گوش ها و چشم ها بسته اند؛ گویی جز هیچ کس سزاوارزیستن در این سرزمین نیست؛ انگار که قباله ی میهن را به نام اینان کرده اند. مردمی که گهگاه ندای اعتراض سر می دهند ؛ درجستجوی آنتن هایشان به بالکن یا پشت بام خانه شان می ریزیم و هر روز به بهانه ای رابطه ی اینترنتیشان را محدود می کنیم چه کاره اند. این را کسی ازمیان ایشان از خود نمی پرسد. زبا ن را باید در کام ها به بند کشید؛ از سردادن ندای اعتراض باید پرهیزکرد و ازخواستن حق مسلم انسان آزاد زیستن وبرخوردارشدن از مواهب زندگی شهروندی وبهره مندی از ثروت های کلان این سرزمین و درامد صدها میلیارد دلاری حاصل از آن باید دست کشید؛ وهیچ نپرسید ونخواست؛ چون مردم پول ندارند؛ سرباز ندارند؛ هیچ چیز ندارند؛ و به جای همه ی این ها دولتی دارند که مال و جان و ناموسشان در ید قدرت اوست. پنداری این نظامیان و لباس شخصی ها فرزندان مردم این سرزمین نیستند و از سیاره هایی دیگر به آن هجوم کرده اند. چه چیز آنان را وا می دارد که برای نگهبانی جایگاهی که ” انگار” از همین مردم به عاریت گرفته اند و آنان هر زمان که بخواهند باید بتوانند آن را بازپس ستانند، به هر کار که خود از آن مذموم تر نمی شنا سند دست یازند؟ مگر به زعم اینان یکصد و بیست و جهار هزار پیامبرخدا برای اصلاح اخلاق و فرهنگ جامعه و رهانیدن مردمان از فساد و تباهی و دروغ و ستمگری ودزدی و… نیامده اند؟
گوش ها وچشم ها بسته اند و مبادا زمانی باز بگشایند که آقایان را ازاین نمد کلاهی باز ماند و نه مردم بخت بر گشته ی این سامان را توان درانداختن نقش خویش برلوح این زمانه ی وارون.
صاحبان قلم، این پدیدارکنندگان تباهی و درد به چشم جهانیان را روانه ی دیار خموشان می کنند و هر آنجا که بتوانند، درراستای نقض قانون اساسی وبدون استناد به هیچ قانون، کانونشان را غیر قانونی اعلام می کنند و این بی قانونی را حتی در کیفرخواست ها به نمایش می گذارند؛ و آثارشان را هرجاکه با سلیقه ی مسئولان مغایرت داشته باشند حذف می کنند یا از دادن مجوز چاپ به آن ها سرباز می کنند واعمال همین روش ها را درهمه ی سطوح سلسله مراتب دولتی روا می دارند؛ غافل از این که: اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی/ بر آورند غلامان او درخت از بیخ.
ناشران، این اندیشه پراکنان، به لحاظ کمبود های مالی سربرزده از تحریم شرکت ایشان در نمایشگاه ها، بی پشتوانه رها کردنشان از راه حذف کمک مالی به ناخودی ها، سرباز زدن از خرید سهمیه ی کتاب که تا چندی پیش رواج داشت در مقابل دادن هرگونه کمک مالی و تبلیغی و ترویجی به کتاب های خودی وبرگرفتن توان رقا بت از آن ها… ناتوان می شوند؛ با ندادن مجوز نشر کتاب های نادلخواه و سرانجام ضبط مجوزهای کار، ناشران از میدان بیرون می روند یا یا تهدید به آن به کرنش و خودسانسوری وا دارمی شوند.
اندکی اندیشه ورزی بس است که بدانیم: اگر دلارهایی که برای نگه داشتن زبان هزاران شهروند و افزودن بر توان مالی خودی هایی که گستره شان روز به روز تنگ تر می شود ، بدون توجه به شرایط روز به روز دشوارتر شونده ی اقتصادی هزینه می شود از همان آغاز به دست اقشار گونه گون مردم و برای بهسازی اوضاع اجتماعی – اقتصادی، فرهنگی و سیاسی کشور هزینه شده بودند به این چنین وضعیت دشوار که خود حاکمان نیز از اعلام شاخص های عمده اقتصادی ، از جمله و به ویژه آهنگ تورم بیمناکانه سر باز می زنند و آشکارا اعلام کرده اند که از این پس این گونه شاخص ها را اعلام نخواهند کرد پیش نمی آمد.
