مجله آرش در شماره ۱۰۴ خود ۶ پرسش در مورد اعتراضات اخیر مطرح کرده که شخصیتهای گوناگونی به آن پاسخ دادهاند، درسطور پایین پرسش های مجله آرش و پاسخ دکتر ناصر زرافشان را ملاحظه می نمایید.
۱- دلایل و خصلت اصلی این جنبش و شکلگیری و دوام آن را چگونه میتوان توضیح داد؟
۲- ترکیب طبقاتی جنبش کنونی را چگونه ارزیابی میکنید؟
۳- آیا شکلگیری یک جنبش ضد دیکتاتوری به نفع کارگران و زحمتکشان است یا فقط در صورتی به نفع آنهاست که با خواستها و رهبری آنها شروع شود؟
۴- چه نیروهایی کارگر هستند؟ و آیا می توان وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان را در متن همین جنبش تقویت کرد؟ آری یا نه؟ چرا، چگونه و با چه شرایطی؟
۵- چرا نقش چپ در جنبش کنونی ( دست کم تا کنون) حاشیه ای بوده است؟ چگونه می توان وزن و نقش چپ را در این جنبش تقویت کرد؟
۶- با تجربه ای که از انقلاب بهمن داریم و درس هایی که از شکست آن گرفته ایم، برای آن که جنبش کنونی مردم به شکست نیانجامد چه می توان کرد؟
———————————-
پاسخ دکتر ناصر زرافشان به این شش پرسش:
پاسخ اول:
تحولاتی که از خرداد ماه گذشته به بعد در کشور روی داد، بر خلاف آن چه که گاه گفته می شود، حوادثی خلق الساعه و شگفت آور نبوده است که نامنتظره نازل شده باشد، تا برای پیدا کردن علل و دلایل آن به رمل و اسطرلاب متوسل شویم. آن چه اکنون روی می دهد محصول و نتیجهی سی سال گذشته است و وقوع آن نه شگفت آور است و نه غیر طبیعی است. شرایطی فراهم شده است که بغض سی سالهی مردم در آن ترکیده است. اما این بغض گلوگیر وجود داشته، اتفاق تازه ترکیدن آن است.
اکنون چند دوره است که در ماه های پیش از انتخابات ریاست جمهوری، به تدریج التهاب سیاسی در جامعه بالا می گیرد. علت این است که در شرایط معمولی، در مواقع عادی، امکان هیچ گونه حرکت و فعالیت سیاسی علنی وجود ندارد. انتخابات و فعالیت های انتخاباتی فرصت و بهانه ای می شود برای این فعالیت ها. وقتی فصل انتخابات و فعالیت های انتخاباتی فرا می رسد، این شرایط پوششی می شود، بستر و بهانه ای می شود برای بیرون زدن تضادهای موجود و آفتابی شدن نارضایی های نهفته در جامعه. در دو سه دورهی قبلی نیز چنین فضایی به وجود آمد – اما با عمق و دامنهی محدود تر – و تنها در حدی که تضادهای دو جناح حاکمیت در آن آفتابی شود. در دو دورهی قبلی بیشتر جناح های خود دستگاه حاکم بوند که یکدیگر را افشا می کردند و ناگفته ها را بیرون می ریختند. این بار مردم هم سکوت را شکستند و به خیابان آمدند. به این ترتیب، و بنا به این دلایل آن چه در فصل انتخابات مطرح می شود فقط مربوط به خود انتخابات و مسائل آن نیست. پیدا شدن یک منفذ ریز در نقطه ای از یک مخزن تحت فشار، کافی است تا گاز درون آن با فشار انفجاری بیرون بزند و مخزن را از همان نقطه بشکافد. اما وقتی که دملی در نتیجهی سایش بر آن یا برخورد شی دیگری با آن می ترکد و سر باز می کند، لباس یا شیئی که موجب سر باز کردن آن شده، دلیل تشکیل دمل و رشد آن نیست. عفونت در داخل بدن وجود دارد. اگر سایش لباسی هم در کار نباشد، این دمل وقتی که پخته تر شد، خود سر باز میکند یا شیء دیگری موجب ترکیدن آن می شود.
