پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۴

پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۴

چشم‌اندازی در مه
در دل، به بهار و عید می‌اندیشم...  روزگاری که دلِ بزرگ‌ترها قرص بود و کوچکترها خوش بودند به اسکناس‌های تا نخورده پدربزرگ. کفش نو و سفره عید... این روزها گرانی...
۱۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
خطر راست افراطی در میان جریانات ایرانی: هشدار به جنبش دموکراسی‌خواهی
در ایران، موضوع خطرات راست افراطی هنوز به‌درستی مورد توجه قرار نگرفته است. بااین‌حال، در فضای سیاسی کشور، برخی گروه‌ها ویژگی‌هایی مشابه با جریان‌های راست افراطی در غرب و حکومت‌های...
۱۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
استیضاح وزیر اقتصاد و استعفای ظریف
تنها راه فشار به حکومت از طریق مقاومت و نافرمانی مدنی و تعمیق و گسترش جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی بود و هست که انتخاب پزشکیان هم در آن چارچوب می‌گنجد....
۱۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
جنبش زنان، صدایی برای تغییر؛ در بزرگداشت ٨ مارس
به مناسبت بزرگداشت روز جهانی زن، گروه کار زنان سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در کلاب هاوس برگزار می‌کند: جنبش زنان برای تغییر؛ با حضور مهمانان: بهار سرآسیابی، رزا روزبهان،...
۱۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
اسکار «در سایه سرو» نشان از نوآوری و توانمندی هنرمندان ایرانی
«در سایه سرو» با چالش کشیدن قالب‌های روایت سنتی، زبان بصری را به عنوان ابزار اصلی انتقال پیام به کار گرفته است؛ به گونه‌ای که هر بیننده‌ای بدون درک مستقیم...
۱۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: سیاوش قائنی
نویسنده: سیاوش قائنی
قانونِ دو تابعیتی‌ستیزی؛ ارتجاع، تناقض، و نابودی آینده ایران
تصویب قانون منع حضور شهروندان دو تابعیتی در مشاغل حساس توسط حکومت جمهوری اسلامی، فراتر از یک تصمیم اداری، نمایشی از پارانویای ایدئولوژیک و سیاستِ حذف سیستماتیک هر صدای مستقل...
۱۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: حمید آصفی
نویسنده: حمید آصفی
تبعات استیضاح همتی برای معیشت ایرانیان
همه مسوولان اقتصادی که روی ریل شوک درمانی و بی‌ثبات‌سازی اقتصاد کلان و تعمیق وابستگی، فقر و نابرابری در اقتصاد ایران پافشاری داشتند ... با افرادی جابه‌جا شوند که با...
۱۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: فرشاد مومنی
نویسنده: فرشاد مومنی

جنگ و گل‌های یاس مادر (آخرین قسمت)

مدتهاست، و یا شاید سالهاست کە دیگر دلم تنگ نمی شود. انگار بە همە چیز عادت کردەام. یک نوع تکرار بر همە چیز مستولی شدەاست. و تکرار، سردی می آورد. همە چیز علی السویە است. گوئی قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد، و اگر هم بیفتد مهم نیست. پدر هم همان بلا سرش آمدەاست. دیگر مثل سابق بە دنبال رادیو و اخبار نیست، و اگر هم باشد انگار گوش نمی دهد. می گوید همە کار خودشان را می کنند بدون اینکە بە آن باور داشتەباشند.

می گوید حتی جنگجویانی کە هر روز از خیابانهای شهر می گذرند تا بە جبهەها بروند هم، همین بلا سرشان آمدەاست. اما مادر اینگونە نیست. او همانی است کە از ابتداء بود. شاید او از همان ابتداء بە همە چیز، علیرغم اتفاق نیفتادنشان هم عادت کردەبود! مادر با عادت بە دنیا آمدەبود. و من فکر می کنم کە این نە عادت، بلکە تحمل است کە بە اشتباە عادت تفسیر می شود. شاید روزگاری مادربزرگ و یا یکی از نزدیکانش بە او گفتەباشند کە کار مردان را بە مردان بسپار، زیرا کە کسی از راز آنها سر در نمی آورد. و سپاردن یعنی بعدش تحمل کردن. و جبهە پر از مردها بود. و رادیوی پدر گاهی وقتها از خانمهائی می گفت کە برای جبهە غذا می پختند، و برای رزمندگان صلوات و درود می فرستادند.

