بە درازای تاریخ، مذهب عمدتا در کنار دولتها State قرار داشتە است. چە در تاریخ غرب و چە در تاریخ شرق، مذهب بویژە در هیئت ساختارهای مادیش “مسجد، کلیسا، روحانی و کشیش” عمدتا همراە با قدرت سیاسی عمل کردەاست. مذهب بە عنوان بخشی از روبنای ایدەئولوژیکی توجیە نظام استثمارگری، بە بازتولید نظام ناعادلانە از طریق اعتقاد بنیادینش بە وجود فقیر و غنی و نیز باور بە نظام پدرسالاری پرداختە است. مذهبیها آنگاە کە بە شورش علیە ظلم برخاستەاند، خود بعدها دوبارە در قدمهای بعدی ظلم را دوبارە بازتولید کردەاند. البتە این بدان معنا نیست کە آنان در سطح رفرم در بهینە کردن شرایط اجتماعی نقشی نداشتەاند، برعکس تجربە نشان می دهد کە در بعضی کشورها، بویژە در کشورهای مدرن، مذهبیها بخشی از نیروئی بودەاند کە موتور محرکە بازتوزیع ثروت اجتماعی بودەاند. و البتە بە این شرط کە آنان بە باورهای مدرنیستی نزدیک شدە باشند و از طریق مشارکت در قدرت سیاسی بە ایجاد آن نهادها و پروسەهائی کمک کردەباشند کە عدالت را سرمد کارهای خود دادەاند.
باز تاریخ نشان می دهد کە بعلت اهمیت نقش مذهب در جامعە و قدرت آن در افکار عمومی، روحانیون گاهی در صدد تسخیر تمامی دستگاە قدرتی برآمدەاند. حتی گاه بە علت شرایط ویژە، سهم آنان نسبت بە دولت از تاثیرگذاری و منفعت بردن صرف بیشتر بودەاست، اگرچە این حکومت بودە است کە نقش غالب داشتە است.
آنگاە کە روحانیون توانستەاند نظام سیاسی را بالکل تسخیر کنند، ما با پدیدەای بە اسم تئوکراسی روبرو بودەایم. در این سیستم دین و دولت بهم می آمیزند، سکولاریسم رخت بر می بندد و دین بعنوان منبع اصلی الهام سیستم سیاسی ظاهر می گردد. یعنی این کە دیگر تنها سخن از درآمیزی دین و دولت نیست، بلکە فراتر از آن سخن از هدایت دولت توسط دین است. اگر دولت را بعنوان سیستم اداری و نهادهای قدرت فرض بگیریم، در تئوکراسی این مجموعە زیرمجموعە می شود، یعنی دولت زیرمجموعە دین می شود. پس در تئوکراسی تنها سخن از آمیزش دو مجموعە ناهمگون نیست، بلکە سخن از تسلیم یکی در برابر دیگریست.
حال پا را از این قصە فراتر بگذاریم و بە شیوە نظام اجتماعی ـ اقتصادی در خاورمیانە بپردازیم. چنان کە می دانیم اندیشمندانی از جنس مارکس، ویتفوگن و ماکس وبر نوع این نظامها را در منطقە خاورمیانە و کلا شرق طور دیگری ارزیابی می کردند. آنان بوضوح میان نظام شرقی و آنچە در اروپا و غرب اتفاق افتاد، فرق قائل بودند. اگر در غرب ما شاهد یک نظام طبقاتی شستە رفتە با مشخصات ویژە خود بودیم، اما در شرق تاریخ جور دیگری اتفاق افتاد. در شرق بنابر نظر مارکس ما دارای نظام شیوە تولید آسیائی، بە گفتە ویتفوگل استبداد شرقی و بنابر اظهار ماکس وبر نظام پاتریمونیالیستی هستیم. ویژگی مشترک تمامی این خوانش ها عبارت است از غیبت استقلال طبقە و فرد و برجستە بودن قاطع نقش قدرت سیاسی در ساماندهی اقتصادی و سیاسی جامعە.
منتسکیو در کتابش “روح القوانین” می گوید: “در استبداد شرقی همگان برابرند، و تساویشان در ترس و ناتوانی در برابر قدرت حکومت است. در نظام استبدادی هیچ قدرتی در مقابل حکومت وجود ندارد فقط قدرت موقتی مذهب است که گاهی در مقابل حکومت قرار می گیرد.”
همین “قدرت موقتی مذهب” است کە در مقطعی از تاریخ ایران و در غیبت اساسی نیروهای سکولار ضد استبدادی، ما شاهد آنیم کە مذهب سرانجام بە تسخیر دستگاە دولتی می پردازد و آن را تسخیر می کند، تسخیری کە کماکان ادامە دارد و مشخصە اصلی تاریخ معاصر میهن ماست.
علی الظاهر در مسیر بازگشت ایران بە مرحلە پیشرفت و تعالی مدرن، باید “قدرت دائمی” این “قدرت موقت” را درهم شکست و بار دیگر دین را در کنار دولت دید و نە در بطن آن. و البتە شکستن این تسخیر را سە راە است: راە انقلاب، راە اصلاح و سرانجام راە اصقلاب (رفرم و انقلاب). این کە جامعە ایران کدام راە را بر می گزیند خود می تواند بحث مهیج و جالبی باشد. اما علیرغم افتراقات میان این راه های متفاوت، نباید در یک مسئلە گمان داشت و آن هم همانا این است کە نقش عنصر مذهب در حیطە سیاسی تا دین وجود دارد، زدودنی نیست (البتە نە الزاما از طریق یک حزب سیاسی مشخص). از یاد نبریم کە انقلاب فرانسە هم علیرغم ایدەهای انقلابی و رادیکال خود علیە کلیسا، باز نتوانست بە حذف عنصر دین دست یابد و بعدها در تحولات دمکراتیکی کە بطن جامعە فرانسە را درنوردیدند، دین کماکان بە ایفای نقش خود در سیاست پرداخت. نقشی کە این بار نە از جایگاە یک شریک اصلی قدرت سیاسی (همچون دوران قرون وسطی) و نە بە عنوان یکی از پایەهای اصلی، بلکە بە عنوان یکی از عوامل نسبی تاثیرگذار و البتە بە شرط پذیرش ایدەهای مدرن و پست مدرنیستی (در مورد نقش منفی یا مثبت این تاثیر گذاری می تواند بحث وجود داشتە باشد).
بنابراین اگر از جایگاە یک دیدگاە غرب محورانە بە موضوع نگاە کنیم، دین را در کشور ما همین سرنوشت باید!
شاید شق دیگری را بتوان متصور شد. شقی کە در آن دین کماکان عنصر غالب خواهد بود و البتە در بطن پذیرش یک پلورالیسم دینی (بعنوان نمونە گرایش های دیگر مذهبی، هم در متن دین غالب و هم در قالب دیگر ادیان، بتوانند بە رقابت دمکراتیک بپردازند). اما چنین شقی را می توان خیلی سریع رد کرد، زیرا کە اگر دین در قالب سیاست بە پلورالیسم منجر شود بدین معنی است کە بسیاری از اختلافات ایدەئولوژیکی تاریخی میان خودشان را بە بوتە فراموشی سپردەاند، امری کە غیر ممکن می نماید. نیز هر نوع اعتقاد بە پلورالیسم دینی ـ سیاسی نمی تواند بدون اعتقاد کلی بە پلورالیسم (در همە عرصەها) معنا داشتە باشد. پس چارە همان راە همیشگی است: یک نظام سکولار کە در آن دین هم می تواند بە عنوان یک عنصر در حوزە تاثیرگذاری سیاسی حضور داشتە باشد.