“دوست من، تئوری خاکستری است. اما درخت جاودان زندگی سبز است “
“گوته، فاوست”
حوادث چند روز اخیر در ایران و موضعگیری برخی از اصلاحطلبان و متأسفانه موضعگیری ضمنی بخش خوشبختانه کوچکی از اپوزیسیون خارج مرا به یاد حادثه غمانگیز دیگری نه در ایران بلکه در همسایگی ما میاندازد.
ژان بودریار جامعهشناس معروف فرانسوی و از نظریهپردازان معروف پسامدرن بود. از مهمترین ایدههای وی میتوان از وانموده (simulation) و نیز ابرواقعیت (hyper-reality) نام برد. بودریار معتقد بود که در دوران مدرن هنر میتوانست واقعیت را بازنمایی کند اما در دوران کنونی ممکن است رابطه این دو حتی برعکس نیز شود. به عبارت دیگر واقعیت تقلیدی از بازنمایی شود. یعنی اینکه واقعیت میتواند تولید میشود. از همین رو توجه زیادی به نقش رسانههای جمعی برای ارتباطات نمود. او بشدت به جزئیات ریز تکنولوژیهای آماری و ارتباطاتی علاقه نشان میداد و در کتاب معروف خود «وانموده و وانمایی» به مسأله تبادل ارتباطات در دنیای کنونی ما پرداخت. وی همچنین عنوان کرد که با توسعه فرهنگ پسامدرن مردم هر چه بیشتر هویتهای خود را بر اساس تصاویر و نشانههای رسانههای گروهی تعیین میکنند. درواقع رسانههای گروهی با افراط در توهماتی که به طرز عالی ایجاد شدهاند تمام ساختارهای واقعیتها را برهم ریخته و تمایز بین عینیت و بازنموده، اصل و کپی را مغشوش میکنند. از نظر او نمودناک (simularca) هیچ پایهای در «واقعیت»، به جز آنکه تولید میشدند، نداشت.
در سال ۱۹۹۰ همه ناظران بیطرف وقوع جنگ آمریکا با عراق را اجتنابناپذیر میدانستند و همه جا صحبت از زمان اغاز چنین جنگی بود. بودریار در ۴ ژانویه ۱۹۹۱ در روزنامه لیبراسیون مقالهای به نام «جنگ خلیجفارس به وقوع نخواهد پیوست» منتشر کرد. نزدیک به دوهفته بعد، در ۱۶ ژانویه آمریکا به عراق حمله نمود. این موضوع با نظریات و پیشگوییهای بودریار همخوانی نداشت. در فوریه حملات زمینی آمریکا آغاز شد.اما او تغییری در نظرات خود نداد. در ۲۹ مارس ۱۹۹۱ دوباره مقالهای در روزنامه لیبراسیون به چاپ رسانید. عنوان مقاله چنین بود:”در خلیج فارس جنگی بوقوع نپیوست»!
از نظر بودریار جنگ خلیجفارس یک رخداد محسوب نمیشد. دلیل اصلی او این بود که سناریوی جنگ مدتها قبل توسط نیروهای نظامی آمریکا نوشته شده بود. درواقع آنچه که در خلیجفارس بوقوع پیوست یک شبیهسازی نظامی بود که توسط پنتاگون تهیه، تنظیم و کارگردانی شد. او برای اثبات اظهارات خود صفحههای زیادی را که مملو از اطلاعات تکنیکی بود، سیاه کرد تا بتواند نظر خود در مورد عدم وقوع جنگ را به اثبات برساند. اگرچه بسیاری از گفتههای او کاملاً درست بودند اما تحلیلهای او نمیتوانست واقعیات را عوض کنند. این موضوع باعث شد تا بسیاری او را به کور بودن در دیدن واقعیات جنگ، کشته و زخمی شدن نظامیان، غیرنظامیان، خرابی خانهها و مؤسسات متهم کردند. درواقع او در تنگنای نظریات خود گیر کرده بود و رقبا نیز فرصت را غنیمت شمرده و بر «مزخرف بودن» پسامدرنیسم وی در عمل انگشت گذاشتند.