پدر این روزها کمی ذهنش مشغول است. یواشکی بە مادر می گوید مثل اینکە زیر پوست شب دارە چیزهائی می گذرە! و بعد از شعارهای ضدجنگی می گوید کە همە جا روی دیوارهای ویران، نیمە ویران و سالم بە چشم می خورند. شعارهائی کە هر روز کە می گذرد، انگار تعدادشان بیشتر و بیشتر می شود. از عصبانیت بیشتر فرماندە پایگاە و از عواملی کە فرماندە می گوید از خودی ها هستند و اما بە بیگانگان خدمت می کنند، می گوید. پدر نگران است. بە نظر او جنگ دارد بە جنگی دیگر کشیدە می شود، کە زیاد مناسب نیست و شاید از جنگ اول خطرناکتر باشد. و یاد اخباری می افتد کە رادیو از اعتراضات مردم علیە جنگ در دیگر مناطق می گفت.

پدر دیگر این روزها از مدرسە و آبدارخانە چیزی نمی گوید. یعنی مدتهاست چیزی نمی گوید. مثل اینکە همە چیز برایش تمام شدە، و یا اینکە علی السویە شدە. آبدارخانە مال روزهای دور است. مال سالهائی کە باران دانش آموزان درون حیاط مدرسە را خیس می کرد. و شاید دیگر مهم نباشد. و مهم هم نیست. فاصلە، خیلی راحت می تواند همە چیز را از معنا تهی کند. و پدر تهی شدەبود. او از روی عادت بە زندگی ادامە می داد. پدر اکنون سکوت را دوست دارد. و شهر نیز کە بە ویرانگی خود عادت کردەاست، دیگر از خاطرات دورش چیزی برای تعریف کردن ندارد. خیابانها و کوچەها مدتهاست کلمات را را فراموش کردەاند.

و پدر یک روز کە مشغول باغچە بود، زیرچشمی هی بە من نگاە می کند. و من بهش کە می نگرم، او بلافاصلە نگاهش را می دزد. در بلندای آسمان تکە ابری رو بە شرق داشت، و با شتاب کمی در حرکت بود. پدر ناگهان دست از کار باغچە کشید، سر پا بلند شد، رو بە من کرد و گفت شاید بهتر بود کە ما هم همان اوائل مثل دیگران از شهر می رفتیم!… آرە می رفتیم! و چشمانش درخشیدند.

من بە پدر نگاهی انداختم. واقعیت این بود کە نمی دانستم چگونە خودم را با جملەای کە بیان کردەبود، وفق دهم. واکنش بسیار دشوار بود. اگر می گفتم درستە، می دانستم کە معنای زندگی این چند سال را راحت بر باد می دادم، و این عین توهین بە پدر بود؛ و اگر هم می گفتم نە، او را از تفسیر دیگری کە داشت و کاملا برای من تازە بود بشیوە ناعادلانە دور می کردم.

برای همین، همین جوری ماندم و بە پدر خیرە شدم. ادامە داد کە آرە باید می رفتیم، مثل بیشتر مردم. گفت کە آنجا بی گمان در شهرهای دیگر زندگی و کار و کاسبی وجود دارد. نزدیک آمد، و در کنارم ایستاد. بعد ناگهان مرا در آغوش گرفت، گفت و زندگی تو اینگونە تباە نمی شد، می تونستی درس بخونی و بە آیندە خودت برسی. و آغوش پدر چە غریبانە است! و باز ماندە بودم کە چکار کنم. چند بار تلاش کردم من هم متقابلا در آغوشش بگیرم، اما پشیمان شدم.

