تاریخ نشان داده که قدرتهای امپریالیستی در هر عصر، در پی بازتولید سلطه خویشاند
در دو دههی اخیر، خاورمیانه بیش از هر زمان دیگر به میدان آزمایش استراتژیهای امپریالیستی بدل شده است. طرحی که از زمان دولت بوش پسر تحت عنوان «خاورمیانه بزرگ» مطرح شد، دیگر یک نظریهی ژئوپلیتیکی صرف نیست، بلکه واقعیتی است که با جنگ، تحریم، اشغال و مهندسی سیاسی در کشورهای مختلف این منطقه تحقق یافته است. این طرح، با شعارهایی فریبنده چون «دموکراسی»، «اصلاحات ساختاری» و «حقوق بشر» آغاز شد، اما در عمل هدفی جز بازتعریف مرزها، تضعیف دولتهای ملی و جایگزینی نظم منطقهای با الگویی مبتنی بر سلطه نداشت. الگویی که در آن، اسرائیل نهتنها مشروعیت کامل پیدا کند، بلکه به محور امنیتی و سیاسی منطقه بدل شود.
در این نظم جدید، آمریکا و متحدانش با بهرهگیری از ابزارهای چندگانهی سلطه – از مداخله نظامی مستقیم گرفته تا تحریم اقتصادی، جنگ رسانهای و مهندسی قومی میکوشند هر شکل از استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در منطقه درهم بشکنند. تجربه عراق، لیبی، سوریه و یمن، گواهی زنده از این واقعیت تلخ است که پروژه خاورمیانه بزرگ، نامی دیگر برای نظم امپریالیستی جدید است؛ نظمی که به جای دولتهای مقتدر، به دنبال ایجاد واحدهای کوچک، وابسته و ستیزهجو است تا مدیریت و کنترل منطقه آسانتر شود. در قلب این طرح، اسرائیل قرار دارد؛ رژیمی که از دههها پیش بهعنوان پایگاه ژئوپلیتیکی غرب در قلب خاورمیانه عمل میکند. جنگ تمامعیار علیه غزه که از اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد و تا امروز بیش از ۴۲ هزار کشته و ۹۰ هزار زخمی برجای گذاشته است (بر اساس دادههای رسمی سازمان ملل، سپتامبر ۲۰۲۵)، دیگر صرفاً یک جنگ نیست؛ بلکه بخشی از مهندسی ژئوپلیتیکی منطقه است. اسرائیل، با پشتیبانی بیقید و شرط واشنگتن و همراهی آشکار قدرتهای اروپایی، در حال اجرای پروژهای است که هدف آن نهتنها سرکوب مقاومت فلسطین، بلکه نابودی هر الگویی از استقلال در جهان عرب است. این جنگ، چهره واقعی «تمدن غربی» را آشکار کرد؛ تمدنی که در برابر مرگ هزاران کودک سکوت کرد و حتی آن را با ادبیات «حق دفاع» توجیه نمود.
آمریکا تاکنون بیش از ۲۳ میلیارد دلار کمک نظامی مستقیم به اسرائیل برای جنگ غزه اختصاص داده است. دولت بایدن، با وجود اعتراضات گسترده داخلی، ۷۴ بسته تسلیحاتی جدید برای اسرائیل تصویب کرد و حتی تحویل بمبهای سنگرشکن به تلآویو را سرعت بخشید. اروپا نیز در این مسیر، نقش مکمل واشنگتن را ایفا میکند. آلمان، فرانسه و بریتانیا در کنار حمایت دیپلماتیک، به تأمین مهمات و تجهیزات جنگی پرداختند. در همین حال، سازمانهای حقوق بشری از جمله عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر در گزارشهای رسمی خود، جنایات جنگی اسرائیل را مستند کردند، اما هیچ نهاد غربی حتی گامی برای توقف آن برنداشت.
