سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت در حال برگزاری کنگره ۱۹ خود است. مباحثات گسترده ای بین اعضا و هواداران سازمان در بر گرفته که یک دلیلش ظهور نیرویی است که مدتها در محاق سپری کرده است. براستی سازمان چه می خواهد و چه میتواند از این خواستن به منصه ظهور برساند؟ از بحث های درونی یک مورد را در این یادداشت بررسی خواهم کرد با این تاکید که همانطور که سنت نشریه کار آنلاین است مطالب با امضا نظر نویسنده است و نه نظر رسمی سازمان و یا شورای سردبیری کار آنلاین. در سند برنامه ای که در کنگره ۱۳ سازمان در اردیبهشت ۱۳۹۲ به تصویب رسیده است، سازمان خود را یک تشکل خواهان سوسیالیسم دموکراتیک تعریف کرده است.
این عبارت را در سالهای اخیر بسیار شنیده ایم ولی واقعا معنی آن چیست؟ مگر سوسیالیسم غیر دموکراتیک هم داریم؟ تفاوت آنچه به سوسیالیسم دموکراتیک به عنوان آمال دوره ای خود در این سازمان مطرح می کنیم همان چیزی نیست که در اروپای غربی و شمالی بنام سوسیال دموکراسی می شناسیم؟ و یا آنچه در گذشته به عنوان سوسیالیسم در ادبیات مارکسیست لنینیستی می خواندیم چه تفاوتی با آنچه ما بنام سوسیالیسم دموکراتیک یا بعبارتی مارکسیسم انسانی (هومانیستی) می شناسیم دارد.
ابتدائا باید بپذیریم که مارکسیسم و سوسیالیسم مانند هر ایدئولوژی دیگری می تواند روایت های مختلفی داشته باشد، و بقول معروف ذات زیبایی در چشمان بیننده است. همچنین لازم می دانم تاکید کنم که قصد من بحث جدلی برای انکار تعاریف دیگر نیست. آنچه می نویسم صرفا برای دریافت بهتر و آسان تر در مقابل دیدگاهی است که اصل فلسفی مارکسیستی و هگلی را در نقد از خود کنار گذاشته و به ایجابی دیدن احکام در هر صورت روی کرده است.
در طی چندین سال گذشته شاهد انفجاری از علاقه به تئوری و عمل سوسیالیستی و به ویژه سوسیالیسم دموکراتیک بوده ایم. این اصلا تصادفی نیست. از آنجایی که نسل جدیدی از فعالان به دنبال ایجاد یک جایگزین مناسب برای سرمایه داری هستند، شبح تلاش هایی برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی گسترش می یابد. این شبح را نمی توان به سادگی از بین برد، زیرا به طور عینی ریشه در یکصد سال تئوری و عمل رادیکال دارد که یا بر آزادی های دموکراتیک به بهای ریشه کن کردن انقلابی سرمایه داری تأکید می کرد یا «سوسیالیسم» را به کنترل دولتی اقتدارگرا تقلیل می داد که دموکراسی را پدیده ای بورژوایی و غیر ضرور می دید.
به عنوان نمونه درخشان و نوین امروز پیروزی سوسیالیسم دموکراتیک در شیلی را شاهد هستیم که دو دهه پس از فروپاشی دیکتاتوری نظامی و پس از فراز و نشیب های فراوان سرانجام یک دولت سوسیالیست دموکراتیک را به سرکار آورده است. شیلی که به عنوان یک ملت در آمریکای جنوبی در حال مهم ترین گذار سیاسی و اجتماعی خود است، جوان ترین رئیس جمهور خود، گابریل بوریک، فعال دانشجویی سابق را در سن ۳۶ سالگی به پست ریاست جمهوری انتخاب کرده است.