نارضائی انباشته و پنهان سال ها سال، مفری می جست تا از آن به خارج سر باز کرده و فوران کند. این مفر، انتخابات ۲۲ خرداد و اعتراض به نتایج آن بود.
بر مبنای آن چه گفته شد می خواهم نتیجه گیری کنم که:
اولا مضمون و درون مایه حرکات اعتراضی هفت ماهه گذشته، محدود به انتخابات و اعتراضات رای دهندگان به نتایج آن نبوده است. شعار « رای من کو» شعار کسانی بود که در انتخابات شرکت کرده بودند، اما اعتراضات و تظاهرات خیابانی بعدی، فقط محدود به کسانی نمی شود که در انتخابات شرکت کرده بودند و موضوع اصلی آن حقوق و آزادی های دموکراتیک و عمومی مردم است. ثانیا تظاهرات اعتراضی هفت ماه گذشته یک جنبش یک دست و همگون، پیش اندیشیده و سازمان یافته نبوده است که همهی شرکت کنندگان در آن با انگیزهی واحد و شعار واحد و با یک چشم انداز مشترک به خیابان ها آمده باشند، حرکتی از قبل پیش بینی شده نبوده است که پیش از رویداد به آن فکر کرده و برای آن از قبل طرح و برنامه مشخصی اندیشیده باشند. این را همه می دانند که در ایران حزب و تشکل سیاسی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد تا در قالب یک مرکز عصبی هماهنگ کننده این وظایف را ایفا و خلاء ها را پر کند. آن چه کاندیدا های انتخاباتی از پیش در نظر داشتند و به آن فکر کرده بودند پیروزی در انتخابات و اقدامات خود بعد از انتخاب به عنوان ریاست جمهوری بود. امواج اعتراضی و مردمی بعدی صحنه را دگرگون کرد. دامنهی اجتماعی و کم و کیف افرادی که پیش از ۲۲ خرداد فعالیت انتخاباتی میکردند، با امواج اجتماعی و مردمی که پس از آن به تلاطم در آمد، تفاوت کمی و کیفی اساسی داشت. به همین دلیل هم برای تحلیل و باز کردن این حرکات اعتراضی ناگزیر باید نیروها و طرفهای مختلف و متفاوتی را که با انگیزهها، هدفها و خواستههای متفاوت وارد این میدان شدهاند، و این رویدادها از تلاقی آنها پدید آمد، شناخت و از یکدیگر تفکیک کرد. تا چنین تفکیکی صورت نگیرد در بحث پیرامون این رویدادها و چشمانداز آیندهی آنها همچنان گرفتار تناقض و ابهام و کلیگویی خواهیم ماند.
من بارها گفتهام رویدادهای ماههای گذشته از تداخل و عملکرد حداقل ۳ عامل متفاوت شکل گرفت که از سه منشاء متفاوت سرچشمه میگیرند. یکی جنگ قدرتی است که در بالا و در داخل مجموعهی حاکم و بین جناحهای حاکم و صاحبان قدرت وجود دارد و در سالهای اخیر هر چه جلوتر آمدهایم علنیتر شده و (این اواخر به طور گسترده در سطح طرفداران آنها، به شکل گستردهتری در دو جناح حاکمیت باز و منتشر شده است). ارتباط این جنگ قدرت با جنبش اعتراضی ماههای اخیر را میتوان بدین گونه توضیح داد که جناح اصلاحطلب حاکمیت در قالب اپوزوسیون حکومتی، سعی دارد از مبارزات مردم و نیروی نهفتهی نارضایی آنها به سود خود و برای به فرجام رساندن جنگ قدرتی که در داخل ساختار حاکم دارد، بهرهبرداری کند. از این رو در برخی مبارزات اجتماعی جاری تا آنجا که کار از حد انتخابات، ظرفیتهای قانونی و نامهنگاری فراتر نرفته خود را با مردم قاطی میکند و (حتی بدون وکالتنامه خود را وکیل و نمایندهی همهی مردم و خواستههای آنها هم معرفی میکند)، اما به شدت اصرار دارد که کار از چارچوب نیازهای آن برای حل و فصل اختلافاتاش با جناح رقیب در دستگاه قدرت فراتر نرود و در مواردی که فراتر رود از مردم و خواستهها و اعتراضات آنان فاصله میگیرد.