جنایات اسرائیل، همزمان با تشدید فشارهای اقتصادی علیه کشورهای مستقل منطقه، چهره کامل سیاست امپریالیستی را آشکار
میکند. تحریم، چهرهی نرمتر اما مخربتر جنگ است. ایران از سال ۲۰۱۸ و خروج یکجانبه آمریکا از برجام، با بیش از ۱۵۰۰ تحریم جدید مواجه شده است. این تحریمها نه فقط اقتصاد، بلکه زندگی روزمره مردم را هدف گرفتهاند. طبق گزارش دفتر هماهنگی کمکهای بشر دوستانه سازمان ملل (مارس ۲۰۲۴)، تحریمهای یکجانبه علیه ایران باعث کاهش ۳۰ درصدی واردات داروهای حیاتی و افزایش ۴۰ درصدی قیمت مواد غذایی شده است. این ارقام نشان میدهد که هدف تحریم، نه تغییر رفتار حکومت، بلکه فرسایش ساختاری جامعه و تضعیف اراده ملی است.
در چنین شرایطی، سه کشور اروپایی ـ فرانسه، آلمان و بریتانیا ـ در ژوئن ۲۰۲۵ با صدور بیانیهای اعلام کردند قصد دارند مکانیسم ماشه را علیه ایران فعال کنند؛ اقدامی که در صورت تحقق، تمامی تحریمهای لغوشده شورای امنیت را بازمیگرداند.این تصمیم، در حالی اتخاذ شد که آژانس بینالمللی انرژی اتمی هیچ مدرک جدیدی از تخلف ایران ارائه نکرده بود. چنین برخوردی نشان میدهد که سیاست اروپا در قبال ایران، نه بر اساس ارزیابی مستقل، بلکه بر پایه فشار و خطدهی واشنگتن و تلآویو شکل میگیرد. اروپا که روزگاری داعیه استقلال و توازن داشت، امروز در برابر قدرت آمریکا به یک «متحد تابع» تبدیل شده است؛ بلوکی سیاسی که از ناتوی اقتصادی ـ نظامی فراتر نمیرود و در برابر منافع ژئوپلیتیکی ایالات متحده توان تصمیمگیری ندارد.
این تبعیت اروپا از سیاستهای آمریکا، نه فقط در موضوع ایران بلکه در تمام بحرانهای منطقهای آشکار است. از لیبی تا سوریه، از عراق تا یمن، اروپا عملاً نقشی سازنده نداشته و اغلب به ابزاری برای مشروعیتبخشی به تصمیمات نظامی واشنگتن بدل شده است. در بحران غزه نیز، اتحادیه اروپا حتی از صدور بیانیهای برای آتشبس پایدار عاجز ماند؛ چرا که چنین اقدامی، با سیاست «مهار مقاومت و تضمین برتری اسرائیل» در تضاد بود. این سکوت، خود نشانهای است از افول اخلاقی و سیاسی غرب در قبال ملتهای خاورمیانه. پروژه خاورمیانه بزرگ، در واقع پروژهی تجزیه و کنترل است. ایالات متحده پس از اشغال عراق، ساختار سیاسی این کشور را بر پایه سهمیهبندی قومی و مذهبی طراحی کرد؛ الگویی که شکافهای تاریخی را تشدید و زمینه را برای رشد گروههای افراطی فراهم ساخت. در سوریه، حمایت غرب از گروههای مسلح ناهمگون،کشور را به میدان جنگ نیابتی بدل کرد. در لیبی، مداخله ناتو در ۲۰۱۱، دولت مرکزی را نابود و کشور را میان سه دولت رقیب تقسیم کرد. در یمن، ائتلاف تحت حمایت غرب، فاجعهای انسانی آفرید که طبق آمار سازمان ملل، بیش از ۳۷۷ هزار
قربانی گرفته است. همه این نمونهها نشان میدهد که هدف، حفظ سلطه از طریق تضعیف ساختارهای ملی است.