پدر اشکهایش را پاک کرد، سیگاری روشن کرد و بە دیوار تکیەداد. گفت کە آدمها باید بعضی وقتها دل بە دریا بزنند و بروند، گفت اگرچە دشوارە اما شدنیست. و بعد صداش تغییرکرد. سیگار را پرت کرد و با صلابت خاصی گفت کە آرە باید بریم، دیگە بسە! و با این حرف پدر، ناگهان عادت در من پرید و یکدفعە همە چیز در جلو چشمانم تغییرکرد. با هیجان خاصی بە پدر نگاە کردم. و درست بە همان سرعت، ذوق و شوق من فروکش کرد. با صدائی آهستە گفتم اما پدر فکر کنم دیگە بسیار دیرشدە، بە نظر من زیاد نماندە جنگ تمام بشە… بمانیم بهترە. اما انگار پدر حرفهای مرا نمی شنید. فریاد برآورد کە زن! ما از اینجا می ریم… آرە می ریم… چیزهای ضرور را کە لازم داریم جمع کن! و تاکید کرد جنگ هم تمام بشود برای سالهای سال در این شهر همچنان خواهدماند. گفت اینجا شهری نفرین شدەاست!

مادر مردد است. با نگاههای پر از سئوال بە من خیرە می شود. چیزی نمی گویم. پدر کە لحظە بە لحظە بیشتر هیجانزدە می شود، رو بە مادرم کردە، می گوید کە پیش برادرت می ریم، هم شهرشان بزرگە و هم خانەاشان، البتە زیاد مزاحمشان نمی شیم، زود خانەای دست و پا می کنیم، خودم هم کاری جور می کنم، کسی چە می دونە شاید دوبارە سرایدار مدرسە شدم، اونجا می گم کە چکارە بودم، شاید اینکە این همە سال توی منطقە جنگزدە بودیم و مقاومت کردیم و سوختیم و ساختیم خودش کمکی باشە،… کی از ما وطن پرست تر میتونە باشە!… همە دررفتن بجز ما. توی ویرانەها و بدبختی ها سالها زندگی کردیم، و نذاشتیم میهن خلوت بمونە و دست ناکسان بیفتە… آرە زن زود جل و پلاستو جمع کن کە دیر میشە، پسرمون هم کە باید برای خودش آغایی بشە…
و خالصانە بە من نگریست.

از دور صدای مبهم انفجارها می آید. بە خودم می گویم مثل اینکە سرباز فراری کار خودش را کرد! آرە مثل اینکە تلنگری بە پدر زد، و فهمید کە ماندن در میان آوارها و ویرانەها، حتی اگر وطن هم باشد زیاد عاقلانە نیست. آرە، آنهائی باید بمانند کە می جنگند.
و صدای گریە مادر را می شنوم! مادر چیز آنچنانی ندارد کە بتواند جمع کند. پدر هم کە امکان آوردن ماشین ندارد. پس باید تنها خرت و پرتی چند با خودمان برداریم و برویم، و خانە را با همە چیزهای اندرونش جابگذاریم. چە تصمیم ناگهانی و عجیبی! پس سعید چی؟ و ناگهان انگار تە دلم تهی می شود. نە، من هر جوری شدە باید مطلعش کنم. اما پدر آنقدر عجلە دارد کە نمی شود. بخودم می گویم در روستای سر راە حتما می بینمش و کل ماجرا را برایش تعریف می کنم. و اگر هم آنجا نباشد بە دوستان وآشنایانش خبر می دهم. و پدر اصرار دارد کە عصر همان روز راە بیفتیم.