دومی مردم (یا دقیقتر بگوییم اقشاری از مردم) هستند که آمدهاند به خیابانها تا با خون خود خواستههایشان را فریاد بزنند. البته مردم هم به طور متقابل رندی و زیرکی تاریخی خود را دارند. آنها متوجه شکافی که در مجموعهی قدرت پدید آمده هستند و با غریزهی تاریخی خود این را تشخیص میدهند که وقتی پشت سر یکی از مهرههای خود نظام حرکت کنند، یا از فرصتی رسمی یا قانونی مثل انتخابات استفاده کنند از امنیت بیشتری برخوردارند اما هدف آنها، بیان نارضاییها و خواستههای خودشان است. اگر جناح فرودست حاکمیت «احزاب» و سازمان ها و گروه هایی که در چارچوب آن قرار می گیرند می خواهند با استفاده از نیروی نهفته نارضایی مردم و سوار شدن بر این موج به اهداف خود برسد، مردم هم متقابلا می خواهند با استفاده از شکافی که در نظام حاکم پدید آمده و با استفاده از امکاناتی که در نتیجه واگرایی مجموعه قدرت فراهم شده، خواسته های خود را عملی سازند. اما موضوع مهمی که به آن کمتر توجه شده این است که این مهم بدون یک دستگاه فکری مشخص و مناسب، بدون برنامه و سازمان از پیش نخواهد رفت.
آیا در این کشاکش دو سویه و متقابل کدام یک از این دو طرف توانسته است از دیگری استفاده کند و خط مشی و خواسته های خود را به کرسی نشاند؟ اگر سمت و سوی تحول و تغییری را که طی هشت ماه گذشته در مضمون شعارها و خواسته ها و جهت گیری کلی حرکات اعتراضی مردم صورت گرفته مبنای قضاوت قرار دهیم، اگر این واقعیت را مد نظر قرار دهیم که این حرکت در مسیر تحول خود، «ساختار شکن» شده است، باید گفت تا این جا مردم برنده این کشاکش درونی بوده اند.
اما عامل سوم، قدرت های بیرونی به ویژه آمریکا است، و این هم امری غیر منتتظره نیست. در منطقه ای مثل خاور میانه و کشوری مثل ایران نمی توان انتظار داشت قدرت های سلطه جوی جهانی منتظر بنشینند تا مردم آنها در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرند. آمریکا رسما برای تغییر رژیم در ایران بودجه تصویب و به طور علنی آن را اعلام می کند. این پول ها که در کره مریخ خرج نمی شود. ما از سال ها پیش شاهد این بودیم که آنها نیروهای خود را می چینند، سازماندهی می کنند و شبکه های خود را می سازند. آن ها هم می خواهند در کشورهای منطقه از حوادث عقب نمانند و در لحظه های بحرانی و تعیین کننده غایب نباشند.
لیبرال های ایران می خواستند از طریق آقایان موسوی و کروبی و با جا دادن (آنها) در دستگاه قدرت سیاست های خود را پیش برند که به نظر می رسد این پروژه عقیم شده است.
اما چشم انداز آینده :
کاندیداهای معترض انتخاباتی (به دو دلیل زیر) ابتدا در جایگاه رهبری این حرکت قرار گرفتند:
۱- گر چه زمینهی اصلی و ماهیت اعتراضات از همان ابتدا نارضایی های عمیق تر و فراتر از انتخابات و نتایج آن بود، اما چون انتخابات و نتایج آن به عنوان بهانه جدید این موج جدید اعتراضات مورد استفاده قرار گرفته بود و به شرحی که پیشتر توضیح داده شد مردم از فضای انتخابانی و آزادی نسبی موجود در آن فضا برای ابراز نارضایی های خود استفاده کردند، کاندیداهای معترض انتخاباتی هم «بدل» رهبران این حرکت شدند. در حالی که خود انتخابات هم چیزی بیشتر از یک بستر و بهانه برای بروز نارضایی های عمیق مردم نبود چه رسد به کاندیداهای آن.
