در جامه ی جوانی خود ایستاده ام
آماده ی سفر!
در کام این خطر
من شیر میشوم
آماده ی ستیزه و
شمشیر میشوم!
رهپو وچاره گر
وا میکنم طلسم- خدایان رنگ رنگ-
آنان که در قفس
این گونه ام
به خواری و خفت فکنده اند
طاغی و چیره گر
تن میزنم ز قدرت اینان و
عاقبت
چابک سوار مرکب تقدیر میشوم!
* * *
بی رنج این سفر
می پرسم از خدای خرد -هر زمان-
که ام؟!
هر بار باز میشنوم
با هزار طنز
بی رنج این سفر
در زرفنای خلوت خود
مو ش حفره ام!