آیا جنگ اسرائیل ـ لبنان آنچنانکه جنگطلبان اسرائیلى ـ آمریکائى میخواهند به چنان تغییراتى در آرایش سیاسى منطقه تبدیل خواهد شد که باب طبع طراحان آن باشد؟ نظامیان اسرائیلى ابتدا در نظر داشتند که با یک حمله شدید وهمه جانبه به لبنان با از بین بردن حزبالله و ضعیف کردن بیش از پیش این کشور، با کمک آمریکا شرایط سیاسى را در لبنان نهایتا به سود خود خاتمه دهند، و این چنین براى همیشه هم امنیت مرزهاى کشور خود را تامین کرده باشند، وهم به یکباره نفوذ و قدرت ایران و سوریه را از لبنان حذف کرده باشند، و بدین ترتیب قدم دوم در اجراى طرح خاورمیانه بزرگ برداشته شده باشد.
اما اکنون با گذشت نزدیک به سه هفته از جنگ، و مقاومت دور از انتظار حزبالله و ضربات غیر منتظرهاى که ارتش اسرائیل خورده است (امرى که افسانه شکستناپذیرى اسرائیل را بهشدت تضعیف کرده است) و نیز جنایتهاى این کشور بر علیه مردم بىدفاع و رشد روزافزون نفرت مردم منطقه از آمریکا و اسرائیل، روند رویدادها نه در مسیر اهداف و پیشبینیهاى آمریکا ـ اسرائیل، بلکه در خلاف آن پیش میرود. سفر ناگهانى تونى بلر به واشنگتن، و سرانجام تاکید آمریکا بر طرح آتشبس، خود نشانههائى از این وضعیت تازهاند. وضعیتى که در آن طرف آمریکائى ـ اسرائیلى سعى میکند با طرح اعزام نیروهاى بینالمللى به مرز لبنان ـ اسرائیل، لااقل در فرم حضور این نیروها هم که شده حزبالله را از منطقه دور کنند و حداقلى از دستاورد سیاسى را در بحران اخیر داشته باشند.
اما فراتر از این، ادامه این بحران و جنایتهاى دولت اسرائیل، علاوه بر افروزاندن خشم مردم و افکار عمومى منطقه، بهتدریج میتواند به عکسالعملهاى ناخوشایندى از طرف دوستان آنها در منطقه هم تبدیل شود که وضع را البته براى آنها پیچیدهتر خواهد کرد. که نمونه آن را میتوان در خوددارى دولت لبنان از ملاقات با رایس بعد از فاجعه و بمباران روستاى قانا در جنوب لبنان دید.
شواهد اینطور نشان میدهند که تاکید یکجانبه و دور از خرد آمریکا و اسرائیل بر قدرت نظامى، به تمسخر گرفتن سازمان ملل و منافع کشورهاى منطقه در بحران قدیمى خاورمیانه، آنطورى که جنگافروزان آمریکائى انتظار دارند به آن نتایجى منتهى نخواهد شد که در نظر دارند. تحولات را نمیتوان آنطورى هم که ژاک شیراک گفت تنها بر زور متکى کرد. به کار بردن زور، به تقویت و حضور بیشتر آن نیروها و گرایشهائى در منطقه یارى میرساند که اگر حالا هم موقتا در لبنان شکست بخورند، بهنوعى دیگر و تحت شرایطى دیگر دوباره سر برخواهند آورد. تجربه عراق، که اولین قدم در اجراى طرح خاورمیانه بزرگ آمریکائى بود، خود بهخوبى گواه این مسئله است. اگر سردمداران آمریکائى واقعا در فکر به ارمغان آوردن دمکراسى و آزادى براى منطقه هستند، حصول آن نه از طریق جنگ و کشتار و دور زدن سازمان ملل، بلکه از طریق تقویت نقش سازمان ملل و سعى در ایجاد و تقویت صلحى است که میتواند نهایتا گرایشهاى تندرو در منطقه را تضعیف و خاموش سازد.
اما آیا واقعا آمریکائیها به دمکراسى، آزادى و صلح در منطقه میاندیشند؟ آیا تولید مستمر کانونهاى جنگ و بحران در منطقه که اکنون به لبنان هم کشیده شده است، خود نشان از آن ندارد که آنان در پى تعقیب اهداف دیگرى هستند؟ آیا اساسا جنگ و ایجاد کانونهاى بحران یکى از اهداف آنان در منطقه نیست؟ آیا اکنون سیاست زمین سوخته به یکى از ابزارهاى دیگر آنان تبدیل نشده است؟ و حال سوال این است بعد از لبنان، کانون جنگ و کشتار بعدى کجا خواهد بود؟
ظاهرا آمریکائیها همچنان بر اجراى طرحهاى خود مصرند، و میخواهند در شکل خشن و نظامى آن را به پیش ببرند. اما باید آنان به یاد داشته باشند که اگر درعراق توافق نسبى مردم را در جریان جنگ در کنار خود داشتند، اکنون در بحران لبنان با عکس این مسئله روبرو هستیم. بنابراین شاید وقت آن رسیده باشد که استراتژیستهاى نئومحافظهکار آمریکائى با احتیاط بیشترى وارد درگیریهاى خاورمیانه شوند و علاوه بر قدرت نظامى بلامنازع خود و متحد قدیمیشان اسرائیل، به فاکتور خشم و نارضایتى روزافزون مردم منطقه هم نیمنگاهى بیاندازند.
نهم امرداد ۱۳۸۵