۱) چندی پیش در مطلبی با تیتر “کدام چپ” که در پایان این نوشته آدرس آن را آوردهام، حاصل فهم و تجربه خودم در باره کدامین چپ را گفتم که در بخش دوم همین نوشته، مجدداً نکاتی را در تکمیل آن یاد آور خواهم شد. اما در مقدمه آن مطلب ابتدا بر روی نکتهایی تاکید کردم که اکنون می خواهم بر آن درنگ باز هم بیشتری داشته باشم. علت نیز، از یکسو جدی تر شدن تلاش برای وحدت چپ است و از دیگر سو، همچنان پرسش برانگیز بودن چشم انداز و هدف از آن.
۲) خوشبختانه در میان این اراده کنندگان برای وحدت چپ، کسی را سراغ ندارم که چنین وحدتی را در صورت کامیاب شدنش، اساس حزب چپ بزرگ ایران تلقی کند. یعنی بر این تصور باشد که وحدت حاصله می خواهد و می تواند جنبه “مادر” به خود بگیرد و با جا دادن دیگر جریانهای چپ موجود در دل خود، از هم این طریق نیز منبسط شود! این جمع اراده کرده را، آن اندازه تجربه هست که بداند در موقعیت کنونی چپ ایران، هیچ تک جریان و یا هیچ وحدتی از چند جریان نمی تواند چنین نقش و رسالتی را ایفاء کند. اصولاً فهم اینکه چپ نیز متکثر است و باید هم متکثر باشد و بماند، خود یک تکامل جدی در چپی بوده است که شوربختانه هر شاخه آن خود را “نماینده طبقه کارگر” می دانست و یا که حزب “طراز نوین” و یا “پیشاهنگ” می نامید و دیگران را پس آهنگ و بد آهنگ؛ و هنوز هم بخشهایی از آن، از چنین خود پنداریهایی رها نیستند!
۳) پس پرسش اینست که این اراده کردن برای وحدت، در خدمت چیست؟ در خدمت وحدت چپ بزرگتر است یا که اتحاد چپ؟ من بر این دومی بودهام و هستم. مسئله مقدم چپ در ایران، مقابله با یورش و یکه تازی راست اجتماعی است در انواع لباسها: چه در زیر پرچم حاکمیت دین، چه در لوای تاج شاهی، و چه تحت هر عنوان دیگر. مسئله اصلی، شکل دهی به جبهه چپ اجتماعی است تا در قامت یک اتحاد چپ گسترده، بتواند آن را درعرصه سیاسی رقابتها نمایندگی کند. یعنی، همه چپ با همه تفاوتهایشان بر سر نوع و حدت تحولات چپ، بتوانند در امر مبارزه با راست اجتماعی نیروی متحدی را به صحنه بیاورند. آن چپی که نجات چپ را در مبارزه با “اپورتونیسم” و تجدید نظر طلبیهای درون چپ می جوید، از میدان عمده مبارزه چپ دور می افتد؛ و افتاده هم است. برای من، این وحدتی که برایش تلاش می کنیم اگر به نتیجه برسد آن ثقلی است که می تواند به سهم خود امید به شکل گیری اتحاد چپ را افزایش دهد. موضوع، ایجاد یک ثقل اولیه است و فقط هم در حد ثقل و بی هیچ داعیه رهبری دیگران و همگان. این ثقل بهتر است که از طریق وحدت تامین شود که اگر هم نشد، یعنی هرگاه که با کش یافتنش و به تعویق افتادنش مفیدیت و نافذ بودن زمانی خویش را از دست بدهد، باز باید از طریق نیل به اتحاد چپ کوچکتر بتواند به مثابه یک سکو برای رسیدن به اتحاد چپ بزرگتر، تلاشها برای نزدیک شدن و همراه شدنها را ادامه دهد. از این رو، نفس این تلاش برای وحدت، مفید است و مسئولانه.
۴) چنین ثقلی را بیش از همه جریانهایی می توانند پدید آورند که هم چپ ماندهاند و هم چپ کلاسیک را نقد می کنند. آنکه همه انرژی خود را بر این گذاشته است که در برابر تعرض راست اجتماعی فقط میراث داری کند از تار و پود چپ سنتی، و در هراس است از هرگونه تجدید نظر کردن در ابطالها و جز خود را راست می پندارد، استعداد لازم برای ورود به میدان نوین آزمون ها را ندارد. و آن که رادیکالیسم چپ را از ریشه می زند و هر ایستادگی چپ را چپ روی تلقی می کند هم، نمی تواند که در برابر راست اجتماعی جبهه بگشاید؛ چنین چپی، با طیف چپ همراهیهایی خواهد داشت اما در چپ ماندنش پیگیر نیست و چشمش در بسیاری از اوقات، وسوسه کور راست را دارد! این نقش را بیشتر از هر دو اینها، چپی باید ایفاء نماید که بر دمکراسی و عدالت اجتماعی توامان می کوبد و مهندسی اجتماعی ارزشهای سوسیالیستی را جایگزین سزارین سوسیالیستی می کند. ثقلی که، بر حضور همه چپ از رادیکال ترین شاخههای آن تا راست سوسیال دمکراسی در اتحاد بزرگ چپ علیه راست اجتماعی، استقبال می کند و بر آن تاکید دارد.