۲- به دلیل این که طی ۲۰ سال گذشته مردم از داشتن سازمان ها و تشکل های مستقلی برای خود محروم بوده اند، به طور طبیعی در این مقطع هم غیر متشکل، فاقد یک استراتژی مبارزاتی و برنامه پیش اندیشیده و مشخص و طبعاً فاقد رهبری بودند. این فقدان تشکل و رهبری در میان خود مردم، زمینه مساعد را برای میدان داری جناح دیگری از حکومت فراهم ساخته است که مدعی رهبری اپوزیسیون بشود.
اما حرکت مردم، حرکتی بود خود انگیخته و برخاسته ار اندوخته پنهان نارضایی آن ها که این کاندیداهای معترض نه ظرفیت و توانایی راهبری آن را داشتند و نه برنامه ای برای این کار داشتند، حتی انتظار بروز آن را هم با این ابعاد نداشتند. تا یک روز قبل از انتخابات برای جناح فرودست قدرت که اکنون در حد اعتراض به نتایج انتخابات با مردم هم صدا شده بود، تظاهرات خیابانی مردم، فریاد کردن خواسته هایشان و ایستادگی در برابر نیروهای قداره¬کش و سرکوب¬گر گناه کبیره بود، اما وقتی دیدند مردم این فرصت را غنیمت شمرده و برای فریاد کردن خواسته هایشان به خیابان ها ریخته اند، ابتدا شعار سکوت را در بین آنها تبلیغ کردند؛ آن گاه چون مردم به آن اعتنا نکردند و خواسته هایشان را فریاد زدند، با یک فرار به جلو سعی کردند بر این موج هم سوار شوند و اعتراضات خود انگیخته مردم را هم که به خیابان ها ریخته بودند، در زمره دستاوردهای خود ثبت کنند. به جای آن که بنشینند و به فکر برنامه ای برای این حرکت مردمی باشند، تنها تلاششان این بود که خیزش خود انگیخته مردم را که واکنش ۳۰ سال سرکوب و خفقان، و به دلایلی که گفته شد مجموعه ای نا همگون، خود رو، و آسیب پذیر بود، تحت رهبری خود قلمداد و در جنگ قدرتی که بین آنان و شرکای سابقشان در مجموعه حاکمه، جریان داشت، این خیزش را حرکت پیاده نظام خود معرفی و آن را خرج هدف های خود کنند. می خواستند مردم و حرکت آن ها را خرج تبلیغات خود کنند. خرج بالا بردن اعتبار خود نزد قدرت های غربی و وجه المصالحه چانه زنی هایشان در بالا و تنظیم و تقسیم قدرت در نهادهای حاکمیت موجود؛ این حد نهایی هدف آن ها بود. تعمیق حرکت مردم و فشار خواسته های آن ها، این طرح را در هم ریخت، اما از سوی دیگر این سیاست یعنی بهره گیری از نیرو و حضور مردم برای این که جنگ قدرتی را که در بالا داشتند با دست پر تری حل و فصل و سهم بهتری را برای خود در آن دست و پا کنند، خود آنان را هم گرفتار معضل لاینحلی کرد که مالاً کل پروژه آن ها را سوزاند: چون می خواستند بر امواج اعتراض مردم سوار شوند و از آن بهره برداری کنند به تدریج مواضعی را – فرتر از مواضع خود – در سمت مردم اتخاذ کردند که ذاتاً توانایی ایستادگی در آن مواضع و ظرفیت پیگیری آن ها را نداشتند و ناگهان خود را در میان دو قطب مردم و حاکمیت گرفتار دیدند؛ در حالی که نه توانایی ایستادگی پای خواسته های مردم را داشتند، نه دیگر می توانستند به جایگاه قبلی خود در ساختار قدرت برگردند. سرنوشت قمار سیاسی آن ها هم در همین نقطه بحرانی رقم خورد. از یک طرف فشار مردم به آن ها وارد می شد و از طرف دیگر فشار جناح حاکم. اما این سیاست بند بازی در مجموع به حرکت مردم هم آسیب وارد کرد و در انتظاری بدون دور نمای مشخص آن را تحلیل برد و از رمق انداخت. نتایج انفعال فعلی را در روز ۲۲ بهمن خواهیم دید. بنا به دلایلی که توضیح داده شد این جنبش همان طور که از خرداد ماه گذشته تا کنون به سرعت استحاله و تعمیق یافته است، جریان استحاله آن از این پس نیز ادامه خواهد یافت.