در ساختمان کنگره در شهر بندری والپارایسو، بوریک پست ریاست جمهوری را از سباستین پینرا رئیس جمهور میلیاردر بدست گرفت. او گفت: در مقابل مردم شیلی سوگند می خورم که اگر شیلی گهواره نئولیبرالیسم بود، گورستان آن نیز خواهد بود. بوریک در پی اعتراضات عمومی سال ۲۰۱۹ که یکی از رهبران آن بود، علیه نابرابری ریشه دار در درآمد، بهداشت و درمان، آموزش و بازنشستگی اداره کشوری را در دست می گیرد که به دنبال تغییر است. دولت او بر همه پرسی قانون اساسی جدید شیلی نظارت خواهد کرد که در حال حاضر یک مجمع منتخب تشکیل شده در ژوئن ۲۰۲۱ مشغول بازنویسی آن است، قانونی که توسط دیکتاتور اسبق شیلی آگوستو پینوشه در دوران حکومت نظامیان بر شیلی نوشته و اجرا شد. کودتای نظامیان سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست را که در سال ۱۹۷۳ در جریان یک کودتای نظامی کشته شد، حذف کرد. بوریک اکنون یک دولت فمینیستی و طرفدار محیط زیست را گلچین کرده است که تلاش خواهد کرد که یک تحول اجتماعی تاریخی به وجود آورد، به رهبری کابینه ای که بیشتر مملو از جوانانی است که تجربه چندانی در دولت ندارد، اما قطعا ً برنامه های بزرگی برای این کشور دارد.
تحول دموکراتیک در شیلی بدنبال سالها تلاش سوسیالیست هایی حاصل شد که از شبکه های اجتماعی برای رشد محبوبیت ایده آل های سوسیالیستی در سراسر کشور استفاده کردند. نه تنها در کانال های تلگرامی و واتساپی بلکه در فوروم های شهروندی، در میدانها و کوچه های شهرهای کوچک و بزرگ جایی که مردم از هر قشر و نژاد و طبقه گرد می آمدند و درباره مشکلات و اجحاف اقتصاد نئولیبرالی و تبعیضات حقوق بشری بر زندگی خود سخن می گفتند و دنبال راه حل می گشتند. از این فوروم ها بود که نیرو برای کمپین انتخاباتی گابریل بوریک شکل گرفت و توانست به بسیج انتخاباتی و پیروزی سوسیالیست ها بیانجامد. تجسم و ایجاد یک سوسیالیسم واقعاً دموکراتیک و یک دموکراسی سوسیالیستی ثابت کرده است که پروژه ای بسیار سخت و دشوار است. با توجه به این موضوع، کاوش در منابع نظری که جهت ایجاد یک سوسیالیسم دموکراتیک واقعا انقلابی را برای دوران ما فراهم میکنند، مهم میشود.
واقعیت آنست که پویش در افکار مارکس و گذر او از یک دموکرات رادیکال به یک سوسیال دموکرات یا کمونیست، صرفاً یک پژوهش تاریخی یا آکادمیک نیست. معمای دموکراسی، به عنوان شکلی از گذار به سوسیالیسم و به عنوان شکلی از سازماندهی جامعه سوسیالیستی و آوانگارد سیاسی آن فی نفسه، حل نشده است. با توجه به حجم عظیم بحث و مناظره در میان سوسیالیست ها بر سر مساله دموکراسی در دو قرن گذشته می توان گفت که قبل از ظهور استالینیسم (در اواخر دهه ۱۹۲۰)، سوسیالیست ها تقریباً به اتفاق آرا توافق داشتند که یک جمهوری دموکراتیک بهترین شکل برای به راه انداختن مبارزه برای یک جامعه جدید سوسیالیستی است. سوسیالیست های انترناسیونال اول و دوم هیچ تناقضی بین ترویج اصلاحات دموکراتیک در جامعه موجود— مانند حق رای همگانی، آزادی بیان و مطبوعات، آموزش عمومی همگانی و غیره، در حالی که خواستار الغای سرمایه داری بودند، نمی دیدند. در واقع، آنها فرض میکردند که گسترش آزادیهای دموکراتیک کارگران را قادر میسازد تا مبارزه طبقاتی را تا پایان موفقیتآمیز آن پیش ببرند. انگلس، کائوتسکی، پلخانف، لوکزامبورگ و لنین همگی این موضع را داشتند. با این حال، در حالی که تعداد کمی از آنها شک داشتند که دموکراسی در هموار کردن راه برای سوسیالیسم حیاتی است، اتفاق نظر کمتری در مورد دموکراسی به عنوان شکلی از سازماندهی سوسیالیسم وجود داشت.