همین یک قلم- اعلام نکردن نرخ تورم – برای پی بردن به میزان شفافیت حاکمان در برابر مردم، به عنوان مشت نمونه ی خروار، بسنده است. دلیل این اقدام چیست؟ آیا جز این است که یک جای کار می لنگد؟ یا در بهترین حالت آقایان به خاطر آن از پاسخگویی به مردم شرمسارند؟ و اگر چنین است آیا ناپختگی ها و ندانم کاری ها آنچنان در تار و پود نهادهای دولتی رخنه کرده است که خود آقایان نیز از اعلام نتایج عملکرد اقتصادیشان، برای سر پوش نهادن بر زمینه های اعتراض، بیمناک یا شرمسارند ؟
این گونه ندانم کاری ها و ناپختگی ها از کجا سر برزده است؟ مگر بهره برداری نکردن بیشینه از توان مادی و معنوی همه ی آحاد شهروندان و نفی تدریجی تکثرگرایی ، از اندکی پس از انقلاب بهمن تا به امروز، که گزینش ها به لایه ای اندک از صاحبان بیش ترین قدرت سیاسی و مالی در راس دولت محدود شده است و حذ ف اکثریت قاطع مردم از پهنه های گونه گون زیست اجتماعی تداوم می پذیرد، سر انجامی جز این نیز می توانسته است داشته باشد؟
نتیجه ی پیش گفته را که بنا به مقاصد بحث از آن جداماندیم در همه ی زمینه ها، از جمله در به تعطیل کشیده شدن کارخانه ها، افزایش میزان واردات یا تسهیل آن به بهای تقویت نکردن بخش تولید، ویرانی وسیع بخش کشاورزی، کیفیت نازل و قیمت گزاف مقایسه ناپذیر با محصول های همانند خارجی ، نبود مشوق های اقتصادی، افزایش سطح فساد اداری، رشوه خواری و اختلاس در نهاد های دولتی، تنزل سطح اخلاق در جامعه و ارتقای سطح مفاسد اجتماعی و جرم و جنایت و توزیع و مصرف مواد مخدر، پناه بردن به خرافا ت تا حد افسانه های جن و پری به طور نیمه رسمی و در سطح مطبوعات، تنزل سطح فرهنگ در جامعه و تنزل سطح کتابخوانی و عرضه ی آثار نمایشی به دلایل پیشگفته، اعطای کمک های بلاعوض خارجی بی توجه به شرایط دشوار اقتصادی جامعه و … صادق است.
ارتقای سطح فرهنگ – که پیش شرط اصلی آن تبد یل جامعه به میدان نبرد اندیشه ها ست-تنها راه رهاسازی فرهنگی است و تنها عاملی است که می تواند در همه ی این پهنه ها توان بیشینه ی مردمی را در راستای توسعه ی فراگیر و پایدار به میدان آورد و همه ی این نابه سامانی ها را که بیش تر از پی تحولات دو ساله ی اخیر در جامعه حضور تمام عیار نیروهای مسلح را در خیابان ها رقم زده است از میان بر دارد.
مردم ما باید بتوانند و سزاوار آن اند که کاری کنند که با ایشان به سان انسان – شهروند ودنیای بزرگ تراز این جهان- عالم اکبر- رفتار شود ؛ باید بتوانند با همفزایی اندیشگی و مادی و بدون حضور سیطره ی اندیشه های از پیش قالب بندی شده ، به سطوح برتر توسعه وتعیین سرنوشت راه جویند.
کشورما از پیشینه ی دیرنده ی اندیشگی و مبارزاتی و منابع طبیعی سرشارلازم برای انجام این چنین حرکت بزرگ و تاریخ ساز برخوردار است و اگر همه ی این خاصه اندیشی ها و خاصه خرجی ها نباشد و ” غم نان اگر بگذارد” سر انجام این راه ناگزیر را تواند پیمود.
مجموعه شرایط حاکم بر میهن ما از زمان آغاز به کارکانون نویسندگان ایران، تشکل مستقل صنفی نویسندگان ایران، درستی همیشگی اصل و شعاروالای کانون، “آزادی اندیشه و بیا ن بی هیچ حصر و استثنا ” را از محک آزمون زمان سربلند بیرون آورده است.
دمکراسی همه چیر
انحصارگرایی هیچ چیز