در فاصله کمتر از یک هفته پس از امضای توافق هسته ای ،این توافق مورد تایید اتحادیه اروپا و شورای امنیت سازمان ملل نیز قرار گرفت. این توافق، به نوبه خود، در کفه صلح منطقه مفید و موثر خواهد بود ولی این توافق تنها به یکی از عوامل جنگ می پردازد و عوامل دیگر همچنان عمل می کنند. خاورمیانه همچنان در شرایط بحرانی و جنگی قرار دارد و هنوز تا استقرار صلح بر سرتا سر خاورمیانه ر اه در ازی در پیش دار یم. در ذیل می خواهم این عوامل را بر شمارم.
در سالهای اخیر،خاورمیانه به جنگهای هر روزه بیشتر و خانمان براندازتری گرفتار شده است. در شرق ما جنگهای افغانستان و پاکستان ادامه دارند. هنوز معلوم نیست باقیمانده نیروهای امریکا در افغانستان با چه مشکلاتی روبرو خواهند بود ولی احتمال خروج اضطراری را نمی شود سرسری گرفت. در غرب ما عراق وسوریه، و در جنوب هم در یمن، جنگ داخلی (همراه تجاوزات سعودی) در جریان است. اگر جنگ داخلی سومالی، شرایط جنگی در مصر و لیبی و خونریزیهای گاهگاهی اسرائیل در غزه را هم به این لیست اضافه کنیم تصویر دردناکی از واقعیت امروزی منطقه مان بدست می آوریم . خاورمیانه به گداز داخته ای می ماند که شعله های آتش هر روزه از گوشه و کنار آن بر می خیزند.
ناظران سیاسی انتظار دارند که پس از امضای قرارداد توافقنامه هسته ای بین ایران و امریکا دور جدیدی از مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه براه بیافتد. در سال گذشته (۲۰۱۴) عربستان سعودی به تنهائی ۸۰ میلیارد دلار مخارج نظامی داشت.
در طی دوران ریاست جمهوری آقای اوباما، امریکا تا کنون شصت و چهار میلیارد دلار اسلحه به شیخ نشینهای حوزه خلیج فارس فروخته است. درست پس از امضای توافقنامه هسته ای، وزیر دفاع امریکا به خاورمیانه سفر کرد و بیش از یک میلیارد دلار اسلحه جدید به عربستان و امارات فروخت. در همین اوان ایران هم به تقویت تسلیحات خود ادامه می دهد.تا آخر سال ۲۰۱۵ روسیه سیستم ضد هوائی جدیدی را به قیمت هشتصد ملیون دلار به ایران تحویل می دهد. هم اکنون صحبت از هواپیماهای سوخوی بر ای نیروی هوائی ایران هم به گوش می رسد که قیمت آنها هنوز روشن نشده اند.
چه اتفاقی در خاورمیانه افتاده است؟ آینده ما چیست؟ آسیبها و فرصتهای محتمل کدامند؟ با در نظر گرفتن همه این سئوالات است که بالنهایه سیاست بهتر، یا کمتربدتر تعیین می شوند.
اگر پنجاه سال بعد به وقایع و تحولات کنونی خاورمیانه نگاه کنند مهمترین نکته چشم گیر چه خواهد بود؟ فکر می کنم خواهند گفت که نظم خاورمیانه و توازن قوای موجود آن به هم خورده است. دو عامل در این بی ثباتی نقش دارند. ازیک طرف امریکا که نقش قدرت اصلی را در منطقه بازی می کرد در یک روند کاهش مداخله در امور داخلی خاورمیانه قرار گرفته و از طرف دیگر بحران اجتماعی مردم خاورمیانه، ثبات حکومتهای دیکتاتورو دور از مردم را مورد سئوال قرار داده است. بدین ترتیب توازن قوائی که در خاورمیانه حاکم بود به هم ریخته است. توازن قوای اجتماعی و سیاسی خاورمیانه (نه توازن قوای نظامی) از هم پاشیده شده است.
پس از جنگ جهانی اول نقشه کنونی خاورمیانه بر مبنای توازن قدرت پیروزمندان آن روزها ترسیم شد. مرزهائی مصنوعی به خاورمیانه تحمیل شدند که تنها به اعتبار پشتیبانی قدرتهای بزرگ قابل ادامه دادن بودند. در این “نظم” خاورمیانه جائی برای اراده مردم خاورمیانه نبود. تا زمانی که قدرتهای بزرگ می توانستند به غارت منابع طبیعی خاورمیانه ادامه دهند حکومتهای فاسد و عقب مانده موجود هم ادامه حیات می دادند. مهم نبود که مردم چه می گویند. اگر مردم اعتراض می کردند قدرتهای بزرگ و همدستان محلی آنها با کودتا به سرکوب اعتراض می پرداختند.
این نظم به هم خورده است. امروز مردم در سرتاسر خاورمیانه می خواهند اراده خود را تحمیل کنند. ضعفها و نقائص مردم، مر دمی که هرگز با مفاهیم امروزی دموکراسی آشنا نشده بودند، باید قابل انتظار باشند. مردم، مخصوصا محرومترین اقشار جامعه، اراده و آرزوی خود را به خامترین و خشنترین شکل ممکن بروز می دهند. بعضی ها می خواهند یهودیان اسرائیل را به دریا بریزند، سنی ها کشتن شیعیان و شیعیان کشتن سنی ها را حلال می دانند. داعش از دل این وضعیت بیرون می زند. تعادل جدید خاورمیانه از درون خون و آتش این آزمون و خطاها سر بر می آورد. تجربه مشخص خود مردم ، همپای کار روشنفکران و تبلیغ سیاسی می توانند این دوره درد و خون را کوتاه کنند.
استراتژی امریکا- امریکا دریک فرایند تخلیه و کناره گیری از خاورمیانه حرکت می کند.
پس از جنگ جهانی دوم امریکا به مثابه قدرت اصلی در خاورمیانه سر بر آورد. امریکا موفق شد که نظم مورد تمایل خود را به خاورمیانه تحمیل کند. با هر دیکتاتوری که حاضر شد حرف امریکا را قبول کند دست یکی کرد و هر رهبری را که مزاحمت ایجاد کرد با کودتا و زور از قدرت پائین کشید. منابع انرژی خاورمیانه برای آنها از اهمیت استراتژیک برخوردار بود و توجه خاص امریکا به همین اهمیت استراتژیک مربوط بود.
