحلیلِ آنها، هدفی که دنبال میکنند و از آن مهمتر تأثیری است که قرار است بر فضای سیاسی بگذارند. اینک تلاش خواهم کرد این ناروشنیها و ابهامات را نشان دهم و ببینم که این نوع اصلاحطلبی که مدعی است از نفی جنبش سبز برخاسته، ما را به کدام سو هدایت میکند.
مهمترین ویژگی این گفتمان جدید نفی جنبش سبز و بازگشت به اصلاحات دوم خردادی است. هم تلاش میکند تقلب انتخاباتی را زیر سؤال ببرد، هم سعی دارد اعتراضات خیابانی را بیحاصل بداند و هم این که به طرز عجیبی مسبب بحرانها و گرفتاریهای روزافزون حاکمیت را وجود این جنبش معرفی میکند. در نهایت تلویحاً نیز جنبش را محدود به فعالیت نیروهای خارج از کشور میداند. در حقیقت تلاشش بازگشتن دست کم به پیش از سال ۸۸ است، اگر نگوئیم به پیش از سال ۷۶. شاید دلیل اصلی این که این جریان نوک حملات خود را متوجه جنبش سبز میکند، این باشد که در این گفتمان، حاکمیت عنصری ثابت و قدرت بلامنازع است و بنا نیست دچار دگرگونی و بازنگری در رفتارهایش شود و باید فرض را بر این گذاشت که همواره دستنخورده باقی بماند. بدیهی است در چنین معادلهای تنها متغیر باقی مانده، جنبش سبز است که اگر بنا باشد سازگار شود باید منطق سرکوب را بپذیرد و تلاش کند که با خالی کردن هر فضایی که در آن احتمال سرکوب میرود، سرکوب را از موضوعیت بیندازد. اما در این میان، روشن نیست زمانی که این سازگاری صورت بگیرد و نیروهای اقتدارگرا هیچ مانعی رودرروی خود نبینند، چه چیزی به دست خواهد آمد. بدیهی است جنبشی که حاضر است حتی به نیروهای سیاسیای تریبون بدهد که مبنای تحلیلشان نفی این جنبش است، نیاز به دفاع از وجوه دموکراتیکش ندارد؛ قصد ما هم در اینجا دفاع از جنبش سبز نیست؛ میخواهیم ببینیم آن جریانی که این همه بر نفی جنبش سبز اصرار دارد سرانجام چه نسبتی از یک سو با جنبش دموکراسیخواهی و از سوی دیگر با اقتدارگرایان برقرار خواهد کرد.
فرایند رو به تکامل دموکراسیخواهی در کشور
فرایند سیاسی دموکراسیخواهی در ایران گرچه فراز و نشیبهایی داشته اما همواره رو به تکامل بوده است. اگر دوم خرداد حاصل تکامل گفتمان انقلاب ۵۷ است و از انقلابیگری دهه نخست عبور کرده است، جنبش سبز نیز حاصل دگرگشت اصلاحطلبی دوم خردادی است. اصلاحطلبیای که گرچه پرفروغ ظاهر شد، اما در نهایت با بنبست سیاسی سهمگینی روبرو گشت و تمام دستاوردهایش به خاطرهای خوش همراه با حسرت و اندوه از دورانی از دسترفته بدل شد. یکی از کاستیهای عمده اصلاحطلبی دوم خردادی عدم اعتنا و اتکا به پشتوانههای مردمی خود بود، این جنبش در سالهای آخر به چانهزنی بیحاصل در بالا و تصاحب برخی پستهای دولتی و بهرهمندی از موقعیتهای اقتصادی برای بخشی از اعضا و طرفدارانش فروکاسته شد. از همین رو پشتیبانی مردمیاش کمرمق گشت و شور و شوق انتخاباتی اولیه به پشت کردن مردم به صندوق آراء منجر گردید. در عوض جنبش سبز با اتکا بر حضور مردم و نقشآفرینی آنان تولد و استمرار یافت و رهبران خویش را پیدا کرد.
