سوار خواهد آمد
سیمین بهبهانی
سوار خواهد آمد. سرائی رفت و رو کن
کلوچه بر سبد نه، شراب در سبو کن
ز شستشوی باران، صفای گل فزونتر
کنار چشمه بنشین، نشاط و شستشو کن
جلیقۀ زری را ز جامهدان در آور
گرش رسیده زخمی، به چیرگی رفو کن
ز پول زر به گردن ببند طوقی اما
به سیم تو نیارزد، قیاس با گلو کن
به هفت رنگ شایان، یکی پری بیارای
ز چارقد نمایان، دو زلف از دو سو کن
ز گوشه خموشی، سهتار کهنه بر کش
سرودی از جوانی، به پرده جستجو کن
چه بود آن ترانه؟ بلی، به یادم آمد
ترانۀ «ز دستم گلی بگیر و بو کن»
سکوت سهمگین را از این سرا بتاران
بخوان، برقص، آری، بخند و های و هو کن
سوار چون در آید در آستان خانه
گلی بچین و با دل نثار پای او کن
سوار در سرایت شبی به روز آرد
دهت به هرچه فرمان، سر از ادب فرو کن
سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت
نماز عاشقی را به خون دل وضو کن
***
بهار می شود
سیاوش کسرایی
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز میکنی
زمانه زیر و رو
زمینه پرنگار می شود
زمین شکاف میخورد
به دشت سبزه میزند
هر آن چه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار میشود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب میشود
دهان دره ها
پراز سرود چشمه سارمی شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته میرسد
غریق موج کشتزار میشود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره میرسد
به هر کرانه میدود
به روی جلگه ها غبار میشود
درین بهار … آه
چه یادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار میشود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار میشود
***
عیدی
ویدا فرهودی
عیدیِ شعرم کنون سبز ترین آرزو است
واژه به واژه در آن سرخ ترین گفتگو است
آبیِ فردا اگر زرد شد از کهنگی
روز نوُ زندگی در گذرجستجو است
سفره ی نوروز را پاک کن از ابتدا
سفره ی دیگر بچین، حادثه ای پیش رو است
با همه غمناکی ات، نیست اگر باکی ات
راز شقایق شنو،گفتنش آخر نکو است
توطئه را دور کن از خود و معذور کن
هر که به جای صدا، گفته اش از های و هو است
لحظه ای قدر نظر، فرصت شیرین نگر
زان که دوسه جرعه ای مانده تو را در سبو است
گر مژه بر هم زنی، ریشه ی خواهش کنی
بهت تورا می دَرَد، بغض، عیان در گلو است
چشم ز هم باز کن، عشق خود ابراز کن
کولیِ آزادگی، رقص کنان کو به کو است
گر چه شقایق گذشت، فرصت عاشق نگشت،
گل شکفدباز هم ، این همه از عطر او است
عیدی او را بگیر،نیست جز این ات گزیر
گر چه دگر گون شده، میوه ی آن آرزو است…
***
یکبار دگر نسیم نوروز وزید
دلها به هوای روز نو باز تپید
نوروز و بهار و بزم یاران خوش باد
در خاک وطن ، نه در دیار تبعید
——–
نوروز! خوش آمدی صفا آوردی!
غمزخم فراق را دوا آوردی
همراه تو باز اشک ما نیز دمید
بویی مگر از میهن ما آوردی!
——–
بر سفرهی هفت سین نشستن نیکوست
هم سنبل و سیب و دود ِ کُندر خوشبوست
افسوس که هر سفره کنارش خالی ست
از پاره دلی گمشده یا همدم و دوست
——–
هر چند زمان بزم و نوش آمده است ،
بلبل به خروش و گل به جوش آمده است ،
با چند بهار ، لالهی خفته به خاک ،
نوروز کبود و لاله پوش آمده است!
——–
نوروز رسید و ما همان در دیروز
در رزم نه بر دشمن شادی پیروز
این غُصّه مرا کشت که دور از میهن
هر سال سر آمد و نیامد نوروز !
——–
نوروز نُماد جاودان نوشدن است
تجدید جوانی جهان کهن است
زینها همه خوبتر که هر نو شدنش
باز آور ِ نام پاک ایران من است
——–
دلتنگ ز غربتیم و شادان باشیم
از آنکه درست عهد و پیمان باشیم
بادا که چو نوروز رسد دیگر بار
با سفرهی هفت سین در ایران باشیم
***
پیشباز بهار
پرتو نوری علا
بهار، با تردید میانه ندارد؛
تا خورشید
پرده ی ابر بشکافد
و سبزه برویَد از زمین،
پشتِ سرما را خم کردهست، بهار.
این پرنده ی کوچک هم
از شکستنِ شاخه ی نازکی
که رویَش نشسته
نمیهراسد؛
پرواز را باور دارد
و به لرزش برگی
یا ریزش شکوفه ای
به دل بهار می زند
***