۵) درب اتحاد چپ، به روی همه چپها باز است و خروج از آن آزاد. چپ را در وجوه کلی باید تعریف کرد و فقط هم برای اتحاد چپ. بیش از این، تعریف خاص خویشتن خواهد بود نسبت به این یا آن همسایه چپ و راست خود؛ که اگر برای خود بودن لازمست، اما برای ورود به اتحاد چپ مضر و رماننده است! اتحاد چپ در قبال هر مواجهه موردی، عموماً در حداقلهایش می تواند برآمد قوی داشته باشد تا که هر تعرض موفق را پایه تعرض بعدی قرار دهد. این اتحاد، از سوسیال دمکراتها تا کمونیستها را در بر می گیرد، یعنی همه جناحهای راست تا چپ اولی را و نیز همه گروهبندیهای دومی را؛ و هررویکرد چپ اجتماعی را هم صرفنظر از تعلق آنان به هر ایدئولوژی و باور عقیدتی و دینی.
۶) و اما آن کلیاتی که چپ بودن را تعریف می کند تا که فرش عضویت در اتحاد چپ را پهن کند، می تواند اینها باشد:
– جمهوریخواه. زیرا که چپ تنها در توزیع ثروت معنی نمی شود، توزیع در قدرت هم از مشخصههای جدی چپ است. توزیع قدرت، هم هدف است و هم ابزار. جمهوری، منعطف ترین ساختار سیاسی در موضوع توزیع قدرت و مناسب ترین روش برای دخالت مردم در امر قدرت است.
– سکولار. یعنی با جدا کردن نهاد قدرت از نهاد دین، اصل برابر حقوقی شهروندی را جداً رعایت می کند که باور به آن، لازمه وفاداری در انتخاب سوسیالیستی است. گفته مارکس مبنی بر ” تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است” معنای گستردهایی دارد ولی در اساس، بر پایه حقوق شهروندی متکی است. بر این پایه، باور به استقرار یک جمهوری دمکرات و سکولار در ایران بجای جمهوری اسلامی، لازمه چپ بودن در ایران باید تلقی شود. نوع گذار و امر تاکتیکها البته می توانند همچنان موضوع بحث بین چپهای ما باشند، اما ضرورت گذار نه! چپ ایران، می باید انکار صریح ولایت فقیه باشد.
– تبعیض ستیز. چپ برای رهایی انسان است که بر عدالت اجتماعی تاکید دارد و از این رو، رهایی انسان را در آزاد بودن آن و رها بودنش از هر نوع تبعیض می داند. رهایش از هر نوع تبعیض جنسیتی، مذهبی و ملی. چپ اگر در جاهایی از تبعیض مثبت دفاع می کند، تنها در جبران تبعیضاتی است که تاریخاً جنبه نهادینه و ساختاری به خود گرفته و به فرهنگ سر سخت بدل شدهاند. چپ اگر در جریان پراتیک اجتماعی و مبتنی بر ظرفیتهای ناشی از توازن قوا، این یا آن تبعیض را به یکباره نمی تواند از بین بردارد و ناگزیر است از رعایت اولویت بندیها، اما همواره باید در زمینه سازی مادی و معنوی برای از میان برداشتن هرگونه تبعیض، مبارزه و چهره بکند. چپ خارج از این رویکرد، بی چهره می شود و در محافظه کاری تحلیل می رود که این یکی بزرگترین آفت چپ به عنوان نیروی تغییر و تحول دایمی است.
– دمکرات و آزادیخواه. دمکرات در امر ساختار قدرت سیاسی و همه نهادهای اجتماعی، و آزادیخواه در همه عرصههای حیات اجتماعی. رسالت چپ در ایجاد و تعمیق بی وقفه و پایان ناپذیر دمکراسی و شکوفایی هرچه فزون تر آزادی فرد است به سود خود او و به نفع جمع. چپ ایران در این عرصه به بیشترین تکانه در اندیشه و عمل خویش نیازمند است. چپ باید با یک پراتیک سیاسی مستمر در سطح ملی و طی زمان نشان دهد که پیشاهنگ آزادی و دمکراسی است. موفقیت چپ در آن خواهد بود که رقیب خود در جبهه راست را، در جامه لیبرال دمکراسی بیابد و به رقابت با آن برخیزد بر سر بیشترین آزادی و بیشترین دمکراسی.