برای مارکسیستهای دولتگرا و اقتدارگرا، دموکراسی بهعنوان «مکانیسمی دستوپاگیر» در نظر گرفته شد که میتوان آن را در گذار به سوسیالیسم موقتا کنار گذاشت. این دیدگاه که بویژه در طی انقلاب بلشویکی در ۱۹۱۷ و دو سه سال بعد از آن بدنبال جنگ های ضد انقلابی وسیله بورژوازی و بازماندگان امپراطوری تزاری در جمهوری های روسیه در قفقاز و اوکراین جا افتاد باعث شد که به دور از ارائه جایگزینی برای سرمایهداری، منجر به ایجاد رژیمهای سرمایهداری دولتی شود که نه سوسیالیستی و نه دموکراتیک بودند. در همین حال، سوسیال دموکراتهایی که در اروپای غربی از سوسیالیسم از راهبرد دموکراسی سیاسی حمایت میکردند، مبارزه برای سوسیالیسم را در سالهای پس از «خیانت بزرگ» کنار گذاشتند و خود را به حمایت از اقدامات کینزی برای بازتوزیع درآمد در چارچوب سرمایهداری محدود کردند. این ادعای سبک که در چند دهه گذشته و بویژه پس از فروپاشی اردوگاه شرق بسیار قدرتمند شد – که “هیچ جایگزینی برای سرمایه داری وجود ندارد” – تنها به دلیل اقدامات مرتجعین سیاسی مطرح نشد، این نتیجه شکست جنبش های رادیکال در به فعلیت رساندن ارتباط ارگانیک بین سوسیالیسم و دموکراسی نیز بوده است. این تجربه را خود ما نیز با شکست عملی آرزوهایمان برای آزادی در ایران بعد از انقلاب به عینه اما در شکل تقابل اولویت مبارزه ضد امپریالیستی و آزادی های دموکراتیک دیده ایم.
به طور گسترده ای می توان پذیرفت که مارکس از اولین نوشته هایش، طرفدار جدی دموکراسی سیاسی بود. او به شدت مخالف سانسور مطبوعات، محدودیت های آزادی اندیشه و بیان و دولت اقتدارگرا بود. هیچ کس انکار نمی کند که دفاع از دموکراسی موضوع اصلی کار اولیه مارکس است. حتی قبل از اینکه او از جامعه بورژوایی شکست بخورد، رویکرد مارکس به سیاست، یک مفهوم فلسفی از رابطه بین ایده آل و واقعیت را تشکیل می داد. او بطور مشخص اعتقاد داشت که وجود لیبرال دموکراسی به رسیدن به سوسیالیسم کمک های شایانی میکند و بدون آن حتی میتواند غیر ممکن باشد.
رزا لوکزامبورگ نیز در بسیاری از لحظات تاریخ با این برداشت از مارکسیسم همسویی داشت، او سوسیالیسم را ابزار آزاد کردن انسان از همه قیود سرمایه داری از جمله تفوق مالکیت و سرمایه بر آزادی فردی و رهایی از کنترل صاحبان قدرت و سرمایه تعریف می کرد. تاکیدات او بر تشکیل مجلس موسسان در جریان انقلاب اکتبر و مباحثاتش با لنین در اعتراض به حذف اِلِمان های دموکراتیک در تقابل بلشویسم با انتخاب آزاد موسسان صورت گرفت. گرچه بعد ها پذیرفت که در شرایط جنگ های داخلی و وجود شوراهای کارگری عملا مشاوره های شورایی می توانست جایگزین مجلس مردم باشد، اما بعد ها همین اعتراض ها را در جریان کنگره حزب کمونیست آلمان هم مطرح کرد و متاسفانه ترور و قتل او به آن مباحث خاتمه داد. اتفاقاتی که عملا باعث شکست و خروج حزب کمونیست از مدار سیاست در آلمان گردید.