پاسخ دوم :
آن بخشی از این حرکات اعتراضی که با انتخابات و از سوی سازمان ها و گروه های اصلاح طلب و نیروهای همسوی آن ها در خارج از حاکمیت آغاز شد، در واقع حرکت جبهه سرمایه مستقر علیه رقبای نوپدید و نو قدرت آن ها بود. توده های معترض مردم، بعداً و با گسترش اعتراضات به آن پیوستند. نیروهای هوادار آن سازمان ها و گروه های اصلاح طلب را – که بخش نسبتاً سازمان یافته تر این اعتراضات بودند عمدتاً لایههایی از طبقهی متوسط تشکیل میدهند و طبقهی کارگر و سایر زحمتکشان در آن حضور چشمگیری ندارند. اما شرایط و ترکیبی که در جریان انتخابات شکل گرفت به تدریج استحاله پیدا کرد و اکنون نیز در حال استحاله است. به علاوه از لحاظ جغرافیایی هم حرکات اعتراضی ماههای اخیر عمدتاً به تهران مربوط میشود. از طرف دیگر چون حرکات اعتراضی اولیه حول خواستههای سیاسی و فرهنگی طبقهی متوسط شکل گرفته بود، و مسائل اقتصادی و معیشتی مردم در آن مطرح نشده بود، در ادامه نیز نتوانست در جلب طبقهی کارگر و سایر زحمتکشان چندان توفیقی حاصل کند. به همین دلیل هم حرکات اعتراضی به عرصهی سیاسی، به تظاهرات خیابانی و شعارهای سیاسی در روز و ساعات غیر کاری محدود شد و به عرصهی کار و حوزهی تولید و توزیع، اعتصابات و اعتراضات کارگری نرسید. طبقهی متوسط در عرصهی اقتصادی با اسلام سیاسی مشکل ندارد، زیرا بنیادگرایی اسلامی اصولاً در زمینهی اقتصادی فاقد دستگاه فکری و فاقد تحلیل و برنامهی خود است و به همین دلیل علیرغم شعارهای عدالتطلبانه و هیجانی خود در محدودهی سیاستها و الگوهای سرمایهداری موجود حرکت میکند. از این رو مشکل طبقهی متوسط با آن مشکل سیاسی و فرهنگی است. این مسئله به ماهیت ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی برمیگردد. تفکر حاکم در قدرت به دلایل ایدئولوژیک بیشتر ضد آزادی است تا ضد رفاه، و فقدان آزادیها سیاسی بیشتر جوانان و عمدتاً جوانان طبقهی متوسط را برمیانگیزد که مشکل معیشتی چندانی ندارند. برای طبقات زحمتکش مسائل اقتصادی و معیشتی حادتر از حقوق بشر و جامعهی مدنی است.
به ترتیبی مشابه، میتوان دریافت که چگونه به دلیل پیشدارویهای عقیدتی-فرهنگی که در ایدئولوژی حاکم نسبت به زنان وجود دارد، جنبش اعتراضی زنان (در مقطع فعلی) وزن و جایگاه شاخصی یافته است. اما در وضعیت فعلی جنبش زنان مطالبات آنان غالب آنان، مطالبات حقوقی-فرهنگی است. اینها مسائلی است که یک به یک آنها در سطحی عمیقتر از تایید کلی و شعاری حرکات اعتراضی اخیر نیاز به واکاوی و بررسی تفصیلی دارد. انگیزهی اصلی تظاهرات اعتراضی در آغاز عمدتاً سیاسی و فرهنگی بوده است نه اقتصادی-اجتماعی، و طبقات متوسط شهری و تحصیلکردهگان بیشتر نسبت به این مسائل حساسیت دارند.