لباس، پول، رادیو و طلاهائی کە مادر از زمان عروسی اش دارد، بە همراە مقداری آذوقە را در سە بقچە و گونی نسبتا بزرگ جمع می کنیم. آنقدر کە بتوان بە روستای مورد نظر رسید، پدر سراسیمە و هیجانزدە می گوید آنجا ماشین هست و بقیە راە را سواری می رویم. و انگار از اینکە حتی می تواند روستا را هم پشت سر بگذارد، چە حس مغرورانەای دارد! بعد ندا سر می دهد کە اگر دایی موافقت کرد، می توانیم برگردیم و بقیە اثاث را با ماشین ببریم. گفت همان موقع کبوترها را هم با خودمان می بریم.
و من دلم روی هزار می زند! نە، نمی شود همە چیز یکبارە این چنین تغییرکند. اما نە اینکە هنوز زمان جنگە! پدر بە تنها همسایەامان کە پایگاە نظامیە خبر نمی دهد. می گوید گور باباشان! از سر خیر کە نبخشیدند، وظیفەاشان بود،… مگر ما مال این مملکت نیستیم!

مادر جلو گلهای یاس ایستادەاست، و خیرە نگاهشان می کند. آرام بە مادر نزدیک می شوم و دستم را روی شانەاش می گذارم. می گویم برمی گردیم آنها را هم با خودمان می بریم. می گویم، تازە، می توان همە جا گل یاس تهیە کرد و در گلدانها گذاشت تا بویشان تمام خانە را پرکند. مادر با گوشە لچکش، اشکهایش را پاک می کند و سرش را بە سینەام تکیە می دهد. و با لبخندی می گوید کە امیدوارم پدرت دیوانە نشدەباشد! و من چنان قهقهەای سر می دهم کە خانە می لرزد.

از همان راە رودخانە می رویم. علیرغم جنگ، غروب دل انگیزی است. صدای قورباغەها دشت را پر کردەاست. افق با نور شلیک توپخانەهای دوردست، روشن می شود. یادم می آید کە:
“جنگ کە شروع شد، یک روز گرم تابستانی بود. مادرم گلدانهای گل یاس را جمع کرد و بە زیرزمین برد. و این چنین، الوان سفید و زرد و کبود با رایحە خوش مشام نوازشان اتاق نشیمن را ترک کردند و… من دلم تنگ شد. و آن تابستان سال شروع دلتنگی های من بود. پیش خودم گفتم شاید جنگ تمام شود و گلدانهای یاس برگردند.”

بە آسمان باز پشت کوە روبرو می نگرم. بە خودم می گویم ” جنگ کە ادامەداشت، یک روز گرم تابستانی بود. مادرم گلدانهای گل یاس را جمع کرد و بە زیرزمین برد… شاید جنگ تمام نشود و گلدانهای یاس هم باید کوچ کنند!”

پایان
فرخ نعمت‌پور
۱۳ ماە سپتامبر ۲۰۲۲

 

تاریخ انتشار : ۹ فروردین, ۱۴۰۲ ۸:۰۲ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
ظریف

استعفای ظریف تبعیضی جدید بر تبعیضات گذشته!

در جمهوری اسلامی، قوانین تبعیض‌آمیز کم نیستند و سال‌هاست که علیه این قوانین مبارزه صورت می‌گیرد. اکنون، افزوده شدن تبعیضی جدید بر تبعیضات گذشته نگران‌کننده است. تأسف‌بارتر آنکه برخی ایرانیان لائیک و سکولار خارج از کشور بدون توجه به شیوه ارتجاعی عزل ظریف از …

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

چشم‌اندازی در مه

خطر راست افراطی در میان جریانات ایرانی: هشدار به جنبش دموکراسی‌خواهی

استیضاح وزیر اقتصاد و استعفای ظریف

جنبش زنان، صدایی برای تغییر؛ در بزرگداشت ۸ مارس

اسکار «در سایه سرو» نشان از نوآوری و توانمندی هنرمندان ایرانی

قانونِ دو تابعیتی‌ستیزی؛ ارتجاع، تناقض، و نابودی آینده ایران