– مخالف جنگ و طرفدار صلح. دوستدار طبیعت و علیه دشمنی با طبیعت. اکو سوسیالیسم. ایستادگی در برابر سیادت بین المللی و مدافع همبستگی ملل جهان. همچنان انترناسیونالیست، اما واقع بینانه از جایگاه غیر قابل صرفنظر ملی.
– عدالت خواهی و توزیع برابر فرصتها و امکانات. این، پایدارترین خود ویژگی چپ است. چپ مقدمتاً هم برای همین پدید آمده و تشخص تاریخی یافته است. البته اینگونه نیست که جبهه راست اجتماعی و جبهه چپ اجتماعی در هر موردی در حال ستیز باشند و چنین هم نیست که چپ اجتماعی با پرچم نابودی راست اقتصادی در صحنه است، اما چنین است که چپ علیه زور گویی و استثمار و اجحاف راست بر می خیزد و با همین عمده ویژگی هم است که چپ می شود و چپ می ماند. چپ رسالت دارد برای عقب نشاندن پیوسته راست تا آنجا که، بر زمینه فراهم آمدن امکانات مادی تولید و تفوق فرهنگ تعاون اجتماعی بر حرص و آز فردی تولید مبتنی بر استثمار، نابرابری اقتصادی نهادینه شده در جامعه جای خود را به سامانه اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی سوسیالیستی بدهد.
۷) اتحاد چپ به لحاظ ساختاری، باید اتحاد متشکلها باشد. متشکلها باید منفردها را که هم زیادند و هم دارای بار کیفی غیر قابل صرفنظر، کمک کنند تا که یا در یکی از تشکلهای موجود جا بگیرند و یا که در وجود تشکلهای تازه رخ نمایند. منفردین، تنها بگونه متشکل است که می توانند در این اتحاد نقش ایفاء کنند؛ و از این طریق است که در سرنوشت چپ ایران سهم خواهند گرفت. چپ اتم آزاد، فاقد نقش اجتماعی است و اصولاً چپ، قدرتش در سازمانیابی و سازماندهی است. این ثروت ذاتی و تاریخی را نباید با هیچگونه انفراد منشی بی بها کرد.
و در رابطه با وحدت چپ
بر هر آنچه که در نوشته قبلی به لینک زیر آخر این نوشته تاکید کردهام، اکنون می خواهم این دو نکته محوری را بیفزایم که به گمانم از نظر متدیک جنبه زیر بنایی دارند؛ و دقیق تر بگویم، اینک می خواهم بر آن دو موضوعی که در آنجا نیز اشاراتی به آنها داشتهام درنگ بیشتری داشته باشم.
۱) نوع برخورد با امر قدرت
چهار مواجهه کلی با موضوع قدرت را در صفوف چپ سراغ داریم. اول) چپ قدرت ستیز و همواره ناقد قدرت. چپی با تعلق خاطر برکنار ماندن از”پلشتی”های قدرت و همیشه اپوزیسیون بودن. این چپ را انتقاد خوی بی عمل و بی اثر می نامم. می خواهد فقط گفتمان بسازد و فقط هم در گفتمان بماند، حال آنکه گفتمان برای عمل است. دوم) چپی که همه مسئلهاش تسخیر قدرت است و شرط تحقق برنامههای چپ را تماماً به تعیین تکلیف با قدرت گره می زند. این چپ را، چپ قدرت گرا و انحصار قدرت می خوانم. دوره به قدرت رسیدن این نوع چپ دیر وقتی است که به سر آمده است. اصلاً به زمین خورد درست بخاطر این نوع نگاه به قدرت و غنودنش بر بستر چنین قدرتی. قدرتی پوشالی، که فروپاشی آن ناگزیر است؛ دیر یا زود دارد اگر، سوخت و سوز اما ندارد. اندیشه رو به گسترش دمکراسی در زمانه ما، شانس موفقیت چنین چپی را که حتی در موفقیتش هم محمول شکست است نزدیک به صفر می کند. سوم) چپی که خود را در قد و قامت قدرت حاکم میزان می نماید و بویژه آن حکومتی از راست، که چهره میانه رو داشته باشد. این چپ را مستحیل در قدرت می نامم. سپر انداختن در برابر قدرت: قدرت، یا نوع جهانیاش و یا در عرصه کشوریاش و یا که هر دو. برای این نوع چپ، حاصل ضرب دور ماندن از آرمان و نزدیکی به قدرت، همیشه مقداری است ثابت. در پیش او، این دو با هم رابطه معکوس دارند! چهارم) چپی که برخوردش با قدرت، متکی است بر برنامه- محوری. این چپ، هم می تواند مشروط به تحمیل تحقق بخشهایی از برنامه خود توسط قدرت موجود، با آن به تعامل برخیزد و هم که در یک مبارزه برنامهایی، با آن در بیفتد. خیز این چپ برای حضور هر اندازهایی او در عرصه قدرت و به شیوه دمکراتیک، از مبارزه آن با قدرت بر مبنای برنامه می گذرد. این چپ، معادله خود با قدرت در هر مقیاس را از طریق برنامه برقرار می کند تا که رابطه بلاواسطهایی برقرار سازد با پایگاه اجتماعی خود.
