امروز صبح رفتیم خاوران. شاخه های گل سرخ را در لابلای بوته های خشک نشاندیم. در تکه های پراکنده ای از زمین مقدس خاوران گلهای خودرو سربرآورده بودند. در بخش دیگری از دل خاک گندم سبز شده بود، گندمی که هفته پیش بذرش را پاشیده بودند، چه ابتکار زیبایی: بهاران خجسته باد!عکس سوم از بالا. در توفانی از خاطرات غرق بودیم که مامور اطلاعات با کت و شلوار سیاه سررسید، از عکسها و گلها عکس گرفت و حکم داد: بسه دیگه، این عکسها مال کیه؟ بردارید برید. گفتیم برای چی بریم؟ اینجا به دیدن نزدیک ترین کسان مان آمده ایم. گفت: مگه نمی دونید اینجا ممنوعه؟ بعد صداش را پایین تر آورد، و گفت: اینجا سالهاست ممنوعه وگرنه من که با شما مشکلی ندارم! ما می آییم. اینجا، این خاک مقدس هرگز خالی نخواهد ماند، پژواک سرودها و آوازها همواره از این خاک به سوی آسمان خواهد رفت.