جنبشهای اجتماعی بعد از هر شکستی پیامدهایی در زمینه های گوناگون هستی اجتماعی بدنبال دارد. این پیامدها بسته به ابعاد و گستره ی شکست و شکل سرکوبی که بدنبال دارد. تاثیرات منفی درازمدتی در جامعه بر روان شناسی مردمانش بالاخص بر روشنفکران آن می گذارد. طرح و شناخت این تاثیرات در هر جامعه ای همگام با درک درست آرایش نیروهای فعال اجتماعی و شکلی که روند رویدادها بخود می گیرد و دورنمائی که در پیش است از وظایف هر نیروی پیشروئی است که بخواهد با جمع بندی کلی و دقیقی از اوضاع مشخص اجتماعی، تعهد و رسالتی که بر خویشتن قائل است را جواب گوی باشد.
در این مقال نمی خواهیم بحثی کلی از شکست و فلسفه این پسروی که در تاریخ هر جنبشی دیده می شود، داشته باشیم. بلکه فقط می خواهیم نگرشی به شرایط شکست جنبش انقلابی مردم ایران در برشی خاص از تاریخش که درست تر خواهد بود اگر آن را دوران سیاه نامیم ، داشته باشیم. آنگاه به بحث پیرامون نتایج اجتماعی این دوران که از دردناکترین شکستهای مردممان بوده، بنشینیم و مخصوصاً بر تاثیراتی که در بعد روان شناختی روشنفکران داشته دقیق تر شویم . در این کار کاملاً از مقوله تاریخ نویسی و وقایع نگاری احتراز می جوییم با این باور که تاکنون نکات اساسی از دیده ها پنهان نمانده است.
در هر جنبش و قیامی که تاکنون در طول تاریخ صورت گرفته، بر مبنای یکسری ضروریات حاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بوده که مردمان بر بنیان خواستهایی که با اهداف حاکمان در تعارض بوده به مبارزه روی آورده ، رهبران مردمی با طرح آنچنان مطالباتی که بتوانند اقشار هر چه وسیعتری از توده ها را به تحرک و خیزش علیه حکومت به زیر پرچم واحدی گرد آورند درصدد سازماندهی و هدایت جنبش به سوی اهداف ترقی خواهانه خود برآمده اند. و به درجه استفاده درست از حداکثر امکاناتی که شرایط اجتماعی و آمادگی مبارزاتی مردم و وضعیتی که موجب عصیان آنها علیه وضع موجود می شود .همچنین درک عمق انگیزه ای که مردمان را به نبرد خیزانده و گرایشی که به دلایل مشخص تاریخی و فرهنگی خود به شکل یا اشکال خاصی از نبرد از خویشتن نشان می دهند، رهبران جنبش که خود می بایستی صادقانه مومن و متعهد به آرمانهای اساسی جنبش باشند، توانسته اند قیام مردم را تعمیق بخشیده و گامهای مثبت و سازنده ای در راه پیروزی اهدافشان بردارند. و رهبریتی کارآمد و لایق که مورد اعتماد مردم مبارز باشد و در صحنه هدایت آنها بسوی هدفهایشان پرچمدار جنبش باشند، از خویشتن نشان دهند و هر دم افزونتر از قبل اعتماد مردم را جلب نموده، در عمل با درک علائق ،روحیات و احساسات آنها و احترام و تعهد صادقانه به اهداف واقعی جنبش عملاً نشان دهند که رهبریت آنها جزئی ملزوم از ضروریات پیروزی بر دشمن مردمان می باشد.
بر این مبنا در ارزیابی هر جنبش و قیامی با توجه به اهمیت و نقشی که رهبریت در هدایت آن به صحیح ترین مواضع و اتخاذ مناسبترین سیاستها دارد می بایستی نقاط ضعفی که رهبران داشته اند مورد توجه ویژه قرار گیرد. از جمله با این باور است که درصدد توضیح پاره ای نقاط ضعف رهبریت نهضت ملی مردم ایران در مقطع آن سالها می پردازیم که خود این ضعف و کاستیها پی آمدهای رنج آور و مخربی از لحاظ روان شناسی برنسلی از مردم کشورمان داشته که هنوز هم با گذشت چندین دهه در برخی از حیطه های اجتماعی و فرهنگی با انعکاسی که این شکست در روحیات آرمانخواهی مردمان و تاثیراتی که از جمله ادبیات و فرهنگ کشورمان از این ناکامی برخود گرفته، تداوم دارد.