وحدت چپ مد نظر چون رسیدن به اتحاد چپ را هدف قرار داده است، و چپ برای آن متحد می شود که بر روندهای جاری در دفاع از حقوق دمکراتیک و مطالبات ترقی خواهانه و عادلانه نیروی زحمت تاثیر بگذارد، لذا با هر سه نگاه به امر قدرت بیگانه است. چنین وحدت چپی بر آن باید باشد که نقد برنامه راست، بدون اعلام آمادگی برای به اجرا گذاشتن برنامه چپ بدیل خود در هر زمینهایی در برابر راست، اعتماد کسی را بر نمی انگیزد و چون بر نمی انگیزد پس چپ را هم تقویت نمی کند. سرنوشت چنین برخوردی با قدرت، کنار ماندن همیشگی است از صحنه و وانهادن همه عرصه در اختیار راست. رویکرد دوم نیز چون برنامه را تابع نوع قدرت می کند، رابطه زنده خود با مبارزه تودهها برای حقوقشان را از دست می دهد. این نوع از چپ، محکوم به سکتاریسم است. و رویکرد سوم هم با گسیختن رابطه نوع قدرت با نوع برنامه، محکوم به استحاله در قدرت می شود. “وحدت چپ” ما اما، می خواهد در پیوند با مبارزات عملاً جاری کارگران و زحمتکشان قرار گیرد و برای گشودن جبهه چپ در برابر راست است که به صحنه می آید. و از این رو، خود را در رابطه با جامعه، با این معرفی می کند که علیه قدرت راست است چون که با برنامههای آن مخالف است؛ و قدرت را می خواهد، چون که در پی مسئولیت پذیری برای تحقق برنامه مشخص خود است در همین امروز. این چپ، تنها برای آینده نیست که برنامه می دهد، بلکه برای همین امروز است که داعیه دارد و بر بستر مناسبات واقعاً موجود و جاری است که می خواهد مهر و نشان خود را بر روندها بکوبد، و نه فقط بر کلیات بلکه در هر مورد مشخص. این وحدت چپ، بر خلاف سه گزینه نقاد انقلابی، انقلابی نقاد و رفرمیست محض، انقلابی رفرمیست است و رفرمیست انقلابی. نه در رفرم خود را زندانی می کند و نه که در رویای انقلاب از حضور مستمر در صحنه غافل می ماند. این وحدت چپ، در پی اتحاد است هم با رفرمیستها و هم با انقلابیها. مسئله اصلی خود را مبارزه با راست اجتماعی می بیند و در افتادن با راست، هم در بنیانها و کل سیستم و هم در اجزاء سیستم موجود. چپ هر آنجا هم که با این یا آن جریان از راست اجتماعی انطباق موضع بیابد و یا همسو شود با آن علیه مثلاً جنگ، بنیادگرایی و یا که برای حفظ محیط زیست و مدنیت و حقوق شهروندی و غیره، در هر حال اما از موضع چپ برآمد دارد و با چهره چپ. همواره با در نظر داشت چشم انداز سوسیالیستی.
چپ سیاست ورز باید برای همیشه با این فرمول مردم بیگانه فاصله بگیرد که به هنگام مواجهه خود با قدرت، اول چنین مشروط بکند که: شرط مقدم من، کنار رفتن قدرت حاکم است! چپ سیاست ورز، برعکس باید مردم را با گفتار های خویش و نیز متکی بر تجربه خود تودهها قانع کند که قدرت حاکم، چون نشان داده و می دهد که حاضر نیست فلان برنامه ضرور و یا بهمان برنامههای مفید را عملی کند، لذا فاقد مشروعیت برنامهایی مقتضی روز جامعه است و می باید که کنار برود. برای بیان درست فرمول وارونه شده، باید آن را وارونه کرد. این، رسالت چپ دمکرات است.
