در زمینه بررسی علت و تحلیل پیش زمینۀ تضادها و جنگهای قومیتی و مذهبی تلاشهای بسیاری صورت گرفته و تئوری های بی شماری نوشته شده اند؛ و حتی سعی شده که به یک سوال بنیادی تر پاسخ داده شود که آیا اساسا سرمنشا و انگیزه اولیه این درگیریها، مسائل و منافع قومی و عقاید مذهبی بوده اند و یا ما باید بدنبال علل دیگر از جمله اقتصادی، برای مثال دست یابی به منابع دائما
مطالعه تاریخ اما نشان می دهد که اگرچه برای آغاز هر یک از جنگهایی که صفت قومی، نژادی و یا مذهبی بخود گرفته اند، عوامل سیاسی، اقتصادی و ژئوپلتیکِ متفاوتی نقش داشته اند؛ بطوریکه نمی توان یک نظریه واحد در این زمینه ارائه کرد، اما در عین حال، یکی از عوامل انگیزاننده و بسیج کننده یک قوم علیه قوم دیگر، که مشترک همه جنگهای قومیتی بوده است، وابستگی درونی، علقه و هویت قومی، فرهنگی و یا نژادی مشترک بوده است. بطوریکه حتی این هویت مشترک و اتحاد درونی و بروز و نمایش بیرونی آن، در شعارها و نوع رفتار با مخالفین خود، باعث شده است که در نگاه اول عوامل و پیش زمینه های دیگر دیده نشوند.
پس از انقلاب فرانسه و امریکا، در اواخر قرن هیجدهم، در اروپای آن زمان جنبشهای ناسیونالیستی نوینی آغاز می شوند؛ و پس از فروپاشی امپراطوری ها و نظامهای پادشاهی در اروپای قرن نوزدهم بتدریج پدیده جدیدی بنام دولت-ملت در میان حصار های قومی-نژادی و زبانی مشترک شکل می گیرد. دولت-ملت هایی در اروپا بوجود می آیند که شاخصه های اصلی آنها در درجه اول نژاد و زبان مشترک و در درجه دوم نوع خاصی از گرایشات مذهبی در مسیحیت است. از این دوران به بعد، بنظر می رسد که منافع قدرت سیاسی و اقتصادی دولت های حاکم با هویت قومی و نژادی ملت خود پیوند مستحکمی پیدا می کنند و احساسات و منافع مشترک قومی و نژادی به مهمترین ابزار قدرت نمایی دولت های آن زمان تبدیل می گردند.
اگرچه عوامل بیشماری از جمله منافع اقتصادی و آغاز فرایند جهانی شدن سرمایه داری نقش موثری در اوجگیری تضادِ بین دولت های اروپای نیمه اول قرن بیستم داشتند؛ و یا بحرانهای اقتصادی و فقر زمینه های مناسبی برای رشد ناسیونالیسم افراطی فراهم کرده بودند؛ اما با این وجود، بنظر می رسد که انگیزه های قومی و نژادی بیش از صرفا یک روبنا و عامل درجه دوم در آغاز جنگ جهانی دوم نقش داشته و عمل کرده اند. برای مثال با وجودی که آلمان دهه های اول قرن بیستم نیز از بحرانهای اقتصادی و فقر و گرسنگی رنج می بُرد، اما در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی و امریکا همچنان در موقعیت بهتری از نظر صنعتی و علمی قرار داشت و از نظر منابع طبیعی و انسانی نیز در موقعیت ضعیفی نبود. بنابراین عقب افتادگی های اقتصادی و یا کمبود منابع طبیعی نمی توانستند در درجه اول انگیزاننده آلمان نازی برای آغاز جنگ بوده باشند.