در سالهای بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دخالت امریکا در خاورمیانه به اوج رسید. دخالت مستقیم در خاورمیانه به سالهای ریاست جمهوری جورج بوش (پسر) بر می گردد. در این سالها امریکا به دخالت مستقیم نظامی در خاورمیانه دست یازید. می گفتند “دموکراسی” را در خاورمیانه به راه می اندازند. در واقع می خواستند نظم کامل امریکائی را در منطقه ما برقرار کنند. برای مردم خاورمیانه و مخصوصا افغانها و عراقی هائی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند، این سیاست به فجایع دردناکی انجامیدند ولی این سیاست موفق به سرکوب مردم و تثبیت حاکمیت محلی وابسته به امریکا نشد.ثبات امریکائی منطقه همچون پری فریبکار و وسوسه انداز، همانطور دور از دست باقی ماند.
شاید بیش از دو تریلیون دلار خرج کردند و چندین هزار امریکائی هم کشته شدند ولی نتایج مورد نظر امریکا باز هم دست نایافتنی باقی ماندند. در داخل امریکا احساسی شبیه احساس امریکائیها – پس از شکست ویتنام – به وجود امد. با تمام اینها اهمیت استراتژیک خاورمیانه بیش از آن بود که امریکا از دخالت مستقیم (به خاطر این شکستها) دست بردارد. اما تحولات بزرگ بین المللی و ازدست رفتن تدریجی برتری بلامنازع امریکا در جهان، سیاست جدیدی را طلب کرد که مجبور بودند و شدند ، سیاست تخلیه تدریجی خاورمیانه را پیش بگیرند.
در بیست سال گذشته روشن بوده که چین با سرعتی تقریبا بی سابقه از نظر صنعتی و اقتصادی قدرت می گیرد.صندوق بین المللی پول در دسامبر ۲۰۱۴ اعلام کرد که تولید ناخالص چین ۱۷.۶ تریلیون دلار (امریکا ۱۷.۴ تریلیون) شده و بنابراین چین هم اکنون بزرگترین قدرت اقتصادی دنیاست(۱). بر کسی پوشیده نمانده که این پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی بالاخره به قدرت سیاسی هم می انجامند. در دو قرن اخیر بزرگترین معاملات بین المللی بین کشورهای ساحل اتلانتیک (اروپا و امریکا) انجام می گرفتند. اکنون این شاخص اهمیت و قدرت به کشورهای ساحل اقیانوس آرام ( امریکا، چین، ژاپن و روسیه) سفر کرده است. همپای رشد قدرت اقتصادی، چین برای برتری نظامی و سیاسی هم می کوشد و نرم نرمک امریکا را در این زمینه ها هم به چالش می کشد. صاحب نظران امور بین المللی در مورد اینکه چین به قدرت برتر بدل می شود بحثی ندارند گرچه که زمان آن را بعضی کوتاهتر و بعضی دورتر می بینند.
شاید بهترین زمینه قابل بررسی، رقابت نظامی امریکا و چین باشد . امریکائیها هنوز از برتری کامل برخوردارند ولی چین به دومین قدرت نظامی تبدیل شده است. در سالهای اخیر نشریات غربی هر روزه گزارشی از این یا آن زمینه پیشرفت نظامی چین می دهند. اکنون موشکهای چینی ضد دریائی (دی – اف -۲۱) با هدف گیری دقیق، فرصت مانوور ناوگان امریکا را کمتر کرده اند. هواپیماهای جنگی اخیر ساخت چین با بهترین هواپیماهای امریکائی رقابت دارند.اینها در شرایطی اتفاق می افتند که به خاطر مشکلات اقتصادی، امریکا هر روزه بودجه نظامی را کمتر می کند. برطبق مصوبه کنگره امریکا که در ۲۰۱۱ اتخاذ شد امریکا بودجه نظامی خودرا یک تریلیون دلار کمترکرده است.(۴)
در همین مدت چین که ادعای مالکیت به دو مجمع الجزایردر حوزه اقیانوس آرام دارد دست به اقدامات تهاجمی جدیدی برای اعمال ادعاهای خود زده است. در آخرین مورد از این دست، چینی ها چندین صخره سر برآورده از آب (در مجمع الجزایر اسپارتلی) را به هم متصل کرده اند. آنها با به کاربردن ماشینهای لایروبی موفق شده اند با پرکردن فاصله چندین صخره، آنها رابه هم متصل کرده و در عمل یک جزیره تازه ساخته اند. در این جزیره، چینی ها تا کنون یک لنگرگاه برای کشتی ها ویک باند فرودگاه به طول سه کیلومتر ساخته اند . بدین ترتیب آنها در عمل، مرزهای دریائی خود را بیش از هزار کیلومتر به جلو رانده اند. امریکائیها می گویند چین یک ناو هواپیمابر غیر قابل غرق کردن تهیه دیده است. پنتاگون نگرانی جدی درمورد “ادعاهای بی پایه چینی ها” دارد و می گوید این ادعاهای بی پایه “تمامی دریای جنوبی چین را بی ثبات کرده است”. (۴)
در ماه گذشته پنتاگون آخرین سند استراتژی ملی نظامی امریکا را منتشر کرده است (۳) که در آن می گوید خطر جنگ مهم با یک کشور دیگر افزایش یافته است. این سند “به روز” شده است تا بتواند بازتاب واقعیات جدید باشد. رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا، ژنرال مارتین دمپسی در مقدمه این سند نوشته است ” برآشفتگی امنیتی جهان بطور جدی افزایش یافته است و این در حالی است که بعضی جوانب برتری نسبی نظامی ما فرسایش یافته است”. بالاخره این سند می گوید ” ازاین پس ایالت متحده دیگر ازگارانتی برتری تکنولوژیک بهره نمی برد”.