پایان جنگ دوم جهانی و وضعیتی که دول متحدین به سردمداری آلمان هیتلری در آن شکست سنگینی از نیروهای متفقین را پذیرا شدند. موجب ایجاد شرایطی در صحنه بین المللی گردید که بر بستر آن مبارزه علیه روابط استعماری از زمینه ای مناسب برای نضج و اعتلاء برخوردار شد. در کشور ما نیز با حکومت مزدور پهلوی که مردم میهنمان را آماج وحشیانه ترین و کین توزترین ستمهای قرون وسطائی و استثمار نیروهای سرمایه داری داخلی در پیوند با منافع استعمار جهانی قرار داده بود، شرایط از هر نظر برای دامن زدن به مبارزه علیه رژیم دست نشانده پهلوی موجود بود. رهبران نهضت با طرح شعار ملی کردن صنعت نفت و استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت ایران وانگلیس آتش مبارزه را شعله ور ساخته، مردم را علیه حکومت شوراندند.
با گسترش و تعمیق دامنه مبارزه جناحی از رهبریت نهضت که صرفاً از مبارزه خواستار تامین منافع تنگ نظرانه خود می بودند از ژرفش جنبش بشدت به هراس افتادند و درصدد ایجاد محدودیتهائی برای بالندگی جنبش برآمدند که هردم می رفت تا ژرفنای غنیتری که همانا برچیدن اساس نظام سلطنتی بود برخود گیرد. رهبران سازشکار چاره را در مذاکره با دربار و عوامل آن یافتند تا با گرفتن امتیازاتی با کمک همدیگر جنبش را مهار کنند . بدین طریق طیف مهمی از رهبریت نهضت به صفوف دشمن پیوسته از پشت به آرمانهای مردم خنجر زدند. اشتباهات و ندانم کاریهای نیروی چپ که با داشتن تشکیلات سازمان یافته منضبط خود وزنه مهمی در عرصه نبرد بشمار می آمد. مشکلات خاص خود را در این عرصه به بار آورد .
شرایط فرهنگی کشور ما به نحوی است که زمینه برای به اصطلاح قهرمان سازی و قهرمان پروری در آن مهیاست و مردم به رهبران فکری خود همواره به چشم مردانی که قدرت خارق العاده ای دارند و ظرفیت اعمال و کارهای فوق بشری دارند می نگرند. لذا به آنها و توان و کارآئی شان در جریان مبارزه اعتماد مطلق پیدا می کنند. علت آن از جمله بخاطر سرکوب و تحقیری است که در طول تاریخ از طرف حاکمان کشور در حقشان اعمال شده و موجب عدم اعتماد به نفس در مردم گشته ، گمان می برند که رهبران مبارز خمیرمایه ای متفاوت از مردمان عادی دارند . هرگاه به حسن نیت ، صداقت ، درایت و ذکاوت سیاسی آنها نیز ایمان بیاورند. همه اینها دست به دست هم داده از این رهبران چهره ای قابل پرستش در نزد توده ها ترسیم می شود. چنانچه در نهضتی شکست خوردند و رهبران مبارز هم به آرمانهای آنها خیانت نمودند روحیه سرخوردگی و وازدگی و بدبینی فراگیر می شود. یاس و نا امیدی از هر نوع مبارزه ای جزئی از باور مردمان گردیده سر در لاک خود فرو برده و رخوت و سستی جانشان را فرا گرفته و گوشه گیری اختیار نمودن را پیشه می سازند. موردی که در پی شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت به عیان با برجستگی خاصی رویت گردید.
برخی از رهبران نیروی چپ که بت پیروانشان گردیده بودند با ضعف و خیانت به آرمانشان طیف هوادارانشان را از لحاظ عقیدتی و روحی چنان منفعل و خلع سلاح کردند که همگی خود را در خلاء کامل فکری و آرمانی بدون هیچ دورنمای روشنی حس کردند. سایر نیروهای رهبری نهضت نیز با دوروئی و خیانت و آشکار شدن آن بر پیروانشان اعضای خود را به همین وضعیت دچار کردند . پس از تثبیت رژیم کودتا محمدرضا پهلوی که حفظ تاج و تخت خود را مدیون آمریکا می دانست کشور را در بست در اختیار آنها قرار داد. از آن پس اجرای هر برنامه اقتصادی و اجتماعی را مطابق صلاحدید آنها و بر مبنای در نظر گرفتن منافع غارتگرانه اربابان خود طرح ریزی می کرد.