عامل دیگر این است که تودهی عادی مردم به اصلاحطلبان هم چندان گرایشی ندارند. کودتای ۲۸ مرداد و نقش آمریکا و انگلیس در آن و سرکوب جنبش دمکراتیک مردم در آن مقطع و در نتیجه احساسات ضد آمریکایی و ضد انگلیسی تودهی مردم، واقعیتی است که در حافظه و وجدان تاریخی مردم ایران ریشهی عمیقی دارد؛ واقعیتی که بخشی از تحصیلکردهگان ایرانی به ویژه هموطنان مقیم خارج از کشور که طی دهههای اخیر زیر تاثیر تبلیغات نولیبرالی غرب قرار داشتهاند از آن غافلاند.
تفکر اصلاحات، تفکری بود که در بالا و از درون ساختار قدرت ساخته و پرداخته و مطرح شد نه در پایین و در جنبش مردم. اما این تفکر در خرداد ۷۶ و انتخابات دورهی هفتم ریاست جمهوری مورد استقبال و حمایت مردم قرار گرفت. آرای ۲۰ میلیونی و ۲۲ میلیونی دورههای هفتم و هشتم نشانهی این حمایت بود. اما انتظارات تودهی مردم طی آن دوره برآورده نشد و وضعیت اصلاحطلبان در انتخابات بعدی شوراهای شهر و روستا و انتخابات دورهی نهم ریاست جمهوری، کاملاً سرخوردگی مردم را از آن نشان داد. آقای موسوی یکی از اولین میتینگهای تبلیغاتی خود را در خانهی کارگر برگزار کرد که یکی از پایگاههای سیاسی آقای رفسنجانی و در کنترل هواداران نامبرده و همیشه یکی از پایگاههای دولتی برای اجرای سیاستهای ضد کارگری، کنترل کارگران و جلوگیری از تشکیل و فعالیت تشکلهای واقعی و مستقل کارگران بوده است. همانها که با تیغ موکتبری زبان منصور اسانلو را در دهانش بریدند و در جریان فعالیتهای انتخاباتی هم یکی از پایگاههای عمدهی هواداران آقای موسوی بود. با چنین شرایطی چگونه میشد انتظار داشت کارگران از موسوی یا کروبی حمایت کنند.
پاسخ سوم:
جنبش ضد استبدادی و جنبش ضد دیکتاتوری در ایران جنبش نوظهوری نیست که در جریان وقایع هفت هشت ماه گذشته مطرح شده و شکل گرفته باشد، تا این سوال امروز مطرح شود که آیا شکل گیری یک جنبش ضد دیکتاتوری به نفع کارگران و زحمتکشان است، یا فقط در صورتی به نفع آنها است که با خواستها و رهبری آنها شروع شود؟ شکلگیری هر جنبش ضد دیکتاتوری در هر شرایطی قطعاً به نفع زحمتکشان است. این محل نزاع نیست. سوال این است که آیا تظاهرات اعتراضی اخیر را میتوان یک جنبش ضد دیکتاتوری دانست؟ اتفاقاً یکی از گرههای اصلی، یکی از مسائل عمدهی مورد بحث راجع به اعتراضات حقطلبانهی اخیر، همواره این بوده است که این اعتراضات چارچوب مطالباتی و دستگاه فکری معینی ندارد. به نظر بسیاری این جنبش ماهیت درونی ندارد.
در این مورد باز باید به تفکیک صحبت کرد: تا آنجا که به بخش نسبتاً سازمانیافتهتر اعتراضات ماههای اخیر مربوط میشود – که از جناح فرودست قدرت و «احزاب» و سازمانهای آنها و برخی گروههای بیرون قدرت همسو با آنها تشکیل میشود – اینها همواره به حرکت در چارچوب نظام و قانون اساسی و … اصرار کردهاند و به دنبال رای خود و پست ریاست جمهوری خود بودهاند. شعارهای ضد دیکتاتوری به وسیلهی بدنهی این جنبش حقطلبانه، یعنی بخش مردمی اعتراضات اخیر مطرح شده که همواره هم مورد مخالفت بخش قبلی قرار داشته است.