این نظر ژنرال دمپسی به یکی از مهمترین ابزارهای سیاست امریکا اشاره دارد. دردوره پس از جنگ دوم، امریکا به برتری کامل نظامی خود تکیه می کرد. می گفتند آنچنان قویتر هستند که طرف مخالف جرات نمی کرده به جنگ با امریکا بپردازد. صرف نشان دادن برتری نظامی برای پیشبرد اهداف امریکا کافی بود. شاید بهترین و مهمترین نمونه این مقوله رودرروئی امریکا و شوروی در سال ۱۹۶۱ باشد. در آن دوره شوروی در پی ساختن یک پایگاه موشکهای بالستیک در کوبا بود ولی امریکا نیروی دریائی خود را به محاصره کوبا فرستاد و اعلام کرد که تا برداشتن این پایگاه به محاصره ادامه خواهد داد. درمقابل شوروی هم اعلام کرد که نیروی دریائی خود را برای شکستن محاصره می فرستد. بالا گرفتن این تنلش می توانست به حنگ سوم جهانی بیانجامد ولی نیروی دریائی شوروی کوچکتر از آن بود که در نزدیکی سواحل امریکا بتواند در یک جنگ متعارف (غیر اتمی) بر دشمن امریکائی فائق آید. اینچنین بود که شوروی کوتاه آمد و غائله پس از چند روز خاتمه یافت. امروزه امریکا در پی حفظ همین نوع برتری در سواحل چین است.
درمورد چالش نظامی چین، آقای فرید زکریا – کارشناس شبکه سی- ان- ان و مدیر مجله تایم – معتقد است که نباید دیگر نگران تهدیدهای نظامی روسیه باشیم چرا که روسیه یک قدرت در حال نزول است و اقتصادش فقط ۳.۴% تولید ناخالص جهانی را نمایندگی می کند در حالی که تولید ناخالص ملی چین” تقریبا ۱۶% است و در حال افزایش، در حال حاضر چهار برابر اقتصاد ژاپن و پنج برابر اقتصاد آلمان”(۲)
باتوجه به مسائل فوق بهتر می توان مشکلات سیاست امریَکا را دریافت. در چنین شرایطی واضح است که توجه اصلی امریکا باید متوجه رقیب چینی باشد. این مقوله ایست که در دوران ریاست جمهوری اوباما تحت عنوان “آسیا محور” (نگاه به آسیا) مطرح شده است. امریکا دیگر از توان بین المللی سالهای پس از جنگ دوم برخوردار نیست. درآن دوره، زمانی که اقتصاد امریکا تقریبا نصف تولید ناخالص تمامی دنیا را در اختیار داشت، استراتژی نظامی امریکا بر مبنای “جنگهای دو و نیم” طراحی می شد. به عبارت دیگر می گفتند باید توان شرکت در دو جنگ تمام عیار و یک جنگ کوچک محلی را برای خود حفظ کنند. اما در سالهای اولیه قرن بیست و یکم امریکا دیگر آن فرصت را ندارد. در این سالها امریکا با کسری بودجه روبرو بوده و در مقابل، رقیب اصلیش هر ساله بودجه بیشتری برای مخارج نظامی (ودیگر زیر ساختهای بین المللی مورد نیاز قدرت دست اول) به کار می گیرد. در بیست سال گذشته توجه اصلی امریکا به خاورمیانه معطوف بوده ودر همین دوره، چین، آرام آرام و همراه صبر و متانت و دوراندیشی، زمینه های خیزبرداشتن بعدی را فراهم می کرده است. حالا ، برای مقابله با چین به دو محور فکر می کنند. یکی بیشتر کردن قدرت مقابله محلی است. به همین دلیل امریکا اصرار دارد که ژاپن از موضع درون نگر شصت ساله اخیر بیرون بیاید (در روزهای نوشتن این سطور پارلمان ژاپن قانونی را تصویب کرد که برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم به ارتش ژاپن اجازه شرکت در جنگ در خارج از مرزهای این کشور می دهد) و در همان حال امریکا فرصتهای بیشتری برای رشد صنعتی و اقتصادی هندوستان و ویتنام به وجود می آورد و امیدوارند بتوانند قدرتهای رقیب و تازه نفسی در همسایگی چین فراهم آورند. از طرف دیگر، باقیمانده امکانات موجودامریکا را برای مقابله مستقیم با چین فراهم می آورند و در این زمینه است که به برپاکردن بزرگترین و پرخرج ترین پایگاه دریائی جهان در سواحل بورنئو پرداخته اند.
استراتژی تخلیه خاورمیانه در واقع روی دیگر سکه نگاه به آسیا ، سیاست” آسیا محور” است. اوباما می گوید این همه نیروی نظامی و مالی را در باتلاق عراق و افغانستان از دست دادیم در حالی که می باید برای جلوگیر از رشد تهدید آمیز چین فکری می کردیم. او مخالف جنگ نیست (همچنانکه استفاده از هواپیماهای بدون خلبان در عراق،افغانستان، یمن، سومالی و بسیاری کشورهای دیگر نشان می دهند) بلکه مخالف جنگی است که امریکا را از کاربرد حداکثر امکانات امریکا در رقابت با چین محروم می کند. همچنانکه خواهیم دید این سیاست امریکا، او را با مشکلات و دردسرهای نوینی در خاورمیانه روبرو می کند.
بهارعرب – جنبشی که به بهار عرب مشهور شد از تونس شروع شد وسپس به لیبی ، یمن، مصر و سوریه کشیده شد. این جنبش که با الهام از جنبش سبز ایران به راه افتاده بود توانست در مدت کوتاهی پایه های بسیاری از حکومتهای عربی را به لرزه درآورد. البته غرب و کشورهای مرتجع منطقه در حرکت آزادی خواهانه سوریه و لیبی دخالت کردند و نتایج فاجعه آمیز این دخالتها برای سالیان دراز ادامه خواهند یافت. در مصر، علیرغم پیشرفتهای اولیه، ارتش مصر به کودتا متوسل شد و پس از آن با برخوردی وحشیانه با هر گونه حرکت مردمی درافتاده است. ولی ارتشیان مصری نمی توانند این جنبش را سرکوب نمایند و هم اکنون – در فاصله زمانی دو سال پس از کودتا – مصر را به ورطه جنگ داخلی کشانده اند. نمی شود گفت جنبش آزادی خواهانه عرب شکست خورده، بلکه این جنبش از اولین آزمایشها عبور کرده است. بهار عربی نمرده است. همچنانکه از اخبار مختلف به گوش می رسد مردم عرب هنوز هم می گویند زنده باد بهار عرب.