در این راستا هجوم سیل آسای شرکتهای استعماری برای چپاول و غارت منابع کشور آغاز شد. طیف مهمی از روشنفکران مبارز و علاقمند به نهضت بارویگردانی از معتقداتشان هر کدام به نوعی جذب دستگاه شاهی گردیده با خدمت به آن نان و نوائی هم رسیدند. و از گذشته مبارزاتی خود جز به نفرت و کینه یاد نکردند. برخی هم که نمی توانستند خویشتن را راضی به سازش و همکاری با رژیم نمایند و از طرفی هر نوع امید و انگیزه ای به مبارزه را از دست داده بودند، به بیماری عرفان گرائی دچار شده مرثیه خوانی آغازیدند که بازتاب آن در اشعار شعرای آن دوره کاملاً به روشنی گویای روحیات درمانده و علیلشان می باشد. بر بستر رکود و رخوت و یاس و بدبینی آن دوران که بعد از هر شکستی گسترش می یابد مرض سیاست گریزی شیوع پیدا کرد. چون با درهم کوبیدن و مسخ شخصیت رهبران نهضت، حکومت این باور را در مردم حسابگرانه می دمید که آلت دست شده بودند، ابعاد و ژرفای این سیاست ستیزی آنچنان ریشه دواند که پوچی و بیهودگی هر نوع مبارزه ای شعار فراگیری شد که در تداوم آن نسل بعدی وقتی به صحنه مبارزه روی آورد از صفر شروع کرد. رژیم کودتا چیزی از نسل قبلی برای جوانان باقی نگذارد، تا به اتکای آن بتوانند باز آزموده ها را دوباره تجربه نکنند. چنین بود که کجروی ها و کج اندیشی ها بر بستر گسیختگی دو نسل زمینه مناسبی برای رشد یافت که به سهم خود ضایعات جبران ناپذیری در پی داشت. چنین است که با در نظر گرفتن همه ابعاد وپی آمدهای مخرب رژیم ستم شاهی عمق جنایت و خیانت آن بر علیه میهنمان روشن می شود. درمی یابیم که همدستی خاندان پهلوی با اربابان غارتگرش در چپاول و غارت ثروت این کشور و به تاراج بردن حاصل دسترنج هم میهنانمان ، تنها مورد خیانتی نبود که بر علیه کشور شد. خیانت آنها در به انحراف کشاندن فرهنگ انسانی و عصیان علیه هر آنچه نشانی از زیبائی مردمان داشت، دست کمی از سایر موارد خیانت و رذالتشان نداشت.
البته بر بستر زمینه ای که در روحیات روشنفکران و در بافت فکری آنها موجود می باشد، کارائی این سیاست رژیم شاهی قدرت درخشندگی و برندگی بیشتری پیدا می کرد. از جمله از جلوه های مهم خاصیت روشنفکری آن است که همیشه محصور در بررسی افکارند و از توجه به واقعیتها ناتوان و چون انگیزه شرکت آنها در فعالیتهای اجتماعی و محرکشان بر ایفای نقش در یک جنبش انقلابی نه مبتنی بر تاثیرات عمیق اجتماعی و درک عینی واقعیات و تعارضات خشن موجود در جامعه بخاطر اثر گذاری ژرف بر ارکان ساختاری آن به نفع تعدیل سازی خشونت حاکم برروابط انسانها بلکه عمدتاً برگرفته از دلایلی احساسی و روحی ناشی از افکارخاصشان که عمدتاً در محدوده الفاظ و کلام در جا می زند. فلذا ذهن عقیم و نازایشان بشدت آسیب پذیر است. و چون اکثراً به جاه طلبی و خودخواهی و تنگ نظری بلند پروازانه رویایی نیز آغشته می باشند، خود را تنها لایق ترین بارکشان گاری تاریخ دانسته در این زمینه مردم را فاقد هر صلاحیتی می دانند. ضرباتی بر آنان هر چند در حوزه روحی و روانی محدودی هم که وارد شود ، آنسان فراگیر و گسترده اش می دانند که جهان را کاملاً تیره و تار و فاقد هر گونه دورنمای امید بخش و تهی از هر نوع آینده آرمانی یافته، اهل قلمشان با وامصیبتهای خود در نوشته هایشان به سهم خود به پیشبرد نیات واقعی سرکوبگران که کاشتن تخم یاس و بدبینی در جامعه است، ناآگاهانه کمک می کنند و بعضاً نیز آگاهانه.
از این منظر اگر تأملی بر آثار ادبی و تراوشات فکری و هنری پس از کودتا داشته باشیم که پیام عمده آن تبلیغ پوچی و بیهودگی جهان است، علت واقعی کسالت بار بودنشان را درک می کنیم و پی بعلت انحطاطشان می بریم. و در می یابیم که ناتوانی و کوردلی این عاجزان از دیدن واقعیات پویا و زنده جامعه چسان اذهان را گیج و پریشان می نمود.
واقعیت موجود که همانا رژیم کودتا با دلایل وجودیش و با سیاستهای خاص ضد میهنی خودش بود، از جمله با استفاده از ضعف آنها آثار نویسندگان و هنرمندانی را که عاری از آن روحیات منحرف و بدبینانه روشنفکری بودند را در سایه نهاده در پس گرد و غباری تیره و تار از وازدگیها از محدوده قدرت دید چشم مردم پنهان می کرد. تا خلع سلاح مردم مطلق و ابدی جلوه گر باشد. و از این رهگذر رژیم ضد ملی خود را تثبیت و منافع غارتگرانه اربابانش را هر چه بیشتر تامین نماید. منافعی که تامین آنها همانا علت واقعی توطئه های امپریالستها در پی ریزی کودتا و کمک به تصاحب تخت و تاج محمدرضا بود.