یک زمزمه از تو بس است
یک گوشه ی چشم
یک لب خند
تا سرایم
دل تنگی ها را باید شست
غصه ها را بی هیاهو پاک کرد
کینه ها را باید از عشق سیراب نمود
دل ها را از منظر مهر باید دید
چشم ها را با آب زلال باید شست
دره های اندوه را باید پُر کرد از شادی و شوق
مثل باران باید شست
مثل باد باید جارو کرد غم و درد
باید جاری شد، مثل رود روان
باید دل داد به امید
گرچه راه هموار نیست
باید عاشق شد و ماند
باید همراه شد با قافله (زن زندگی آزادی)
باید گذر کرد از ضحاک زمان
باید شعر شد و غزل
آرشی دیگر، که نه تیر دارد و نه کمان
یک بغل مهر، تا آن سر مرز