مسابقات جام جهانی فوتبال برای ایران به پایان خود رسید. تجربه دو سه هفته اخیر و همزمانی این مسابقات با جنبشی که در کشور ما جریان دارد، برای هموطنان داخل و خارج کشور باعث افزایش تنش ها و درگیری های حاشیه ای شد. در نشریه کار نیز مقالاتی بقلم رفقا حسن جعفری و تقی روزبه منتشر شده است که به این مساله پرداخته اند. سیاست نشریه کار آنست که مطالب با امضا نظرگاه نویسنده است و لذا انتشار این مقالات حتی اگر در تقابل با سیاست سازمان باشد، بر همین اساس صورت گرفته است. بدیهی است که سازمان ما درباره مسابقات و تقاطع نظری که بر سر حضور تیم ملی ایران در جام پیش آمد موضع رسمی اتخاذ نکرده است و لذا نظرات مطرح در این یادداشت نیز نظر نویسنده این سطور است.
به باور من و شاید اکثر رفقای ما مساله فوتبال و حضور تیم در جام جهانی یک پرانتز در دوره جنبش زن، زندگی، آزادی بود و اساسا نیاز نبود که به این حد رشد کند و به عاملی برای انشقاق بازهم بیشتر در جنبش تبدیل گردد. کسانیکه عامدانه فوتبال ملی را به یک ابزار برای مبارزه سیاسی تبدیل کردند در واقع به خطای غیرقابل بازگشتی دست زدند که شاید مهمترین صدمه را به همسویی نیروهای مبارز در عمر دوماهه این جنبش تا کنون وارد کرده است. چه آنها که در داخل کشور بعد از شکست های تیم ملی به خیابان ریختند تا شادی کنند و چه انها که با تداوم حمله و توهین به ورزشکاران عضو تیم ملی در خارج و بویژه در قطر به آن روند ادامه دادند، باید بتوانند نتیجه کار خود را اکنون که مسابقات برای تیم ایران پایان یافته بهتر ارزیابی کنند.
رژیم جمهوری اسلامی مانند همه حکومت های توتالیتر که در آن دولت خود را قیم و وصی ملت میداند طبیعی ست که از ورزش و ورزش قهرمانی سوء استفاده میکنند، برد آن را به حساب خود میگذارد و شکست را به پای بازیکنان تیم. در ایران نیز هیچ کس نمیتواند ادعا کند که رژیم از این قاعده مستثناست و قصد آن نداشت که در صورت پیروزی تیم ملی آن را به حساب خود بگذارد. با شکست ایران و خروج در دوره مقدماتی از جام این بحث عملا بی مورد و متکی بر حدس و گمان خواهد بود، ولی به ضرس قاطع میتوان پذیرفت که بطور قطع رژیم خود را برای پیروزی هم آماده کرده بود. در این میان مخالفین میتوانند از این خوشحال باشند که رژیم به چنین فرصتی دست نیافته است. و بقول تقی روزبه خیاط در کوزه افتاده است. این نکته اما به هیچ کس مشروعیت نمیدهد که از شکست تیم ملی شادی کند و آرزوی شکست تیم ملی کشور خود را داشته باشد.
متاسفانه در سیرکی که براه افتاد، نکته اساسی که باید به واکاوی دلیل شکست ها و عدم موفقیت های تیم ملی در بیست سال گذشته می پرداخت به نفع رژیم ناپدید شد. رژیم باید از براه اندازآن این هیاهوی بیجا و بی منطق سپاسگزار باشد، و گرنه در ایران هم مانند بسیاری کشورهای دیگر ازجمله مصر مردم باید ضمن حمایت از بایکنان تیم ملی خود رهبری حکومت را مسئول شکست های تیم اعلام و از او بازخواست کنند که چرا تیم ملی ما با بازیکنانی همچون مهدی طارمی، سامان قدوس، سردار آزمون، علیرضا جهانبخش و بسیاران دیگری که در لیگ های اروپایی بازی میکنند و با بهترین قرعه نسبت به همه جام های جهانی قبلی، با این نتیجه ضعیف از جام بیرون افتاده است.