پس از استقلال از امپراطوری عثمانی، مردم کوچه و بازار عرب کمتر در فعالیتهای سیاسی شرکت می کردند. در تمام صد و اندی سال، ما شاهد چند کودتا هستیم که توسط نخبگان ( عمدتا کادرهای نظامی )انجام گرفتند (جمال عبدالناصر در مصر، معمر قذافی در لیبی و کریم عبدالقاسم در عراق) . جنبش ازادی بخش الجزایر هم بسرعت به یکی از همین حکومتهای کودتائی نخبگان و دور از مردم تبدیل شد. برای مدتی ناسیونالیسم عرب (ملی کردن کانال سوئز) و سپس حزب بعث (ترکیبی از ناسیونالیسم به همراه تعبیررهبری بعث از سوسیالیسم ) به اقشار باریکی از نخبگان جامعه دست پیدا کرد. ولی هیچ کدام جنبَش توده ای و حرکت عمیق اجتماعی را با خود نیاوردند. تنها زمینه ای که توده گیر بود،خشم، نفرت و مبارزه با اسرائیل بود. در این مورد هم شکستهای پیاپی، ناکارامدی حکومتهای فاسد عرب را عیان می کردند و هر چند مردم عرب را نسبت به رهبران سیاسی خود خشمناک می کردند ولی بیش از آن به سرخوردگی انجامیده و در نتیجه، آنها تحرک جدی ای از خود بروز نمی دادند. هیچ رهبر عربی که آلترناتیو جذابی داشته باشد پیدا نشد ( و هنوز هم فقدانش مشهود است).
اینها تفاوت اصلی این وقایع با وقایع “بهار عربی” بود. در بهار عربی – برای اولین بار- توده وسیع اعراب خواهان مشارکت در امور اجتماعی شدند. تحرک سیاسی در لایه نازک نخبگان باقی نماند و به عمق جامعه سرایت کرد.
از این زاویه، می توان تفاوت القلعده و داعش را نیز توضیح داد. این دو تشکل هر دو سلفی افراطی هستند و قرائت غیر انسانی واحدی از اسلام و وظایف خود دارند. هر دو نفرتی کور از “قدرتمندان” محلی و جهانی دارند و این نفرت را بصورت خشونت کور نشان می دهند. تفاوت آنها در اینست که القاعده در سطح مبارزه نخبگان باقی ماند. مردم کوچه و بازار تنها شاهدعملیات چشمگیر القاعده بودند ولی خودشان در این مبارزه درگیر نبودند.درست برعکس، داعش دهها هزار جوان خشمگین و آماده شهادت را به میدان آورد. این جوانان دیگر ناظر نبودند بلکه خودشان در ترسیم آینده شریک شدند.به این ترتیب القاعده دوران قبل و داعش دوران بعد از بهار عرب را نشان می دهند .
بدین ترتیب دو مسئله، یکی برنامه تخلیه تدریجی خاورمیانه از طرف امریکا و دیگری تحرک بیشتر جهان عرب ، در چند ساله اخیر همپای هم به جلو رفته اند. شاید اگر فقط یکی از این دو عامل به تنهائی اتفاق می افتاد بعید نبود که به جائی نرسد. ولی به هم برآمدن این دو عامل باعث تحولاتی شد که خاورمیانه در حال حاضر گرفتار آنهاست. از به هم برآمدن دو عامل فوق پدیده جدیدی در حاورمیانه ظهور کرد. این پدیده ، سیاست مستقل ( بهتر است بگوئیم متمردانه) شیخ نشینها در قبال سیاستهای امریکا بود. آنها مستقلا دست به عمل زدند ولی این استقلال در جهت منافع مردم و یا لااقل در مقابله با اسرائیل نبود. مشخصه این پدیده، سیاستهائی بودند که علیرغم برنامه های کاخ سفید طراحی شده و پیاده می شدند.
آنها نگران رشد فعالیت مردم کشور خود بودند (مخصوصا عربستان ولی بحرین و کویت هم درگیر شدند) و در عین حال ادامه حیات جمهوری اسلامی ایران ( حیاتی متمردانه نسبت به امریکا) را می دیدند. آنها مایل بودند که امریکا به ایران حمله کند و (به تعبیر عربستان سعودی) سر این مار را بکوبد. فقدان این نوع سیاست مداخله گرانه امریکا باعث نگرانی آنها بود و بالاخره خودشان به حرکت مستقل دست یازیدند. در تمام سالهای جنگ افغانستان با شوروی سابق، مخارج “مجاهدین” از کیسه شیخهای عرب پرداخت می شد و این نوع پشتیبانی مالی هرگز قطع نشد ( ملک سلمان – پادشاه کنونی عربستان – شخصا یکی از پول جمع کن ها برای القاعده بود) ولی این فعالیتها تا همین اواخر جنبه غیر رسمی، غیر دولتی داشت. این برخورد مطیعانه و محتاطانه شیوخ در چهار سال پیش در سوریه به کنار گذاشته شد. اینکه القاعده و بعدها داعش، به عنوان تروریست و دشمن امریکا شناخته می شوند در این برنام شیوخ نادیده گرفته می شد و می شود.
بدین ترتیب شیخ نشینهای خلیج فارس جنگ سنی و شیعه را به راه انداختند. البته وجود جمهوری اسلامی ایران در این مسئله نقش داشت. چمهوری اسلامی ای با حاکمیت شیعه برپا شده بود و در ظرف سی سال گذشته دائما نفوذ خود را در منطقه افزایش داده بود. جمهوری اسلامی در تقویت آشکار حزب الله،تحت عنوان مبارزه با صهیونیسم دخالت داشت و سپس در سوریه مستقیما وارد معرکه ای شد که هنوز هم به پایان نرسیده و هنوز هم به کشتار سوری های بی گناه می انجامد.امروزه نفوذ ایران در عراق، سوریه و لبنان واضح تر از آنست که قابل انکار باشد. این مسئله باعث نگرانی شیوخ عرب بود. آنها پرچم مبارزه فرقه ای را پوشش مناسبی برای روبروئی با مشکلات داخلی خود دیدند. تا زمانی که دین نقش برجسته ای در سیاست ایران داشته باشد این نگرانی و سوئ ظن نسبت به ایران هم وجود خواهد داشت. هر چقدر هم که ایران سیاستی بطور کلی پراگماتیک و محتاطانه داشته باشد باز هم صرف وجود جمهوری اسلامی باعث تنش فرقه ای در منطقع خواهد بود.
در همین دوره، قدرت سیاسی در عراق ازدست سنی ها بیرون آمده و به دست شیعیان افتاد. مهم نبود که امریکا عامل این تحول بود و هیچ کاری به دخالت ایران نداشت. برای سنی های متعصب این هم مایه تازه ای برای جنگ فرقه ای و توطئه دیگری بود که ازطرف ایران شیعه مذهب ،علیه اسلام سلفی به راه افتاده بود.
