انتخابات نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران، که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی به دور دوم کشید، با نتیجه ای نامنتظره به پایان رسید.
آقای محمود احمدی نژاد، که تا چند ماه پیش از انتخابات نام کم شناخته ای بود، پیروز این انتخابات اعلام شد.
او در دور اول انتخابات، در حالی که عموم نظرسنجی های پیش از آن، وی را در آخرین رده ها پیش بینی می کردند، پس از آقای رفسنجانی در رده دوم قرار گرفت و به دور دوم راه یافت و در این دور هم با فاصله زیادی در آراء رفسنجانی را پشت سر گذاشت و به ریاست جمهوری اسلامی رسید.
این نتیجه، شاید در متن حوادثی که در سال های پس از ۲ خرداد ۷۶ تا آخرین روزهای پیش از انتخابات در جامعه ما رخ دادند، به واقع هم نامنتظره جلوه کند. ۸ سال پیش آقای خاتمی با اخذ فاصله معینی از حاکمیت تمامیتگرای ولایی و در برابر کاندیدایی که بالتمامه این حاکمیت را متجسم می کرد، توانسته بود توجه و رای وسیع مردم را به جانب خود بکشد. او وعده های بسیاری برای تغییر در رفتار این حاکمیت داده بود و در این سمت انتظار ایجاد کرده بود. انتخاب خاتمی و سپس مجلس ششم موجبی شدند که اصلاح طلبی و اصلاح طلبی حکومتی به مدت چند سال گفتمان های مسلط جامعه سیاسی ایران باشند. اما اصلاح طلبان حکومتی موفق به تحقق وعده ها و ارتقاء آن ها به سطح تثبیت شده حقوقی نشدند و دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، اگر چه با مجلسی هم خط او همراه بود، از زاویه خاصی چیزی جز تجربه تلخ ناتوایی و ناخواهی او از سویی و سرخوردگی مردم و رویگردانی آنان از او و اصلاح طلبان حکومتی از سویی دیگر، نبود.
انتخابات دومین دوره شوراها سرخوردگی مردم و انتخابات مجلس هفتم رویگردانی شان را از اصلاح طلبان حکومتی آشکار کردند. این دو آزمون ملی و بسیاری آزمون های محدودتر، همه و همه از فاصله و شکاف عمیق بین حاکمیت و مردم حکایت می کردند. در ماه های پایانی و تا آخرین روزهای مانده به انتخابات هم شاهد حرکاتی در تائید این جدایی بودیم.
هشت سال دولتمداری اصلاح طلبان حکومتی نقش ولایت فقیه را در عقیم گذاشتن هر حرکتی برای اصلاح در درون حاکمیت بر مردم آشکار کرد. پس در چنین چارچوبی از روندها و رویدادها، انتخاب احمدی نژاد، که گوش به فرمانی اش به ولایت فقیه را تصریح می کند، به واقع هم نامنتظره بوده است، اما اگر این روندها را در چارچوب وسیع تری از تاریخ صد ساله اخیر کشورمان قرار دهیم، موضوع جلوه دیگری خواهد یافت.
این دوره از تاریخ ما راه خود را تقریباْ همواره از طریق غلتیدن گاه به افراط و گاه به تفریط گشوده است. دوره ای که به اعتباری چیزی جز نبردی دائمی بین سنت و تجدد نبوده است. نبردی اما، نه در دو قطب متمایز، بلکه در اجزاء درونی هر نهاد اجتماعی و ای بسا در درون هر فرد ایرانی.
انتخاب آقای احمدی نژاد در این چارچوب دیگر نامنتظره نمی نماید. احمدی نژاد بر سنت متکی است و سنت، در شرایطی که مدرنیسم و مدرنیته هیچکدام قادر به گردآوری قوای خود نبوده اند، شانس بسیاری برای پیروزی دارد. اما احمدی نژاد تنها بر سنت متکی نیست؛ بر تهیدستان فقرزده نیز متکی است. فشار اقتصادی فوق الطاقه ای که طی سال های متمادی بر این اقشار وسیع وارد می شده، امکان بالقوه ای را برای بهره گیری پوپولیستی از این واقعیت فراهم می آورده است. از سوی دیگر دلمشغولی بخش اعظم نیروهای سیاسی جامعه در طرح توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و عدالت اجتماعی را در عمل سیاسی آنان به حاشیه راند. این عامل در کنار عوامل دیگری چون سرکوب، سانسور و محدودیت حاد نیروهای عدالتخواه برای دسترسی به اقشار تهیدست و مخاطب قرار دادن آنان، آن امکان بالقوه را امکان فعلیت بخشید و احمدی نژاد و نیروی سیاسی حامی او آن را به فعل در آورد.
از این قرار انتخاب احمدی نژاد بر سنت و فقر متکی است. چنین برداشتی از انتخابات، تاکید بر ۲ نکته را ایجاب می کند:
اول این که این برداشت البته ارتکاب به تقلبات گسترده در جریان انتخابات را نفی نمی کند، اما تقلب هر قدر هم که گسترده بوده باشد، چنین برداشتی را توضیح نمی دهد.
نکته دوم این که فقر واقعیتی دیرینه و دیرپا در جامعه ما و جامعه بشری بوده است و خواهد بود و از این رو ممکن است بتواند باز هم تغذیه کننده گرایشات سیاسی پوپولیستی بشود، اما سنت در زمانی خود را زیر پرچم آقای احمدی نژاد جمع و جور کرده است که چرخ روزگار سخت در جهت مخالف منویات آن در حرکت است. دیری نخواهد پاشید تا بتوان به این سئوال پاسخ گفت که آیا پیروزی احمدی نژاد دوره دیگری است از تسلط سنت در تاریخ ما یا آغاز پایان آن.