ای کاش دوباره
باز هم، یک شب، بفریبی مرا
ای کاش دوباره، آن قلب خستهی من،از نوازش دستانت گرم شود
ای کاش آن زخمها، فاصلهها فراموش شوند.
…
آغوشت، مرا ناز کند
بوسهها و خاطرهها
ای کاش میشد، دوباره به قلبم چنگ بزنی، اما به سرم سنگ نزنی
تا نباشد دلتنگی و امید و انتظار
…
پاهایم خستهتر از دیروزاند، موج دیروز نیستم
رودی شدهام که به دریا نگاه دارم
و هنوز باورم این است
ما عبور خواهیم کرد، از فصل زمستان
باز ما عشق را، در خِطهی موج، در مسیر زمان پرواز خواهیم داد
باز ما، با عاشقان این نسل جوان همراهیم
این سکوت و اضطراب با هم میشکنیم
…
میفهمم، عزم دیدار
و بیاد دارم، گفته بودی، وحشت از فاصلههاست
اما امروز نگاه دگر است
حال باید دید، تا کجا همراهیم.