با فرارسیدن سال ١۴٠٠، سدە چهاردهم شمسی را پشت سر گذاشتە و وارد سدە پانزدهم می شویم. بالاخرە بعد از فراز و نشیبهائی چندین دە سالە کە در آن انواع ایدئولوژیها خود را در پهنای اجتماعی کشور ما بە امکان انتخاب گذاشتند، ایدئولوژیهائی از قبیل ناسیونالیسم، اسلام گرائی، چپ گرائی و غیرە؛ بالاخرە جامعە ایران با انتخاب یا تسلیم کردن خود بە خوانش دوازەامامی از اسلام شیعی، با هویت سیاسی ـ حکومتی خود تعیین تکلیف کرد و با چنین خصوصیتی می خواهد پا بە سدە نوین بگذارد.
چە شد کە روح ایرانی در سدە چهاردهم شمسی بە هویت اسلامی در جلوە سیاسی خود تن داد؟ آیا همانند دوران جنگ با خلیفە عثمانی، ترس از بلعیدە شدن توسط جهان مدرن (و یا بە بیانی دیگر مدرنیسم)، بود کە سرانجام خود را در قالب شیعە اثنی عشری سازماندهی کرد و با سرکوب دیگران و دگراندیشان پا بە منصە ظهور گذاشت، و یا این تنها یک انتخاب اتفاقی بود؟
بی گمان روندهای تاریخی از منطق خاص خود پیروی می کنند. در واقع هیچ حادثە یا تغییر بزرگ سیاسی بی دلیل نیست و عوامل مختلفی پشت آن ایستادەاند. انتخاب ایدئولوژی اسلامی در سدە چهاردهم قبل از هر چیز نشان از روح محافظەکار انسان ایرانی در بزنگاە تاریخی دارد کە قبل از هر چیز ‘تغییر’ بنیان آن را تشکیل می داد. در واقع در سدە چهاردهم با انقلاب بهمن نیروئی امکان ظهور و تسلط یافت کە از تغییری کە رو بە آیندە داشت بشدت می هراسید و با برکشیدن خود بە قدرت سیاسی مهر نوستالوژی خود را بر تاریخ کوبید. انقلاب بهمن کە نقطە عطف رهاکردن نیروهای خواهان تغییر در جامعە ایران بود، خود سرانجام بە نیروئی تسلیم شد کە تغییر را در احیای گذشتە می دید. یعنی ترس از تغییر را با تغییر نوستالژیک جواب داد. و شاید گفتمان عظمت طلبانە شاە ایران کە مرتب از احیای عظمت ٢۵٠٠ سالە می گفت، کمک بزرگی در بازیافت این روح نوستالژیک و تسلط آن بر انقلاب بود.
زمانی مارکس در توصیف دوران جدید کە سرمایەداری روح آن را تشکیل می دهد، گفت دورانی کە در آن همە چیز دود می شود و بە هوا می رود. ظاهرا انقلاب بهمن عکس این پدیدە بود. زیرا در آن نیروهای ماقبل سرمایەداری نە تنها دود نشدند و بە هوا نرفتند بلکە احیاء شدە و بە راس قدرت خزیدند؛ اما آیا این حضور، آن هم در سطح قدرت سیاسی بە معنای آمادە شدن نهائی برای دودشدن و بە هوارفتن نیست؟ آیا روحی کە مدعی حفظ اصالت بود با بە قدرت رسیدن خود همین ادعای اصالت خود را پایمال نکرد و بە این ترتیب خود را دود نکرد و بە هوا نبرد؟
شاید هیچگاە در تاریخ ایران در این حد سطح، اتوریتە محافل دینی بە زیر سئوال نرفتە. ترس از مدرنیتە این نیرو را بە تسخیر قدرت سیاسی تحریک کرد، اما در همان حال، همزمان، بی مایگی کامل آنان را در ادارە امور یک کشور در شرایط تسلط روح مدرنیسم در جهان بە زیر سئوال برد. در واقع در عین بە قدرت رسیدن و تسلط آنان، بە نفی آنان نیز پرداخت. بە این ترتیب سخن مارکس کماکان بە قوت خود باقیست.
ایران توانست با خوانش ویژە خود از دین و هویت در مقابل استحالەشدن خود در مقابل اعراب و امپراطوری عثمانی جلوگیری کند، اما مدرنیتە از جنس حملە اعراب و عثمانی نیست. مدرنیتە، یک شیوە زندگی و نگاە فرامرزی بە خود زندگی و پارادایم غیرقابل انکاری در مراحل تاریخیست. چیزیست کە از درون می خورد و نە از بیرون، و برای همین هیچگونە مقاومت سخت افزاری در مقابل آن کارا نیست. تنها راە، پذیرش آن بر اساس ظرفیتها، مشخصەها و خوانشهای واقعبینانە خود است.
بی گمان سدە نوین، سدە خیزش جامعە ایران برای انطباق خود با روح مدرنیتە در کلیت خود خواهدبود. انطباقی کە بە معنای امکان بازگشت و احیاء همە آن نیروهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی خواهدبود کە از راە سرکوب حذف شدند. روح ایرانی سرانجام خواهد فهمید کە نوستالوژی، راە حفظ خود و آیندەاش نیست.