درزمان حاضر ما با واقعیت جنگ سنی وشیعه روبرو هستیم. جنگ سنی و شیعه ریشه های تاریخی و واقعی دارد ولی در اوائل قرن بیست و یکم جنگی کلا قابل احتراز بود.وجود ایران تحت سطیره شیعیان، احساسات جریحه دار شده سنی کوچه و بازار نسبت به قدرتیابی شیعیان در ایران و عراق، و حتی دسیسه های اسرائیل در دامن زدن به این آتش، همه وهمه وجود دارند. ولی مهمترین و شاخص ترین علت این پدیده ، شیوخ شیخ نشینها هستند که از فرصت وجود ایران برای رد گم کردن استفاده می کنند. اینک، در اوائل قرن بیست و یکم ما شاهد جنگ فرقه ای هستیم.
آنها، هزاران نوه و نبیره عبدالعزیز سعود در عربستان و همتاهای آنها در دیگر شیخ نشینها، نگران بربادرفتن ثروتهای افسانه ای ای هستند که در اختیار دارند و نگرانند که درصورت رشد حرکت مردمی در کشورشان همه این امتیازات را از دست خواهند داد. در زمان حمله عربستان به یمن، آقای اوباما به درستی گفت خطر در داخل خود کشورها نهفته است و رفع آن خطرهم با جنگ خارجی میسر نمی شود.
اگر موضع ضد اسرائیلی شیوخ عرب قلابی بود، فقط برای حفظ ظاهر ژست می گرفتند، امروز هیچ عنصری از قلابی بودن در سیاست جنگ فرقه ای آنها نیست. آنها با تمام وجود برای حفظ خود می کوشند و در این راه اگر بهانه ای هم از آنها گرفته شود بهانه دیگری به پا می کنند. زمانی که مسئله اتمی ایران به پا شد همین شیوخ ادعا کردند که خطر بزرگی آنها را تهدید می کند و بنابراین آنها هم به ساختن سلاحهای اتمی می پردازند. ولی این پرسش را مطرح نکردند که چرا دویست بمب اتمی حاضر و آماده اسرائیل را “خطر” نمی شناسند. منابع درز کرده “ویکی لیکس” نمونه های فراوانی از این مشغله رهبران عرب علیه حمهوری اسلامی را بر ملا کرده است.
بدین ترتیب چندین بازیگر موثر در صحنه خاورمیانه پیدا شدند که هرکدام آنها با بعضی و یا با تمامی دیگر بازیگران زاویه دارند. این وضعیت سرنوشت خاورمیانه را به کلاف سردرگمی بدل کرده است. پیدا کردن راه حل در هر موردی ، نیازمند قبول اهداف متضادی است که رسیدن به صلح را بسیار دشوار و پیچ در پیچ می کند. اضافه می کنم که در همین حال در شرق ایران هم جنگ داخلی افغانستان و جنگی در پاکستان در جریانند که پتانسیل فوق العاده ای در بر هم زدن همه معادلات کنونی را دارند و باید در جای دیگر به آنها رسیدگی کرد.
در زیر به سه نمونه این کلاف سردرگم (عراق، سوریه و یمن) می پردازم، می خواهم سرتیتری از بازیگران و اهداف آنها را بر شمارم. باز هم اضافه می کنم که پس از تجاوز امریکا به عراق روشن شد که برداشتن حکومتهای جا افتاده در خاورمیانه به خلائ قدرت می انجامد و در شرایط کنونی جوامع خاورمیانه این خلائ توسط عناصر افراطی مسلمان با خوانشی مشابه خوانش القاعده پر می شود ولی بازیگران صحنه از این واقعه درس نگرفتند که نتیجه اش تراژدی سوریه بود. اما پس از سوریه حمله عربستان به یمن اتفاق افتاد. چرا در این مورد و بعداز دو تجربه قبلی باز هم متوسل به جنگ شدند؟ هیچ راهی نداریم بجز اینکه بگوئیم ملک سلمان – آل سعود – دستپاچه شده اند و این اقدامات از روی استیصال هستند.
عراق- دولت در دست جناحهای شیعه است که بر همین روال ارتش عراق را هم در اختیار دارد. تا دو سال پیش نیروهای امریکائی در عراق قدرت اصلی بودند ولی سپس تمامی واحدهای رزمی را بیرون کشیدند. پس از بالا گرفتن داعش و مخصوصا پس از تصرف موصل، ارتش امریکا به عراق بازگشت. تعداد ارتشی رسمی امریکائی بیش از چند هزار نیست ولی بیش از شش هزار نفر هم تحت عنوان کنتراتچی در عراق هستند (۵) که مجموعه نیروی نظامی امریکا را به بالای ده هزار می رساند. نیروی هوائی امریکا در جنگ علیه داعش شرکت مستقیم دارد ولی تقریبا همه کارشناسان می گویند بدون حضور چکمه سربازان در روی زمین، حملات هوائی نمی توانند تاثیر تعیین کننده داشته باشند.
در مقابل آنها نیروهای داعش هستند که بین بیست تا سی هزار تخمین زده می شوند. کادرهای نظامی و با تجربه ارتش صدام در این صفوف نقش چشمگیر دارند. سرمایه های مالی شیوخ پشتوانه مهمی به شمار می روند. با کمک شیوخ ،داعش توانسته حقوقهای بالائی برای سربازان و افسران خود پرداخت کند.
شیعیان عر اق هم حضور بسیار جدی دارند. این نیروها از ارتش رسمی قویتر هستند. این میلیشا توسط ایران تعلیم دیده و مجهز شده اند. هر زمان که با شرکت آنان در جنگ موافقت شده، آنها توانسته اند نیروهای داعش را به عقب برانند ولی قبایل سنی، و شیوخ عرب نسبت به آنها بد بین هستند که کاربرد آنها را محدود می کند. ایران هم در صحنه حضور دارد. علاوه بر کمک به میلیشای شیعه، ایران به ارتش عراق هم کمک می کند منجمله تعدادی هواپیمای باقی مانده از صدام را به عراق بازگردانده اند. روشن است که امریکا و ایران در مورد حضور نیروهای ایرانی به تفاهم رسیده اند ولی معضلات دیپلماتیک هنوز هم همکاری ایران و امریکا را محدود می کند. با تمام اینها ” در واشنگتن تفاهمی هر چند خموشانه وجود دارد که کمک ایران یکی از معدود چیزهائی است که ممکن است بدون نیاز به سربازان زمینی امریکائی ، داعش را به عقب براند” (۵)
پشمرگه های کرد هم در مقابله با داعش موفق بوده اند ولی همه اعراب، سنی و شیعه، از تسلیح جدیتر آنها نگرانند. به همین دلیل پشمرگه ها عمدتا با سلاحهای سبک می جنگند در حالی که نیروهای داعش حداقل ۲۳۰۰ زره پوش ساخت امریکا را (غنیمت گرفته در موصل) در اختیار دارند.
