شبگرد، قصه ها را زنده کرد
دل, آغازی نو بهانه کرد
خود, گره زد، نه در وهم و خیال!
آن چه دید، پا بر زمین، ناهموار راه, سنگلاخ و گذر
…
کوچه های پیچ در پیچ، همچون در بافت نگاه,
ورق می خوردند، در باده ی شب
کور سوی زمان
افت و خیزان ره می نمود
چون عقابی با بالهای خسته خود
سقف پرواز محدود …
در وسعت یک پنجره
با پرچینی از باور
…
بال در آن نگاه
پرواز چلچله ها را می دید.
…
شبگرد، عشق را بهانه کرد
طرحی نو، از بزم نگاه
چون قصیده ای
…
آن چلچله ها و پرواز، همچون کاروان خاطره ها.
بالی، از پرواز …
چهره ای دیگر
عقابی گُر گرفته از وهم خیال
سر به دامان زمان.
…
کژ میشد و مژ میشد، در بیراهه ی زمان
آن پرواز کبوترها
آوازی دگر، از چلچله ها
شوق پرواز پرستو ها،
در نیسم زندگی
در خاطره فصلی نو، از سر شوق
…
شبگرد زمان، عاشقانی از مهر
شیدا، چون آرش و آن کمان
نه از سر تعیین مرز و حد زمان
…
مرز مهر، و نگاهی دیگر به زمان
جلوه ای دیگر از سر شوق
نغمه ای دیگر از سر مهر
باوری به سر حد زمان، و پرواز کبوترها
…
آغازی چون خوشه ی انگور
چون طعم گس شرابی ناب
که امروز می نوشندش
نه اشک است، نه رنج باغبان پیر است