حال، به چنین جنبشی چگونه میتوان گفت به عقب برگرد؟ اصلاً به کدام نقطه باید بازگشت؟ اگر بخواهیم با منطق این گفتمان نوظهور صحبت کنیم باید رو به جنبش سبز بگوییم: “اساساً در اندازهای نبودی که در انتخابات ۸۸ شرکت کنی، اگر حاکمیت لطف کرد و تو را وارد بازی کرد، به فکر کسب قدرت نباش، فقط درباره سیاست، موضوعیت انتخابات، حرف بزن و بعد هم برو سر جای اولت. بهتر این است که در انتخابات شرکت نکنی و اگر شرکت کردی، نتیجه دلخواه حاکمیت را بپذیر تا نظام آسیبی نبیند. به جز وزارت کشور و شورای نگهبان کس دیگری حق ندارد در مورد نتایج انتخابات حرف بزند، پس حرفی نزن. اگر نمیپذیری، دست کم اعتراض نکن، سرکوب تو برای نظام هزینه دارد. اگر اعتراض کردی و شهید دادی، کتک خوردی، حرفی نزن؛ چون بالاخره قبلاً هم عدهای شهید شدند و هزینه دادند. اگر فعالان سیاسیات زندانی شدند اعتراضی نکن، چون فعالان سیاسی باید زندانی شدن را تجربه کنند، از قبل هم میدانستند و باید بدانند وظیفه حاکمیت سرکوب مخالفین است. اگر رسانهات را میگیرند اهمیت ندارد، چاره کار این است که حرفی نزنی که رسانهات بسته شود. اگر همان نیرویی که تو را در این سه سال برای پرسیدن “رأی من کو؟” دائم سرکوب کرده است، دوباره به انتخابات فرا بخواندت، گوش به فرمان باش. اگر شرایط ات مهیا نمیشود باید بفهمی که از اول نباید شرط تعیین میکردی، حال نیز اگر جز انتخاب میان جناح “بله قربان” و “چشم قربان” گزینهی دیگری نداری، اتفاق جدید و مهمی نیفتاده است، بگرد ببین کدام نامزد “حرّیت” دارد، رأی بده وگرنه مسئول تمام خطراتی هستی که کشور و نظام را تهدید میکند”. چون وقتی از بیرون به ایران نگاه میکنند، گویا توان درک و تحلیل آنچه در این کشور میگذرد را ندارند، فقط هر چند سال یک بار از میزان مشارکت مردم سؤال میکنند: اگر پائین بود، حمله میکنند و اگر بالا بود عقب مینشینند. رأی دادن خاصیتی جادویی دارد که قابل توصیف نیست. بدیهی است چنین گفتمانی بیش از آن که بازتعریف اصلاحطلبی باشد، خطابه ارتجاع است.
بازگشت به کجا؟
حقیقتاً اگر بنا باشد به عقب هم برگردیم کدام نقطه اتّکایی را میتوان سراغ گرفت؟ از کجا به ماجرا بنگریم تا بتوان از آن چشمانداز، افق روشنی را متصور شد؟ زمانی که حاکمیت عزم خود را بر پایان سیاست و سیاستورزی جزم کرده است، بازگشت به هر نقطهای دیر یا زود به همین جایی ختم میشود که هستیم.