بالاخره باید از شرکت کردن ترکیه در این صحنه یاد کرد. دولت ترکیه اخیرا قرار آتش بس با پی – ک –ک را کنار گذاشته و مناطق کردنشین را بمباران می کند. معلوم نیست این اقدامات تا کجا و چه اندازه توسعه بیابند. تا همین اواخر تفاهم نا گفته ای بین دولت ترکیه و داعش وجود داشت که به نفع طرفین بود. داعش نفت می فروخت و ترکها اسلحه و نفرات را از طریق ترکیه برای داعش ارسال می کردند. دولت ترکیه هرگز به این مسئله اقرار نکرده است و تمامی این رابطه در هاله ای ازابهام پوشیده مانده است. حملات هواپیماهای ترک به پایگاههای پی –ک –ک در خاک عراق باید برای سران کرد عراقی هم زنگ خطر را به صدا در آورده باشد. آنها به همکاری امریکائی ها (و اسرائیل) تکیه کرده اند ولی عواقب دراز مدت این همکاری نادیده گرفته می شوند.
سیاست امریکا هر روزه تکیه بیشتری بر “مهار دو جانبه” و یا چند جانبه دارد و نقطه ضعف این سیاست، تکیه بر نیروهائی است که دست آخر، تحت کنترل امریکا نیستند . این شرایط فرصت حفظ سیاست بلند مدت را از امریکا می گیرد و بسته به تحولات هر دوره می تواند به چرخش سیاسی بیانجامد. بنابراین امریکا متحد قابل اطمینانی نخواهد بود و می تواند بر سر هر پیچ، اگر قافیه تنگ بیاید، متحدین گذشته را فراموش کند.
سوریه – در یک طرف صحنه، نیروهای خواهان حفظ قدرت کنونی هستند. علاوه بر نیروی نظامی ارتش سوریه، نیروهای نظامی حزب الله لبنان، سپاه قدس و بخشی از میلیشیای شیعی عراق هم از آنها پشتیبانی می کنند. علاوه بر آنها، روسیه و چین هم پشتیبانی سیاسی ، مالی و تسلیحاتی می دهند. در چند ماهه اخیر نیروهای دولتی در تحت فشار بوده و بخشی از مواضع خود را از دست داده اند (علیرغم بمبارانهای بی رحمانه) ولی ناظران سیاسی انتظار ندارند که رژیم اسد سقوط کند
صفوف طرف مقابل بسیار آشفته است ولی بازتاب وجود نیروهای مختلف و اهداف متضاد است. چهار سال پیش، در هنگامه مبارزات آزادی خواهانه مردم سوریه، دول غربی و همدستان شیخ نشین آنها با بی تابی خواستار تغییر رژیم در سوریه بودند. چندین کنفرانس پر سر و صدا از”دوستان سوریه” تشکیل دادند و دوبار هم با هیاهوی فراوان جبهه واحدی از مخالفین رژیم اسد به راه انداختند و حتی دولت در تبعید را به راه انداختند ولی هیچ کدام از این شگردها به جائی نرسیدند. در سوریه دوگروه نسبتا منسجم شکل گرفتند که یکی داعش و دیگری جبهت النصره وابسته به القاعده بودند.
دولت امریکا تلاش فراوانی کرد که نیروی نظامی قدرتمندی از “مسلمانان معتدل” به راه بیاندازد. این پروژه به شکل مفتضحانه ای از هم پاشید. امریکا می خواست پنج هزار و چهارصد نفر را تعلیم داده و مسلح کند که به پشتوانه نیروی هوائی امریکا بتوانند در عرصه سوریه اظهار وجود کنند. در ظرف شش ماه فقط پنجاه و چهار نفر داوطلب پیوستن به این نیر و شدند که بعد از یک دوره تعلیماتی در کمال خفا به سوریه فرستاده شدند. اما در همان شب اول ورود به سوریه مورد حمله جبهت النصره قرار گرفتند و فرمانده و معاون فرمانده آنها به اسارت جبهت النصره در آمدند.
در سوریه، موضع امریکا بیش از هر کشوردیگری در سردرگمی است. ” آقای لندیس گفت لشگر پیروزی (جیش النصره)، به خاطر اینکه القاعده هم بخشی از آن بشمار می رود، آنچنان دشمن پرنسیپهای امریکائی است که ما نمی توانیم دست به آنها بزنیم. بنابراین ما دستهایمان را در جیبمان کرده ایم در حالی که ترکیه و قطر و سعودی به این معجون اسلحه و پول می دهند و امریکا نمی داند که می خواهد برنده شود یا نه”.(۶)
تنها نیروی غیر افراطی (و مستقل از دولت سوریه) پشمرگه های کرد (وابسته به وای – پی- ک) هستند. امریکا کوشید به نیروهای کرد پوشش هوائی بدهد و با همان کمکها، نیروهای کرد موفق شدند شهر کوبانی را از تصرف داعش در بیاورند و پس از آن هم تنها نیروی قابل اعتماد غیر افراطی بودند که توانستند مناطق جدیدی را از تصرف داعش در آورند.