یکی دیگر از عواملی که معمولا در تحلیل جنگهای قومی و مذهبی به آن اشاره می شود، تاثیرات فرایند جهانی شدن و به تبع آن تداخل و تقابل فرهنگهای مختلف با یکدیگر است. در هنگام آغاز ارتباط و تداخل فرهنگی، اولین پدیده ای که معمولا خود را بیش از هر چیز دیگری ظاهر می سازد، اختلافات عمیق در زمینه شرایط اقتصادی و معیشتی ملل و فاصله عمیق در بین تمدنهای گوناگون است. اختلافات و فواصلی که معمولا موجب تشدید احساس عقب افتادگی، حسادت و حقارت در میان ملل عقب افتاده می شوند. در این زمینه نیز مردمِ آلمان آن زمان چیز کمتری در مقایسه با سایر کشورها نداشتند که موجب احساس حقارت و حسادتشان گردد.
در کنار همه این عوامل اما یک واقعیت دیگری نیز وجود دارد که معمولا کمتر مورد توجه قرار می گیرد. این واقعیت همانا خصوصیت های ذاتی انسان از جمله “اراده معطوف به کسب و گسترش قدرت” و “انگیزه بقا” و به اعتبار آن خواستِ دست اندازی به منابع طبیعی و انسانی و اندوختن سرمایه است. این ویژگیها، در طول تاریخ حیات انسانِ اجتماعی، آن اندازه در جنگ و تخریب منابع انسانی و طبیعی نقش داشته اند که اکنون بقطع می توان گفت که بر خلاف پیش گویی فیلمهای هالیودی که زمانی جهان توسط موجودات آسمانی نابود خواهد شد! این خود انسانهای ساکن زمین هستند که در حال نابودی این کره خاکی می باشند.
برای نمونه می توان به ابعاد بسیار گسترده تجاوزهای جنسی، برای نابودی یک نسل اشاره کرد که خشونت و وحشیگری نهفته در آن پا را از حد اختلافات قومی و نژادی فراتر گذاشته است و وحشی گری انسانها را به نمایش می گذارد. برای نمونه می توان به جنگ های قومی و
اما اگر شاخصه بسیار بارز جنگهای قرن بیستم، نژادی و قومی و یا ناسیونالیستی بوده است، باید گفت که در حال حاضر، در قرن بیست و یکم، جنگها و تضاد های منطقه ای، که گاه نیز ابعاد جهانی پیدا می کنند، بیش از هر چیز ویژگی مذهبی و ایدئولوژیک پیدا کرده اند. البته اگرچه انسان همان انسان است و هر آن امکان دارد که خوی حیوانی و وحشی گری خود را ظاهر سازد، اما بنظر می رسد که اکنون بجای نژاد و ناسیونالیسم، این مذهب است که بهانه و توجیه گر جنگ افروزی ها و قتل انسانهای بیگناه شده است.
در تحلیل و ریشه یابی علتِ بروز تضادها و تنش های مذهبی به عواملی از جمله فروریزی نظم جهانیِ سابق و خروج از حاکمیت دو گانه شرق و غرب، بلوک کمونیسم از یک سو و کاپیتالیزم از سوی دیگر؛ و یا سقوط نظامهای دیکتاتوری در منطقه و پاره شدن زنجیرهای استبداد و سرکوب؛ و یا باز شدن روز افزون
البته هستند نظراتی که همچنان علت اصلی را مسائل اقتصادی و معیشتی و بطور مشخص کمبود منابع طبیعی از جمله آب و نفت می دانند و مذهب را وسیله ای بیش برای توجیه و یا تهییج یک قوم علیه قوم دیگر بحساب نمی آورند، ویا معتقدند که مذهب را حداکثر می توان یک کاتالیزور و عامل تسریع کننده بشمار آورد. در مقابل این نظر، نظری دیگری نیز مطرح است، مبنی بر اینکه مذاهب اتفاقا می توانند جزئی از راه حل برای کاهش اختلافات قومی و منطقه ای باشند.
اما این ادعا که مذهب می تواند بعنوان یک عامل صلح و حلال مشکلات فعلی ظاهر شود، بسیار دور از واقعیت های موجود در اختلافات و جنگهای منطقه می نماید. تضادهای بین شیعه و سنی، بوِیژه پس از انقلاب اسلامی و تشکیل یک خلافت اسلامی جدید از نوع شیعی آن، تحت عنوان ولایت فقیه، در ایران؛ و نیز همواره گوشه چشم داشتن رهبر و بنیان گذار حکومت “جمهوری اسلامی” به مناطق شیعه نشین عراق؛ و همچنین پس از سقوط حکومت صدام حسین و دخالت های روز افزون حکومت اسلامی ایران در عراق، آن اندازه ریشه و عمق گرفته اند که نمی توان، حداقل در شرایط کنونی جایی برای اسلام بعنوان عامل و ابزاری برای صلح و حل معضلات کنونی در منطقه باز کرد.