در مقام مقایسه کافی ست بگوییم که ژاپن، کره جنوبی، استرالیا و مراکش که همه در ردیف ایران و حتی پایین تر از ایران در رده بندی فیفا قرار دارند همه به دور بعدی صعود کردند. واقعیت شرایط آنست که ساختار فوتبال در ایران مانند سایر روند های جاری متاثر از فساد و رانت خواری حکومتی است. باشگاه های ورزشی به شرکت های خصولتی تعلق دارند و هر شاخه و بخش از ارکان حاکمیت از آن سود و منفعت مالی میبرند و علیرغم مقررات و آیین نامه های فدراسیون بین المللی اتحادیه های فوتبال (فیفا)، فدراسیون فوتبال ایران را برای تامین منافع خود تحت فشار قرار میدهند. در همین اپیزود حضور در جام جهانی نیز تیم پس از آنکه بعنوان اولین تیم آسیایی برای حضور در جام انتخاب شد، عوامل نفوذ به اعمال فشار بر فدراسیون پرداختند تا مربی و کادر مدیریت تیم را برای جام جهانی تغییر دهند و تا آنجا پیش رفتند که حتی رئیس فدراسیون فوتبال را هم تغییر دادند. طبعا هیچ دلیلی نمیتوان آورد که اگر مربی عوض نشده بود نتیجه بهتر می بود، بویژه با فشارهایی که در هفته های اخیر شاهد بودیم.
در ادامه این سخن مایلم به موضوعی بازگردیم که در جریان دو هفته اخیر و بواسطه حضور تیم ملی ایران در جام جهانی مطرح شد، بطور مشخص این ادعا که تیم ملی تیم ملاست و یا محترمانه تر تیم جمهوری اسلامی است و نه تیم ملی ایران. سوال پیچیده تر در این میان این است که در یک جامعه کثیرالملّه مانند ایران تعاریف ملت و ملی در رابطه با دولت و حاکمیت چه جایگاهی دارد. “در یک نظام مردم سالار مردم در ایجاد مقبولیت برای حکومت و در جهت کارآمد سازی آن موثرند. اما شیوه نگرش مردم در مورد میزان و چگونگی ایفای نقش خود در حکومت تحت تاثیر عوامل مختلف، در گذر زمان دستخوش تغییر می شود که عامل موثری در تعیین رابطه متقابل ملت و دولت و در نتیجه تعیین میزان مقبولیت و کارآمدی نظام است.”
گابریل آلموند فرهنگ سیاسی را در سه سطح تعریف میکند: سیستم، فرآیند و سیاست گذاری. در سطح سیستم، مبنا و نوع مشروعیت حکومت و رهبران آن مطرح میشود که جهت گیری های ارزشی، عملی و اطاعت شهروندان از قوانین به آن وابسته است، فرآیند از نهاد های مشارکت سیاسی مانند احزاب و تشکل های سیاسی و کیفیت این مشارکت ها از نظر فعالانه بودن آن و یا منفعلانه بودن مردم مورد توجه قرار دارد. و در سطح سوم که سیاستگذاری ها را شکل میدهد، مهمترین اولویت های شهروندان در تصمیم گیری ها بعنوان بخشی از فرهنگ سیاسی مطرح میگردد، از اولویت های مطرح میتوان از آزادی، عدالت، امنیت و برابری نام برد.
آلموند و وریا در نظرات خود فرهنگ سیاسی را برآیندی از نگرش ها و جهتگیری های همه اعضای جامعه معرفی میکنند(بشیریه، ۱۳۸۰: ص ۱۶۲) بنابر تحقیق فوق در جوامع مختلف و متنوع، انها سه نوع فرهنگ سیاسی را شناسایی میکنند:
فرهنگ سیاسی ناقص یا سنتی: که در جوامع ابتدایی و سنتی وجود دارد و در آن ها تخصص در سطوح پایین دیده میشود. این نوع فرهنگ در سیستم هایی که فاقد دولت به معنای مدنی آن هستند دیده میشود و در آن فرد نه بطور مستقیم از عملیات و خط مشی سیاسی نظام سیاسی آگاه است و نه خود را بعنوان عضوی از ملت می شناسد.