از طرف دیگر جسته و گریخته برخی دیگر هم مدعی هستند، این موج برخلاف همهی جنبشهای اجتماعی دیگر هیچگونه آرمان و بنیاد نظری ندارد و مزیت آن هم همین است (!). میگویند در همهی تاریخ معاصر ایران از مشروطه تا کنون چنین جنبشی وجود نداشته، جنبشی که به نظر آنان، فقط مبتنی بر یک سلسله خواستهای مشخص جوانانی است که میخواهند هر لباسی خواستند بپوشند، هر طور خواستند بتوانند زندگی کنند، هر نوع معاشرتی را با هر کس که خود میپسندند داشته باشند و کسی هم مانع و مزاحم آنها نباشد. همین؟! بدون این که بحث هیچگونه تغییری در ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود مطرح باشد؟ روشن است که پشت هر یک از این مواضع ظاهری، یک سیاست و هدف طبقاتی خاص، نهفته است. چرا نباید اینها باز شود؟ و مورد بحث قرار گیرد؟
متجاوز از یکصد سال است مردم ایران به خاطر استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه میکنند، به خاطر شعارها و خواستههایی که تعریف و مضمون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشخصی دارند. چه زندگیها که هزینهی این مبارزه نشده و چه جانهای نازنینی که راه این اهداف نثار نشده است. چرا باید اکنون این شعارهای سهگانه را به فراموشی سپرد؟ و یک کلمهی «سبز» را جایگزین آنها کرد که حاوی هیچ درونمایهی تعریفشدهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیست؟
پاسخ چهارم:
این که چه نیروهایی کارگر هستند بحث نظری مفصلی است که من فکر میکنم باید در فرصتی دیگر و جداگانه به آن پرداخت. اما این که آیا میتوان وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان را در متن همین جنبش تقویت کرد یا نه، بیشتر تابع جریانی است عینی که به دلیل تحولات اقتصادی جامعه در شرف وقوع است و به نظر میرسد در روند استحالهی آتی جنبش حقطلبانهی مردم نیز اثر جدی خواهد داشت. جریانهای اجتماعی به همان اندازه از میل و پسند یا رهبری نیروهای ذهنی و انسانی تبعیت نمیکنند که از شرایط و اقتضائات عینی جامعه ناشی میشوند. بنابراین تقویت وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان در جنبش اجتماعی بیشتر در گرو عوامل عینی موثر در این مسئله است تا عوامل ذهنی. عمدهی توجه ظرف سالهای اخیر معطوف به تحولات سیاسی بوده است و به چشمانداز اقتصادی آیندهی جامعه چندان توجهی نشده است. شعارهایی هم که در جریان حرکات اعتراضی یکسالهی اخیر مطرح شده عمدتاً سیاسی بوده است و خواستهها و مطالبات اقتصادی کارگران و زحمتکشان در آنها مطرح نبوده است (یکی از دلایل نقش حاشیهای کارگران و زحمتکشان در تظاهرات اعتراضی سال جاری همین است) اما اکنون با طرح تحول اقتصادی که در واقع نوعی برنامهی تعدیل اقتصادی است و با فشاری که اجرای این طرح و حذف یارانهها و خصوصیسازیها به طبقات پایینتر جامعه تحمیل میکند و با تغییرات قابل توجهی که در ساختار اقتصادی و اجتماعی ما طی سالهای گذشته آغاز شده و هماکنون در حال اجرا است، جامعه نوعی گذار را طی میکند که آثار قابل توجهی بر ماهیت و ترکیب نیروهای اجتماعی آینده خواهد گذاشت.
پاسخ پنجم :
این امر دلائل متعددی دارد:
یکی این که تظاهرات خیابانی ابتدا با شعار رای من کو و اعتراض به نتایج انتخابات آغاز و با شعارها و خواسته های سیاسی جناح فرودست قدرت آغاز شد که چندان ربطی به اهداف و مطالبات چپ نداشت. از شعارها و مطالبات و گرفتاری های کارگران و زحمت¬کشان هم در آن خبری نبود که ضمن بحث درباره سؤال های قبلی به آن اشاره کردم. در ادامه این اعتراضات و تظاهرات بود که صحنه به تدریج تغییر کرد و نیروهای مردمی و تازه ای با شعارها و خواسته های متفاوت و اساسی تری وارد عرصه شدند که ترکیب نیروها و مطالبات اولیه را بر هم زد.