“سوسیالیسم عملا موجود قرن بیستم” با وجود دست آوردهای گرانبار و تاثیرات آن بر تحولات جهانی، به دلایل مختلف از جمله عدم درک اهمیت و جایگاه آزادیهای فردی و اجتماعی و دموکراسی، و انکار ضرورت ایجاد پیوند بین آزادی، عدالت اجتماعی و دموکراسی، نتوانست به جامعه مطلوب راه یابد و از اینرو به دولتهای توتالیتر و “سوسیالیسم دولتی و دستوری” فرا روئید. این تجربه تاریخی، در ارائه الگوی سوسیالیسم انسانیِ خواست مارکس و بسیاری از پیروان راستین او ناکام ماند و “سوسیالیسم دولتی” پس از گذشت هفت دهه از حیات خود، فرو پاشید. ناکامی این تجربه به معنی پایان مبارزه طبقاتی و مرگ آرمانها، جاودانگی نظام سرمایه داری و بی حاصل بودن تلاش سترگ انسانها برای رفع نابرابریها و ساختن جامعه دموکراتیک مبتنی بر آزادی، عدالت اجتماعی، همبستگی انسانها، صلح و حفظ محیط زیست نیست. واقعیت دیگر آنست که در جوامع امروز و در ساختارهای جا افتاده حتی سرمایه داری با حداقل دموکراسی نیز نمی توان از امکانات مدنی حتی حداقلی موجود برای رسیدن به سوسیالیسم و جامعه ای مترقی و عدالتخواه چشم پوشی نمود.
در برنامه مصوب سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به صراحت می خوانیم که: “به باور ما سوسیالیسم نه امر اجتناب ناپذیر و حتمی، بلکه امری است ارادی و آگاهانه که لازم است آن را از حیطه صرف یک امر ضرورتا تاریخی به عرصه فعالیت آزادانه انسان برای دستیابی به جامعه مطلوب برکشید. سوسیالیسم به مثابه یک فرایند آگاهانه نه از طریق انقلاب سوسیالیستی، بلکه با مهندسی اجتماعی سنجیده و تدریجی بر زمینه های ضرور تاریخی فراهم آمده و با ایجاد و گسترش ارزشهای سوسیالیستی و مشارکت دموکراتیک و آزادانه نیروهای ذینفع در تحول سوسیالیستی و در سایه فرهنگ و تکنولوژی پیشرفته شکل میگیرد. به نظر ما میان افول سرمایهداری و سوسیالیسم خط فاصل مشخص و بارزی وجود ندارد. سوسیالیسم همانند سرمایهداری در دوران تکوین خود نه به طور ناگهانی بلکه به تدریج تبارز یافته و ارزشهای آن شکل میگیرد. دولت، احزاب چپ و شبکه های اجتماعی در تسریع و سمتدادن به این فرآیند می توانند نقش بارزی داشته باشند. به باور ما سوسیالیسم با دموکراسی در پیوند تنگاتنگ قرار دارد و ضامن تناوب قدرت سیاسی است. سوسیالیسم صرفا به معنی سازماندهی اجتماعی نیست بلکه سازماندهی دمکراتیک جامعه نیز است. ما به سوسیالیسم دموکراتیک بر پایه دموکراسی، ژرفش و گسترش پیوسته آن در جهت دموکراسی اجتماعی، مشارکتی و مستقیم و حداکثر مشارکت مردم در اداره جامعه و در تصمیم گیریهای اقتصادی، با سازماندهی دمکراتیک اقتصاد و توزیع قدرت، ثروت، فرصتها و اطلاعات برای همگان، با جامعهاى همبسته، آشتىجو و جامعه ای که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است، باورمندیم.”