نهایت تمنایِ این گفتمان نوظهور، سالهای اولیه اصلاحات است، اما حتی به این “اوج” نیز نگاهی نوستالژیک دارد و نه سیاسی. واقعیت آن است که آن دوره بنا به هر دلیلی به بنبست رسید. اگر آن تجربه مثمر ثمر بود، هم باید از به قدرت رسیدنش درس آموخت و هم از شکستش، هم از رونقش و هم از افولش. تا زمانی که دلایل ناکامیهای جنبش اصلاحطلبی دوم خرداد شناسایی نشوند، چگونه میتوان فقط به صِرف یادآور شدن دورهای “طلایی” (آنهم محدود به بخشی از جامعه سیاسی) گامی به جلو برداشت؟ واقعیت آن است که اتخاذ مواضع محافظهکارانهتر پاسخ مناسبی به وضعیت فعلی نیست. بهراستی اینکه گفته شود اصلاح روند انتخابات را نخواهیم، اصلاح رویکرد امنیتی به سیاست را نخواهیم، اصلاح امور قضا را، چه در ارتباط با جامعه و چه در ارتباط با فرهنگ و چه در ارتباط با سیاست نخواهیم و قس علیهذا چه دردی را دوا خواهد کرد؟ اگر مشکل، مطالبات اصلاحی است و اینک باید کنارشان گذاشت تا سرکوب بلاموضوع شود، دیگر چرا صحبت از بازگشت به دوره اول اصلاحطلبی میکنیم؟
در فرصتشناسی این گفتمان نوظهور تردیدی نیست. آنان به درستی دریافتهاند که حاکمیت در تنگنای خودساختهای گرفتار آمدهاست، هم منابع درآمد نفتیاش در معرض تهدید است و هم به انزوای کامل بینالمللی نزدیک میشود، شرایط داخلی نیز جز با سرکوب روزافزون قابل کنترل نیست. اصلاحطلبان پانزده سال پیش با پشتوانه مردمی توانستند مشکلات آن روز کشور را که بیشباهت به شرایط امروز نبود ـ البته نه از حیث شدت و کیفیت ـ تا حدودی بهبود ببخشند و اوضاع را در حوزههایی به وضعیت عادی بازگردانند. نتیجه چه بود؟ فشارهای خارجی که کم شد، “رقبای” سیاسی با خشونت هر چه تمامتر وارد شدند و در عوضِ قدرشناسی، به حمله همهجانبه به آن مجموعه همت گماردند. جالب آنکه حتی در همین شرایط سخت فعلی نیز نه فقط کمترین اشارهای به آن تلاشها نمیشود، بلکه هربار نیز از آن دوران به صورت دوران عقبنشینی در مقابل غرب و به فراموشی سپردن “اصول و مبانی” سیاست خارجی کشور یاد میشود.
مردمهراسی با اصلاحطلبی میانهای ندارد
البته در شکست اصلاحطلبی دوم خرداد، همه تقصیرات را نمیتوان به گردن رقیب انداخت. همانطور که یادآور شدم، خودِ این اصلاحطلبی نیز بیتقصیر نبود. جنبش سبز راهکاری بود برای گذر از این قصور. شاید یادآوری رویکرد اقتدارگرایانه اصلاحطلبان پس از فاجعه ۱۸ تیر بیثمر نباشد. در آن مقطع اصلاحطلبان همسو و همزبان با نیروهای اقتدارگرا به تقبیح حرکت اعتراضی دانشجویان پرداختند و حاصل این اتحاد نامیمون چیزی نبود جز سرکوب وحشیانه دانشجویان و حاکم کردن فضای اختناق بر دانشگاه. دیری نگذشت که این اختناق بر رسانهها و احزاب نیز تسرّی یافت و در نهایت دامان اصلاحطلبانی را که گمان میکردند در اختیار داشتن تعدادی از ارکان حکومتی برای پیشبرد برنامههای اصلاحی کافی است را نیز گرفت. اینک سادهانگاری است که تصور کنیم، همان آدمهای بیاعتنا به مردم، میتوانند فارغ از شرایط روز و مسائل داخلی، این بار هم همان نقش را بازی کنند.
باید بپذیریم که اصلاحطلبی امروز با پتانسیل اجتماعی آن دوره، جنبش سبز است نه گروهی که خود را تنها در نام و عطف به خاطرات گذشته اصلاحطلب مینامد و در ماهیت مردمگریز است. بیشک مهمترین عامل اثرگذار برای نقشآفرینی اصلاحطلبان در دوم خرداد، پشتوانهی مردمی و مشروعیتی بود که از برآیند خواست مردم کسب کرده بودند و توان عرض اندام در برابر اقتدارگرایان را به آنان بخشیده بود. هر چه فاصله این دو بیشتر شد، اثرگذاری آنان کمتر گشت. گفتمان مردمهراسی نمیتواند جز دستیاری اقتدارگرایان نقشی بازی کند زیرا حتی اگر اثرگذار هم باشد، جز برداشتن برخی از موانع از سر راه اقتدارگرایان دستاوردی نخواهد داشت.