پیچ قضیه در برخورد دولت ترکیه نهفته بود. دولت ترکیه به کردها اعتماد ندارد و نگران است که با رشد قدرت نظامی کردهای سوریه (و عراق) اقلیت کردهای ترکیه هم از این پشتوانه قدرت یافته استفاده کنند. دولت ترکیه در ابتدا به نیروهای مسلح مخالف اسد کمک فراوانی می کرد و از اینکه داعش مسلح و قویتر شود نگرانی نداشت چرا که همسو با قدرتهای غربی، رشد این نیرو را برای تضعیف نفوذ ایران مفید می دانست. ولی تحت فشار امریکا حاضر شد سیاست خود را نسبت به داعش عوض کند. در مقابل، ترکها اولا به کردهای عراق حمله کردند . ثانیا با امریکا به توافق رسیدند که یک ناحیه مرز سوریه ( از شرق شهر حلب تا کناره های دریا و به عمق تقریبا چهل کیلومتر) به وجود بیاورند که قرار است برای مردم سوریه یک نوار امن فراهم سازد. اما ناظران سیاسی بر این عقیده اند که این ناحیه مرزی در واقع برای جلوگیری از پیشروی و نفوذ بیشتر کردها تعیین شده است.جزئیات بیشتری از این طرح روشن نیست. چه نیروئی مسئولیت حفاظت از این ناحیه را به عهده می گیرد؟ روشن است که ارتش رسمی سوریه و نیروهای داعش یا جبهت النصره نخواهند بود. اگر کردها هم به کنار گذاشته شوند این منطقه باید یا به وسیله سربازان امریکائی ویا ارتش ترکیه حفاظت شوند. هر کدام از این دو گزینه همراه چاله چوله های فراوان هستند و می توانند به نوبه خود به معضلات سیاسی جدیدی بیانجامند.
داعش خطرناکترین دشمنی است که منطقه وسیعی از سوریه و عراق را تحت تصرف دارد (شهر الرقه در سوریه را پایتخت خود قرار داده اند). آنها اکنون قریب دو سال است که دائما در پیشروی بوده اند. ارزیابی ناظران امور بر اینست که بمبارانهای امریکائی نتوانسته در توازن قوای سوریه تغییر جدی به وجود بیاورد و داعش تضعیف نشده است. بر عکس، یک سال پس از شروع بمبارانهای امریکا داعش شهررمادی ( پایتخت استان انبار عراق) را هم در اختیار دارند.
در همین اوان داعش در کشورهای دیگر هم نفوذ کرده است. هم اکنون نیروهائی در مصر و لیبی و یمن تحت همین نام می جنگند هر چند معلوم نیست این نیروها تا چه اندازه وابستگی تشکیلاتی دارند. به احتمال زیاد، این نیروها در نبود گزینه بهتر، جذب داعش شده اند. علاوه بر آن، هزاران جوان اروپائی، مسلمان تبار، به داعش پیوسته اند و نگرانی فراوانی برای دستگاههای امنیتی اروپا و امریکا به راه انداخته اند.
یمن – جنگ داخلی یمن موضوعی مربوط به مسائل داخلی کشور بود و هیچ دلیلی نداشت که به جنگ منطقه ای تبدیل شود.
نیروهای اصلی حوتی ها و هوارداران عبدالله صالح – رئیس جمهور سابق- هستند. مخصوصا بعضی از ستونهای ارتش رسمی یمن در این جناح قرار میگیرند.
اما در جنوب یمن، اول از همه نیروهای القاعده در شبه جزیره هستند ( بخاطر همین حضور القاعده در یمن بود که امریکا و حوتی ها برای مدتی با هم همکاری داشتند و امریکا قبول کرد که بعضی اطلاعات را در اختیار حوتی ها قرار داده است). علاوه بر آن نیروی بزرگی در جنوب یمن خواهان جدائی مجدد از شمال و داشتن کشور مستقل هستند. بالاخره بخش دیگری از نیروهای قبیله ای هستند که هر کدام ساز خودشان را می زنند و بسته به روز ممکن است سیاست خود را عوض کنند. در این میان هواداران رئیس جمهور کنونی،عبدالمنصور هادی، تقریبا گم شده هستند. آقای منصور هادی در دوره قبلی معاون عبدالله صالح بود و در پروسه رشد و قدرت گرفتن حوتی ها نقش مهمی بازی کرد ولی حالا به عنوان سمبل مقاومت از طرف عربستان معرفی می شود.
حوتی ها از دو زاویه باید مورد سوئ ظن قرار بگیرند. اولا آنها با همکاری فعال عتدالله صالح و جناح او حرکت می کنند. این همکاری با نیروی دیکتاتور سابق مسلما نشان می دهد که آنها اهل معامله هستند. ثانیا حوتی ها با شعار وااسلاما به راه افتاده اند و در این راه از عقب مانده ترین احساسات مردم سوئ استفاده می کنند. توجه کنیم که بعد از ترورهای چارلی عبدو در پاریس، رهبر حوتی ها در دفاع از این تروریسم سخنرانی کرد.
در چند سال گذشته، عربستان سعودی مکررا به دخالت ایران در یمن اشاره می کرده و حوتی ها را بمثابه کارگزاران ایران معرفی کرده است . ولی عربستان هیچ وقت مدرک قانع کننده ای از دخالت ایران نشان نمی داده و این ادعا در میان کارشناسان مربوطه نیز اعتباری نیافته است. در این مورد،آقای مسملی که یکی از متفکرین یمن بشمار می رود گفت ” ایران در ابتدا چندان سرمایه ای روی حوتی ها نگذاشته بود ولی آنها را کم خرجترین وسیله نشان دادن انگشت وسط به عرستان سعودی می داند.”(۷) در واقع تا هنگام حمله نظامی عربستان به یمن، ایران نفوذ مشهودی در میان حوتی ها نداشت ولی حمله عربستان به یمن فرصتی در اختیار ایران قرار داد که با مخارج ناچیزی بتواند از نفوذ جدی ای برخوردار شود. پس از این ماجرا نیروهای دیگر، مثل حزب الله لبنان وشیعیان عراق هم به حوتی ها همچون برادرخوانده های خود برخورد می کنند.
عربستان به قمار بزرگی در یمن دست یازید و علیرغم هشدار امریکا هر روزه بیشتر و بیشتر درگیر این ماجرا می شود. نمی شود انتظار نتیجه مثبتی برای عربستان داشت. شاید آنها بتوانند حوتی ها را به عقب بنشانند ولی جای خالی حوتیها را تجزیه طلبان جنوب و القاعده پر می کنند.
بدترین و بهترین سناریو ها- مشکل اصلی “تئوری توطئه” در اینست که فرض می کند نیروئی همه چیز را از قبل می دیده و می تواند بر همه ابعاد یک تحول مهم تاثیر بگذارد. تئوری “خمینی را انگلیسی ها آوردند” فرض می کند انگلیس بر همه چیز تسلط دارد. تئوری “حمله به برجهای نیو یورک برنامه موساد بود” همینگونه قدرت غیر واقعی را برای اسرائیل و دستگاه جاسوسی آن قائل است. البته این نوع تئوریها برای خواننده یا شنونده جذاب هستند چرا که راه حل قاطعی ارائه می دهند ولی از آنجا که غیر واقعی هستند به هیچ دردی نمی خورند و نه تنها مفید نیستند بلکه گمراه کننده و مضرمی باشند.
