به کودکانِ فلسطین، که شمعِ بر باداید
به قامتِ همه غم، سهمِ تیغِ بیداداید
به کودکانِ فلسطین، که بس که مظلوماید،
به این نشانه به هر جانِ ساده معلوماید
به کودکانِ فلسطین، که حقّتان این نیست
که سهمتان به جهان شادیِ نهادین نیست
به کودکانِ فلسطین، که حقّتان شادیست
و هستیِ همهخوش در جهانِ آبادیست
به کودکانِ فلسطین
من این فغان دارم
ز دردِ ظلم به جانتان غمان به جان دارم
زمانه قاتل و جانی به جانتان آورد
و رسم ظلم و تبانی به خانهتان آورد
به تیغ و دشنه و آتش چو سینهتان بدرید
و جسم ترد شمایان به بند و غم بکشید
علاج و اوج و رهایی نباشدی پیدا
اگر چه عمق ستم بر جهانتان پیدا
حیاتتان همه شرم «جهان آزاد» است
چرا که هدیهٔشان بر شما که بیداد است
به کودکانِ فلسطین، که دردتان بیحد
و سهمتان همه دنیا نموده هستی بد
به کودکانِ فلسطین، که جانِ عریاناید
به داغ و ظلم و ستم دائماً و بریاناید
ندارم از خوش و نعمت، ندارم از ره و داد
ندارم از همه خوبی و از ترانهٔ شاد
به کودکانِ فلسطین، پیامِ غم دارم
حضورِ ساده، صمیمی، عمیقِ غم دارم