پس از هفتاد و هفت سال
دلتنگی هایم در زیر باران می شویم
و شادی هایم
با زلالی چشمان تو
غصه هایم به باد میدهم
و امید بر بال کبوتر صلح می بندم
و پرواز می دهم بر دشت بی کران…
ای یار، ای دیرینه یار
ای چهار فصل زندگی
ای، که از ترنم لب هایت خرسند می شدم
….
رنگ چشمانت می خواهم
خنده ات باز می خواهم
آن آغوش، آن قرار بی قرار
عشق می خواهم، من تو را می خواهم.
…..
رهایم ساز
از سیلی سرد زمستان
…
بگذر، از کاروان بی ساربان
سر فصل و آغازی دگر
بگذر، از چرخه ی ابر گذشته ها
بگذر، از کاروان بی ساربان
همراه شو، با زمان
…..
بر من بتاب، تا دوباره شکوفا شوم.
برف و باران، سر فصل زمان
کودکی، از بخت زمان
شب هماهنگی دگر
شب میلاد و تولد
پا گذاشتم به دنیای زمان
می شویم، غم و درد
آغازی دگر، زندگی با لبخند
می ریزم دور، آن نگاه گذشته ها
….
از خاطرات یک سبد تجربه می چینم
باز می کارم، در باغچه ی دل.