فرهنگ سیاسی انفعالی و تبعی: در این نوع فرهنگ ارتباط با نظام سیاسی در سطح کلی حضور دارد، نوعی آگاهی سیاسی و ملی وجود دارد اما مردم به دلیل ترس و ضعف یا اعتقاد به ساختار های نهاده از حکومت بی چون و چرا و منفعلانه از قوانین اطاعت میکنند. به عبارت دیگر در این جوامع ارتباط جامعه و مردم با حاکمیت یک ارتباط یکطرفه و از بالا به پایین صورت میگیرد. این فرهنگ سیاسی در نظام های سیاسی پدرسالارانه، سلطنتی، تئوکراتیک و دیوان سالاری متمرکز مشاهده میشود.(سردارآبادی ۱۳۸۰، ص ۱۵۹)
فرهنگ سیاسی مشارکتی: در این نوع فرهنگ که ویژه جوامع پیشرفته است، شهروندان نقش فعال و مشارکتی در همه ابعاد جامعه دارند. افراد از درون و برون داده های نظام سیاسی آگاهی دارند و به عبارت دیگر از حقوق و وظایف شهروندی خود مطلع هستند. این نوع فرهنگ سیاسی در نظام های سیاسی دموکراتیک مشهود است که مردم از خود تلقی شهروندی دارند و در نتیجه خود را ملت و صاحب اختیار سرنوشت ملی میدانند.(آلموند و وریا ۱۹۷۴)
درباره رابطه مردم با مشروعیت نظام حاکم نیز میتوان به چند نکته رجوع کرد. مشروعیت را میتوان چنین تعریف نمود که بر چه اساس و با اتکا به چه منابعی اعمال قدرت و حاکمیت توجیه میشود؟ به عبارتی مشروعیت یک نظام سیاسی پاسخ به این سوال است که اولا چنین نظام سیاسی واجد حق حکمرانی ست و دوما توقع دارد که مردم از قوانین و مقرراتش اطاعت کنند. (وینسنت، ۱۳۸۱)
براین اساس سه دسته کلی وجود دارد:
بیگانگی مشروعیت ازمردم: در این دیدگاه مردم و مشروعیت حاکم با هم بیگانه اند و مردم ناتوان از صلب مشروعیت حاکم هستند و نمیتوانند آن را تایید و یا رد کنند. نظام های پادشاهی و انواع موروثی دیگر از این گونه اند.
مشروعیت بطور مطلق در اختیار ملت است; در این نمونه مشروعیت را تنها و فقط مردم به حاکم وا میگذارند و میتوانند هرگاه لازم بود آن را لغو کنند و پس بگیرند. دموکراسی ها، یا مردم سالاری ها از این مشروعیت بهره می گیرند. پیشینه این مشروعیت یا حاکمیت مردم بر مردم و برای مردم به قرن پنجم قبل از میلاد و افلاطون بر میگردد که آن را زیباترین حکومت ها دانست.
نمونه سوم که روی دیگر نوع اول است نظام های تئوکراتیک هستند که مشروعیت را از آن یک منبع غیرزمینی (خدایی) و تنها مقبولیت را از آن مردم میشمارند. جمهوری اسلامی خود را در این نمونه تعریف میکند و خود را بینیاز از مشروعیت از سوی مردم میشمارد.
با عنایت به آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که چرا هر دو سوی بحث بطور نسبی حق دارند که تیم ملی را از خود بدانند و یا از سوی دیگر آن را نه ملی بلکه تیم ملا یا جمهوری اسلامی بنامند. از یک سو این جمهوری اسلامی است که خود را ورای مالکیت ملی میخواهد و مشروعیت خویش برای حاکمیت را از منابع غیرزمینی مطالبه میکند و حاضر نیست خود را به تست یا رای ملت بگذارد. در سوی مقابل اما هستند کسانی که بر این باور هستند که آمدن رژیم جمهوری اسلامی به حاکمیت در جریان یک انقلاب مردمی تامین شده است و علیرغم همه کاستی ها هنوز شرایطی پیش نیامده است که ملت مشروعیت حاکمیت را با انتخاب جانشین و بدیل سیستم موجود زیر سوال برده و او را برکنار سازد.
کسانی هم در صحنه حضور دارند که استدلال میکنند که تیم ملی هم مانند بسیاری دیگر از ارزش های فرهنگی و اجتماعی و تاریخی به همه مردم تعلق دارد و نه رژیم حاکم. ورزشکاران نیز مانند هنرمندان، نویسندگان، شاعران و دانشمندان بخشی از مجموعه سرمایه های ملی هر کشوری هستند که نه به حکام و نه به احزاب و تشکل ها یا مذاهب و ایدئولوژی های سیاسی تعلق دارند. غلامرضا تختی پهلوان همه عصر های معاصر ایران، و علیرغم دبیر کلی حزب سوسیالیست ایران و عضویت سیاسی به جبهه ملی، و یادمان دکتر محمد مصدق بنیانگذار جنبش ملی، در دوران پس از کودتا نیز همچنان پهلوان ملت بود و قهرمانی هایش در سطح جهانی ادامه یافت و مورد افتخار ایران بود، اما نه کسی ملی بودن او را زیر سوال برد و نه او را پهلوان شاه نامید. با این تشابه تیم ملی فوتبال ایران نیز هر چقدر هم که سخنگویان و سلبریتی های تلویزیون ها و بلندگوهای خارج کشوری بخواهند تبلیغ کنند، تیم ملی ایران است و نباید آن را داوطلبانه به رژیم واگذاشت.