دوم این که در شرایط کنونی نیرو و امکانات چپ با نیرو و امکانات لیبرال ها (جناح فرودست قدرت و نیروهای همسو با آنان در خارج حاکمیت) یکی نیست. ظاهراً بعضی فراموش کرده اند که از این دو، یکی از خاکستر اعدام ها و سرکوب دههی۶۰ سر بر آورده و دیگری از سر سفره قدرت برخاسته و اکنون در این مقطع تلاقی کرده اند. اگر برگردیم و به مسیری که هر یک از این دو طی ۳۰ سال گذشته طی کرده اند توجه کنیم، خواهیم دید یکی از درون حاکمیت حرکت کرده و با سابقه وزارت و وکالت وارد این عرصه شده و دیگری از کشتارهای دههی۶۰، اوین و خاوران و آوارگی های پس از آن به این جا رسیده. مسیری که این دو طی ۳۰ سال گذشته طی کردهاند یکی به درون ساختار قدرت برمیگردد و دیگری به اعدامها و گورهای دستهجمعی و آوارگیها. چگونه میتوان قدرت و امکانات تشکیلاتی، مالی و رسانهای چپی را که از خاکستر دههی ۶۰ سر بلند کرده است با لیبرالهایی که در این ۳۰ ساله بر سر سفرهی قدرت و ثروت نشسته بودهاند مقایسه کرد؟ همین امروز هم یکی بر روی امواج رسانهای غرب سوار است و حرکت میکند و دیگری هنوز از حداقل امکانات تشکیلاتی، مالی و رسانهای محروم. و این سرکوب که از آن صحبت میکنیم سرکوبی است که بعضاً به وسیلهی همین کسانی صورت گرفته است که امروز به عنوان مخالف در برابر جناح مسلط قدرت قرار گرفتهاند و به دلیل تشدید تضادهای درونی نظام حاکم خود نیز اکنون قربانی همان روشهایی هستند که نسبت به دیگران اعمال کردهاند.
سوم این که طی این سالها هر گونه تلاش کارگران و زحمتکشان برای ایجاد تشکلهای مستقل و واقعی به شدت سرکوب شده است در حالی که در اردوگاه نیروهای لیبرال ایران وضع دیگری حاکم بوده است. شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و مانند آنها شناخته شدهترند. اما دهها مورد دیگر مانند اینها وجود دارد. برخوردی که در روز ۱۱ اردیبهشت همین امسال (روز جهانی کارگر) با گرد همایی کارگران در پارک لالهی تهران صورت گرفت، نمونهی نحوهی برخورد با تشکلهای کارگری است. این را مقایسه کنید با برخوردی که مثلاً با اتاق بازرگانی میشود که کسی در این کشور نازکتر از گل حق ندارد به آنها بگوید. این که سهل است، آقایان خود حاکمیت هستند. به هر حال نقش و جایگاه حاشیهای کنونی چپ معلول علل متعددی است که آنچه اشاره شد، بخشی از آنها است. اما این وضع در حال دگرگونی است. شرایط اقتصادی به سرعت در حال تغییر است و برای دیدن خطوط کلی چشمانداز آینده، بررسی طرح تعدیل ساختاری که زیر عنوان «طرح تحول اقتصادی» قرار است اجرا شود و بررسی نتایج آتی آن ضروری است که از حوصلهی این گفتوگو خارج است و باید در مجال دیگری به آن پرداخت.
پاسخ ششم:
سادهترین جواب این است که نباید با چشم بسته، به دنبال هر جریانی، پیش از آن که ماهیت مواضع، مطالبات و برنامهی آن جریان روشن شده باشد روانه شد. جریان سبز در میان کارگران و زحمتکشان، و در میان اقوام مناطق مختلف ایران مانند کردها، آذریها و … بازتاب قابل توجهی نداشته است و شاید یکی از دلایل اصلی این امر این است که جریان سبز مواضع، مطالبات و برنامهی مشخصی ندارد و این طبقات و مناطق با توجه به تجربهای که از گذشته دارند دیگر چشمبسته دنبال هر جریان سیاسی نخواهند رفت.