گفتمان مردمهراسی نه تنها با اصلاحطلبی میانهای ندارد، بلکه خواسته یا ناخواسته به تقویت اقتدارگرایی کمک میکند. یکی از علائم این همسویی با اقتدارگرایی آن است که متولیان این گفتمان نوظهور اصلاحطلبی که با شِگِرد نفی جنبش سبز کار خود را آغاز کردهاند، به همان اندازه اقتدارگرایان از شنیدن مصائب و مشکلاتی که دامنگیر بخش گستردهای از نیروهای معترض است و واقعیت سیاسی امروز جامعه ماست، برمیآشوبند. گفتمان این نیروی جدید در مواجهه با مصائب جانباختگان، زندانیان و رهبران در حصر تفاوت روشنی با نیروهای اقتدارگرا ندارد. اصلاحطلبی زمانی میتواند یک برنامه سیاسی باشد که به مردم اتکا کند. زمانی که به مردم پشت کند و بخواهد به قرارداد ناگفته مردمهراسی با اقتدارگرایان تکیه کند، تیشه بر ریشه خود میزند و جز تبدیل شدن به یک همراهِ کوچک اقتدارگرایی که به بازیاش هم نمیگیرند آیندهای برایش نمیتوان متصور شد. آیا بهتر نیست بگذاریم این نقش را کسی از میان خود نیروهای اقتدارگرا بازی کند؟
آشتی ملی و بازگشت به مردم
اینک و با توجه به آنچه در خطوط پیشین گفته شد شاید بتوان پاسخ درخوری به پرسشی که در آغاز این نوشته مطرح شد بیابیم. پاسخ به این پرسش که این گفتمان سیاسی که خود را اصلاحطلب میخواند چه تغییری در صحنه سیاسی کشور ایجاد خواهد کرد؟ این گفتمان از سطح سرکوبها که نخواهد کاست هیچ، با توجه به عدم مقابله با آن، گسترشش را نیز تسهیل میکند. هراس این گفتمان از تکیه به نیروی مردمی، پایههای اجتماعی و مردمی اصلاحطلبی را نیز تضعیف خواهد کرد و با نفی جنبش سبز، پیوند تاریخی خود را نیز با سیر دموکراسیخواهی در کشور قطع خواهد نمود. در یک کلام نتیجه حضور این گفتمان جز حذف اندیشه و عمل سیاسی اصلاحطلبانه از صحنه سیاسی کشور نخواهد بود. صحنهای که برای رویارویی انواع و اقسام اقتدارگرایان از داخلی و خارجی گشودهتر خواهد شد.
آشتی ملی و بازگشت به مردم تنها راهی است که میتوان برای خلاصی از وضعیت موجود تصور کرد، راههای میانبر برای دور زدن جنبش سبز و پشت کردن به رهبران در حصر جز بیاعتبار شدن نیروهای اصلاحطلب نتیجهای نخواهد داد. جنبش سبز حاصل روند تکاملی جنبش دموکراسیخواهی ایرانیان است، کنار گذاشتن این سرمایه مسلّمِ سیاسی، حیف و میل گزافی است که به نظر نمیرسد مردم ایران بتوانند هزینه آن را بپردازند. به ویژه آنکه نفی جنبش سبز در منتهای آمالش چشماندازی را نوید میدهد که تجربه نشان دادهاست در نهایت به شکستی دردناک منجر میشود و راهکارش تسلیم در برابر سرکوب و خواست اقتدارگرایان و از میان رفتن هر چشمانداز اصلاحطلبانه است.