نمی توانیم طرح روشن و دقیقی از آینده بدهیم بلکه تنها می توان شمائی از عناصر مهم شکل دهنده آینده را رائه داد و سناریوهای کمابیش محتمل را عنوان کرد. آینده در سنگ تراشیده نشده است. آینده از حرکت ما تاثیر می گیرد. ما می توانیم و باید برای پیشبرد سناریوهای سالمتر بکوشیم و در حد امکان خود با بدترین سناریوها مقابله کنیم. چندین عنصر مهم برای آینده محتمل هستند. آنچه را که مهمتر از همه می بینم در ذیل می آورم.
دو سئوال محوری برای درک آینده وجود دارند:
اول – روابط ایران و امریکا به کجا می روند؟ آیا توافق هسته ای به اجرا در می آید و دوام می آورد؟ اگر روابط ادامه بیابند آیا ایران تحت نفوذ امریکا در خواهد آمد؟ آیا ایران دوباره نقش ژاندارم منطقه را به خود می گیرد؟ آیادرگیری ایران در سوریه به باتلاق می انجامد؟
دوم – سرنوشت داعش چگونه است ؟ آیا آنها می توانند به نواحی جدی ای از سوریه و عراق حکم برانند؟ خلافت داعش هم اکنون در صحرای سینا، در یمن و لیبی نمایندگانی دارد ولی آتیه این گروه، بیش از آنکه به قدرت نظامی مربوط شود به سطح جذابیت آن در جهان عرب بستگی دارد. آیا سران عرب این نکته را فهمیده اند و یا مثل نمونه مصر خودشان هم جوانان عرب و مسلمان را به سوی اردوی داعش هل می دهند؟ حل مسئله داعش به وضع حکومتهای عرب (سنی) بستگی دارد. اگر حکومتی حاضر شود مردم عرب را در تعیین سرنوشت شرکت دهد جذابیت کنونی داعش به کنار می رود . در غیر این صورت باید انتظار داشته باشیم که حرکت داعش ( جنبشی با مشخصات داعش) در عربستان و اردن و مصر پا بگیرند و برای سالهای دراز سرتا سر منطقه را به خون بکشند.
در کوتاه مدت ، شاید بدترین سناریو برهم خوردن توافق کنونی ایران و امریکاست. اینچنین شکستی مسلما به جنگ ویران کننده علیه ایران می انجامد. اما همچنانکه در سطور بالا اشاره شده، این توافق تنها بخشی از عوامل جنگ را کنار می گذارد. هم اکنون جنگهائی (که به درستی جنگ نیابتی نامیده شده اند) در جریانند.
فکر می کنم بدترین سناریو سناریوی جنگ رسمی بین کشورهای منطقه باشد که یک سر آن ایران و سر دیگر عربستان است. این جنگ مسلما به عنوان جنگ شیعه و سنی به راه می افتد . شاید بدترین نتیجه ، پیروزی نظامی یکی از طرفین در جنگ است.
تخفیف تنش اسرائیل و فلسطین مسلما در بهتر کردن فضای عمومی خاورمیانه موثر خواهد بود. تا زمانی که صلح عادلانه ای بین این دو برقرار نشده، این موضوع دائما به بحران، بی ثباتی و جنگ در همسایگی ما منجر می شود.
بدترین وقتی است که شرایط کنونی ادامه پیدا کنند و جنگ فرقه ای توسعه بیابد، داعش و طالبان در شرق و غرب ایران جا بیافتند. بهترین سناریو اولا صلح فاسطین است تا این مسئله که باعث تحریک مردم می شود کنار گذاشته شود و ثانیا در ایران – که آمادگی بیشتری دارد – گذار به دموکراسی اتفاق بیافتد.
توافق هسته ای بین ایران و امریکا “تاریخی” بود. برای اولین بار یک کشور کوچک روبروی شش قدرت بزرگ نشست و به مصالحه ای دست یافت. مصالحه ای که همه چیز به نفع طرف قویتر تمام نشد. بهترین سناریوی محتمل برای خاورمیانه تکرار همین مدل از مصالحه است. در هر صورت سالهای دراز جنگ و عذاب برای خاورمیانه را در پیش خواهیم داشت. اما داعش – با مشخصات کنونی – نمی تواند در هیچ مصالحه ای جائی داشته باشد. احتمال بقای داعش در شرایط کنونی زیاد نیست. می توان امیدوار بود که گرایش برای ثبات و صلح در خاورمیانه دست بالاتر راپیدا کند و در نتیجه مذاکرات طولانی به نوعی مصالحه جدید دست بیابیم.
جنگ فرقه ای – سنی و شیعه – و حکومتهای اسلامی با هم ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند، دو روی یک سکه اند. برقراری صلح بر مبنای مذاکره زمینه را برای گذار به حکومتهای سکولار آماده تر می کنند
۱))https://mail.google.com/mail/u/0/#all/14a781be228e3723
Chinese economy overtakes the U.S.’s to become the largest Description: Description: http://i.mktw.net/_newsimages/2014_dreds/brettArends_100.png
(۲). Pentagon releases new National Military Strategy http://www.defensenews.com/story/breaking-news/2015/07/01/pentagon-releases-new-national-military-strategy/29564897/
(۳)Fareed Zakaria: China’s growing clout
(۴)FPI Bulletin: Pentagon Unveils New National Military Strategy
By FPI Policy Director David Adesnik
https://mail.google.com/mail/u/0/#label/interesting/14e6f1cb2a8a12a3
(۵) Five Things That Won’t Work in Iraq
When at First You Don’t Succeed, Fail, Fail Again
By Peter Van Buren
(۶) Russian, Iranian loyalty to Bashar Assad tested as Syria approaches ‘tipping point’
By Guy Taylor – The Washington Times – Monday, June 29, 2015
(۷)Saudi Bombing Only Fans Yemen’s Flame http://www.nytimes.com/2015/06/25/world/middleeast/yemen-saudi-arabia-houthis.html?emc=edit_th_20150625&nl=todaysheadlines&nlid=57913557