در این میان، ایران بهعنوان کشوری با موقعیت ژئوپلیتیکی ممتاز، منابع عظیم انرژی و پیشینه تمدنی مستقل، بزرگترین مانع در برابر تحقق کامل این پروژه است. از این رو، سیاست مهار ایران، صرفاً یک اختلاف سیاسی یا پرونده هستهای نیست؛ بلکه بخشی از راهبرد کلان برای بازسازی خاورمیانه به نفع هژمونی غرب و اسرائیل است. ترکیب تحریمهای اقتصادی، تهدیدهای نظامی، فشارهای دیپلماتیک و تحریک های قومی و رسانهای، اجزای مکمل یک راهبرد جامع برای تضعیف استقلال و مقاومت ایران است.با این حال، تجربه تاریخی نشان داده که هیچ سلطهای پایدار نیست. اراده ملتها، هرچند در برابر ماشین تبلیغاتی و اقتصادی امپریالیسم فرسوده شود، در نهایت به نیرویی تبدیل میشود که میتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد. مقاومت مردم فلسطین، پایداری لبنان و یمن، و ایستادگی ایران در برابر تحریمها، همگی نشانههایی از بیداری منطقه در برابر نظم تحمیلیاند. این مقاومت، در شکلهای گوناگون خود، از مبارزات مسلحانه تا جنبشهای مدنی و فرهنگی، گواهی است بر اینکه پروژه خاورمیانه بزرگ با همه هزینههای انسانی و سیاسیاش، هنوز نتوانسته روح استقلال را در این ملتها نابود کند.
امروز خاورمیانه در آستانه یک دو راهی تاریخی قرار دارد: یا باید به سازهای تابع نظم امپریالیستی بدل شود، یا با تکیه بر همبستگی منطقه ای، عدالت، توسعه و استقلال را از نو بازسازی کند. شرط نخست تحقق گزینه دوم، آگاهی از ماهیت واقعی سیاستهای غرب و نقد گفتمان دوگانه آن است؛ گفتمانی که یکسو از دموکراسی و حقوق بشر سخن میگوید، اما سوی دیگرش پر از بمب، تحریم و کودتاست.
تاریخ نشان داده که قدرتهای امپریالیستی در هر عصر، در پی بازتولید سلطه خویشاند، اما ملتها نیز همواره راهی برای بازیابی کرامت و استقلال خود یافتهاند. امروز نیز، در برابر پروژه خاورمیانه بزرگ، تنها با وحدت، عقلانیت، مقاومت مدنی و اتکای به توان داخلی میتوان ایستاد. آنچه در غزه، صنعا، دمشق، بیروت و تهران جریان دارد، تنها نبردی نظامی یا دیپلماتیک نیست؛ نبردی است میان دو منطق: منطق سلطه و منطق رهایی. امپریالیسم جهانی، که امروز در قالب نئولیبرالیسم اقتصادی، سلطه مالی، جنگهای نیابتی و مهندسی فرهنگی جلوهگر میشود، میکوشد نظم تکقطبی را تثبیت کند. اما واقعیتهای جهان معاصر، از ظهور قدرتهای مستقل گرفته تا بیداری افکار
عمومی، نشان میدهد که عصر هژمونی مطلق رو به افول است. ملتهایی که از تجربه استعمار، جنگ و تحریم سربلند بیرون آمدهاند، اکنون در پی بازتعریف نقش خود در نظم جهانیاند.
بنابراین، خاورمیانه امروز نه در آستانه نابودی، بلکه در مرحلهای از دگرگونی تاریخی است. فشارها، تحریمها و جنگها، هرچند ویرانگرند، اما بذر آگاهی و همبستگی را نیز میکارند. آینده این منطقه نه در دستان امپریالیسم، بلکه در اراده ملتهایی است که تصمیم گرفتهاند سرنوشت خود را بهدست گیرند. و تاریخ، همچنان که بارها نشان داده است، در نهایت جانب کسانی را خواهد گرفت که با سلطه مخالفت کردند، نه آنان را که در برابر آن سکوت نمودند.