۲) نوع برخورد با مردم
در برخورد با مردم و پایگاه اجتماعی نیز و درست متناظر با همان برخوردها با امر قدرت، شاهد چهار برخورد هستیم. طیف چپ در چهار الگوی رفتاری، به نیروی اجتماعی خود چنین می گوید: اولی) خدمتگزار تو می مانم اما صرفاً به صرف هشیار کردنت در برابر قدرت حاکم؛ دومی) در خدمت تو (مردم) هستم اگر که تو در خدمت قدرت من باشی و بدانی که این قدرتی است در خدمت خودت(مردم) برای جایگزینی انقلابی قدرت موجود؛ سومی) در خدمت تو هستم فقط در کادر تغییرات ممکن در چارچوب قدرت مستقر و معامله با آن؛ و چهارمی) برای بهبود وضع امروز و فردای تو هستم، برنامه رفاه و رهایی تو هستم هم برای همین امروز و هم برای فردا. رابطهایی برنامه – محور بر بستر مناسبات سرمایه داری موجود ولی با چشم انداز سوسیالیستی.
برخلاف نگاه اولیه به این تقسیم بندی که ظاهراً ممکن است به سادهسازی تعبیر شود، گرهی ترین موضوع در تشخیص اینکه چپ می خواهد نقش آفرینی بکند یا که نه، دقیقاً در همین نوع برخورد با مردم و جامعه و پایگاه اجتماعی متجلی است. این واقعیتی است که، دمکراسی و فضای باز برای چپ جهت هم پیوندی آن با پایگاه اجتماعیاش چون هواست بخاطر زنده ماندن و زندگی کردن، اما طرح مطالبات را موکول به آزادی و فضای باز کردن یک خطای بزرگ است که چپ بطور کلی و چپ دمکرات بطور مشخص هنوز هم از توهم به آن رنج می برد. نقد پوپولیسم دنباله روانه و آسیب زننده سالهای اول انقلاب از سوی بخش بزرگی از چپ، بعضاً به نوعی از مردم گریزی و بی باوری به نیروی توده منجر شده است که می دانیم و یا که باید بدانیم بدون آن، هیچ تحولی ممکن نیست. در آن افراط زیانبار، می باید که بطور جدی تجدید نظر کرد. در این زمینه به یک سنتز نظری برای سیاست کردن نوین نیاز است. چپ برای مردم است و نیروی تحقق آن در هر سطح و میزان نیز خود مردم، و چپ دمکرات نمی تواند با طرح دمکراسی در خلاء و بدون پیوند آن با مطالبات برنامهایی و مطالبات روز، جامعه را برای تحقق خواستههایشان هشیار دهد و بسیج و متحد کند. اصلاً خود دمکراسی بدون بسیج نیروی دمکراسی شکل نخواهد گرفت و بیش از هر کس، این نیروی زحمت است که نیازمند و ذینفع دمکراسی است. چپ، درست در همین فضای دیکتاتوری و ولایت و حاکمیت فقاهتی است که باید برخورد برنامهایی پیشه کند و نه تنها در ارایه نظام آلترناتیو برای آینده، که در ارایه طرحهای بدیل علیه سیاستهای ارتجاع فکری و سیاسی روز و نیز سیاستهای جاری راست اجتماعی در انواع لباسها حول موضوعات مقتضی. چپ دمکرات از یکسو باید اپوزیسیون بودن خود در قبال این نظام ارتجاعی و استبدادی را پاس بدارد و از سوی دیگر مشخصاً هم با هر سیاست و طرحی از طریق ارایه سیاست و طرح بدیل مواجه شود. اجتناب از حل شدن در قدرت و هر قدرت غیر چپ. درگیر شدن برنامهایی با رویکردهای راست. چپ، بدرستی که افشاگر راست است؛ اما چپی که فقط افشاءگری کند و از ارایه طرح بدیل باز بماند، نه به نیرو بدل می شود و نه که نیروی خود را نیروی برنامهایی بار می آورد.
نوع برخورد با مردم و نوع برخورد با قدرت حاکم، در پیوند تنگاتنگ با همدیگرند و چپ دمکرات، هم چپ بودن خود و هم دمکرات بودنش را در مبارزه جاری است که باید به منصه ظهور برساند و مشخصاً هم در رابطه با مردم و برای مردم.
لینک بخش اول مقاله:
http://www.akhbar-rooz.com/