با کدامین ننگ و خفت خون تو آید به جوش
خفته شیرین زیر شُخم تازیانه روی پُشت
لَختهی خونین عشقش میفشارد توی مُشت
تازیانه میشکافد شرم را شُعلهکشان
مینشیند روی پوستِ نرم عِصمت خونفشان
میبَرَد چون مار تشنه سر درون زخم و باز
مَست از خون میپَرد تا باز گردد همچو باز
شانههای گِرد و گَرم دخترانِ فصل شاد
میبرد گرمای مهر هر نوازش را زیاد
زیر سینه قمریانِ جفتجوی نوبهار
میبرند از یاد شیر و کودک و دستان یار
رنج شیرین میچکد از قطرههای خون چشم
میتپد فرهاد را دل زآتش سوزان خشم
نرگسانِ شوخِ دشت سر بر گریبان مینهند
لالهها از شرم لالی شعله بر شب میزنند
داستان را بادها بر بام ایران میبرند
دیوهایِ جهل و خِفَّت عشق را سر مُیبرند
در کجای جان ایران خُفته رستاخیز نور
کز طلوعش چشم شب گردد چو خفاشان کور
پاره کن پیراهن شب را خدایا ای خروش
با کدامین ننگ و خفت خون تو آید به جوش
امیر ممبینی
برگرفته از: تارنمای شاعر در «فیس بوک»
* نگارهٔ مرتبط – نقاشی آناهیتا درگاهی به یاد مهسا امینی