عباس عبدی نیز در مصاحبه اخیر خود در مورد حوادث اخیر مشهد اظهارنظر نموده است. او معتقد است که در سرجنبان این تظاهراتها بخش از مخالفین روحانی بودهاند. قصد من به هیچ وجه مخالفت یا موافقت با این موضوع نیست، اما مسأله چیز دیگری است. او میگوید در دوره هشتساله احمدینژاد قیمتها ۴۴۰% افزایش یافتند اما افزایش قیمت در دوره چهار ساله روحانی کمتر از ۶۰% بوده است. از سوی دیگر رشد اشتغال در دوره روحانی ۴,۷ % و در دوره احمدینژاد ۴% بوده است. (من این موضوع را کنار میگذارم که بنا به آمار دولت در اولین دوران حکومت روحانی درصد بیکاران زن به ۲۰,۷ یعنی یک درصد بیش از دوران احمدینژاد و بیکاری مردان به ۱۰,۵ یعنی ۰,۱% بیش از سال ۱۳۹۱ رسید. علت این قضیه این است که ورود به این مطلب ما را از موضوع اصلی دور و ما را وارد بحث اینکه بیکار کیست؟ چرا بیکاران بیشتر شدهاند… میکند). ضمناً عبدی نمیگوید که چه کالاهایی گران شده و یا قرار است گران شوند به عبارتی گران شدن برخی از کالاهای بسیار اساسی در ایران در عمل فشار بیشتری به فقرا وارد میکند. بلکه میگوید:
«..با این ملاحظه چه کسی احتمال میدهد که مردم در چنان شرایطی [دوران احمدینژاد] هیچ اعتراضی نسبت به وضع گرانی و بیکاری خود نداشته باشند ولی در شرایط کنونی معترض باشند؟ پرسش این است که اگر کسانی بتوانند نسبت به وضع خود معترض شوند و آن را علنی اظهار دارند و به صورت جمعی گرد هم آیند و در خیابان شعار دهند، به طور قطع در دوره احمدینژاد باید بیشتر و گستردهتر دست به این اقدام میزدند. چون آمار تورم و اشتغال که دروغ نمیگویند….مثل این میماند که یک دستمان را در داخل آب ۹۰ درجه بگذاریم ولی هیچ احساس سوزش نکنیم و حتی بخندیم و بگوییم که عجب آب ولرمی است. ولی دست دیگرمان را در داخل آب ۴۵ درجه بگذاریم و فریاد سوختم سوختم سر دهیم! کسی این رفتار را نمیپذیرد. حتماً پشت ماجرا مسائلی غیر از رفتار خودجوش وجود دارد.” (عباس عبدی، منطق دوگانه چرا؟)
بنابراین، از آنجا که واقعیت موجود با تحلیلهای اقتصادی اصلاحگرایان جور در نمی آید، اعتراضات فعلی هیچ ارزشی ندارند. طبیعی است که جنگ قدرت در بالای نظام وجود دارد و همه از سیاستمداران تا مردم کوچه و بازار از آن اطلاع دارند.قصد من دفاع از سیاستهای اقتصادی احمدینژاد و هچیک از روسای قبلی جمهوری اسلامی نیست اما اگر بخواهیم از وضع فقر مردم بگوئیم ضریب جینی در کل کشور در سال ۱۳۹۱ ۰,۳۷ و در سال ۱۳۹۴ این ضریب به ۰,۳۹ افزایش یافت. (ضریب جینی عددی بین صفر و یک است که نشاندهنده میزان نابرابری در ثروت است. هرچه ضریب جینی پایینتر باشد، آنگاه توزیع ثروت بین مردم کشور به صورت عادلانهتری صورت گرفته است. برای آنکه تصور بهتری از رابطه نابرابری و شاخص جینی داشته باشیم میتوان گفت که در کشورهای اسکاندیناوی که نابرابری ثروت کمتر است این شاخص کمی بالاتر از ۰,۲۵ قرار دارد و در آمریکا ۰,۴۵)به عبارت دیگر در سالهای اخیر در ایران، فقرا فقیرتر و ثروتمندان ثروتمندتر گشتهاند. اگر به سهم طبقات مختلف در هزینههای کشور، سهم ده درصد ثروتمندترین به ده درصد فقیرترین جمعیت نگاه کنیم، میتوان گفت که این نسبت در سال ۱۳۹۱ برابر با ۱۰,۷۹ و در سال ۱۳۹۴ به ۱۲,۶۵ رسیده است. این بدان معنی است که در طی چند سال اخیر سفره فقرا در مقایسه با اغنیا کمتر گشته است.( لازم به تذکر است که ارقام بالا برگرفته از آمار رسمی است)
آیا این بدان معنی است که نویسنده این سطور خواهان برائت احمدینژاد است؟ هیچکدام از روسای جمهور این مملکت اعم نولیبرال و کمتر نولیبرال پرونده اقتصادی مناسبی نداشتهاند. اختلافات کوچکتر از آنی است که بتوان یکی را از لحاظ اقتصادی بر دیگری ترجیح داد. من برخلاف برخی از دوستانی که به روحانی رأی دادهاند و امروز از سیاستهای اقتصادی وی ناراضی هستند باید بگویم که بسیاری از سیاستهای کنونی در برنامه انتخاباتی روحانی به وضوح توضیح داده شده بودند فقط بسیاری بدون خواندن آن دیگران را به رأی دادن تشویق نمودند.
عدهای از نیروهای اپوزیسیون معتقدند علمالهدی مردم را بازیچه دستان خود برای مبارزه با روحانی کرد؟ شاید.اما شاید مردم جناح مقابل را بازیچه دست خود کرده و از شکاف موجود استفاده میکنند. هیچکس نمیتواند بگوید که چه چیزی و یا چه حادثهای در کدام لحظه باعث غلیان و سرریز احساسات مردم میگردد. آیا اوضاع اقتصادی مردم ایران در سال ۱۳۵۷ بدتر از یک دهه قبلتر بود؟ آیا کسی میتوانست تبعات خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس را حدس بزند؟
بهتر است برخی از دوستان، به ویژه آنهایی که دیگران را به خاطر برخی از گرایشات ایدئولوژیکی معین همیشه سرزنش میکنند و خود را (البته در خیال) از هرگونه تعلقات ایدئولوژیکی مبرا میدانند، به واقعیات اطراف خود دوباره نگاهی اندازند. آیا آنها در چنبره تئوریهای خود گیر نکردهاند! این به معنای آن نیست که حتماً جنبش کنونی در خواستههای خود موفق میشود، متاسفانه دلایل زیادی برای عدم موفقیت آن وجود دارد اما هیچکس نمیتواند از قبل آن را محکوم به شکست تلقی کند. باید آن را در اشکال مختلف تقویت نمود. کتمان و یا غیراصیل خواندن آن ما را از هر گونه مشارکتی در آن محروم میکند.