همچنین باید گفت که برای بازیگران اصلی عرصه جنگهای مذهبی در عراق، اسلام از نوع شیعی و سنی آن صرفا یک اعتقاد مذهبی و یا مقوله فرهنگی نیست، ایدئولوژیی است جهان شمول که همانطور که پیامبر آن وعده داده است، هدف نهایی آن براندازی کفر و شرک و برقراری یک حکومت شرعی و ایدئولوژیک در سرتاسر جهان می باشد. برای بازیگران اصلی جنگهای مذهبی، مدرنیته و قوانین شهروندیِ ضامن آزادی های مدنی دشمنان اصلی حکومت اسلامی هستند. بطوریکه می توان گفت که اگرچه فقر اقتصادی و عقب افتادگی و تبعیض در عصیان و شورش مردم نقش مهمی دارند اما برای بازیگران ورهبران اصلی آن مذهب و اعتقادات ایدئولوژیک محرک اصلی است.
اگرچه عواقب و آثار جنگهای مذهبی و ایدئولوژیک، خوشبختانه، به مراتب بسیار کمتر از جنگهای نژادی و ناسیونالیستی قرن گذشته است، و این واقعیت در درجه اول به محدودیت نظامی و تسلیحاتی بازیگران اصلی جنگهای مذهبی باز می گردد؛ اما خطر جنگهای مذهبی بصورت بالقوه بسیار جدی تر از جنگهای نژادی و ناسیونالیستی است، بطوریکه اگر قدرت های درگیر در این جنگها به سلاحهای قوی تر و کشتار جمعی دست یابند میزان کشته و خرابی های این جنگها به مراتب بیشتر از جنگهای نژادی و ناسیونالیستی قرن بیستم خواهد شد.
شاید تنها نمونه از عملیات انتحاری در جنگ دوم جهانی، خلبانان ژاپنی بودند که هواپیماهای جنگنده خود را بر نیروی دریایی متفقین می کوبیدند. اما در حاضر یکی از ابزار های اصلی و همواره تکرار شونده جنگجویان مسلمان عملیات انتحاری آنهم علیه مردم بیگناه کوچه و بازار است. و اگر بیشترین کشته های جنگ های اول و دوم را سربازان دو طرف متخاصم تشکیل می دادند، اکنون در جنگهای مذهبی قربانیان اصلی مردم عادی هستند. و می دانیم که سرباز و به عبارت بهتر جانبازی که بخاطر اعتقادات ایدئولوژیک و مذهبی خویش می جنگد، تنها جسد بی جان خود را تسلیم دشمن خود می کند، در حالیکه سربازان آلمان نازی، پس از ناامیدی در پیروزی در جنگ با روسیه دسته دسته خود را تسلیم کردند و جان خویش را نجات دادند.
در واقع بخاطر خطرات بالقوه فراوان جنگهای مذهبی است که حتی رهبر شیعیان عراق، آیت الله سیستانی، بجای فتوای جهاد، که برخی از آیت الله های نادان جمهوری اسلامی آغاز به آن کردند، طرح تشکیل دولت جدید و انتخاب نخست وزیر و رئیس جمهوری جدید را مطرح کرد که بسیار عاقلانه بود. البته خوشبختانه در جمهوری اسلامی نیز پس از فتوای احمقانه مکارم شیرازی و گفته نابخردانه حسن روحانی مبنی بر اینکه ایران با تمام قوا از اماکن مقدسه کربلا و نجف دفاع خواهد کرد، حداقل در میان رسانه ها و ابراز نظرهای رسمی دیگر چنین اظهارات خطرناک و ضد ملی دیده و شنیده نمی شوند.