ترجمە و تنظیم از دنیز ایشچی
اى جانِ عاشق! از لب جانان ندا شنو
آواز «ارجعى» ز جهانِ بقا شنو
اى آنکه اهل میکده را منکرى! بیا
از صوفیانِ صومعه بوى ریا شنو
صوفى کجا و ذوق مىِ صافى از کجا
این نکته را ز دُرد کَشِ آشنا شنو
از سوزِ عود و نغمه چنگ و نواى نى
شرحِ درونِ خستهء پر درد ما شنو
شرح غم «نسیمى» آشفته، موبمو
اى باد صبح! زآن سر زلف دو تا شنــو
عمادالدین نسیمی، شاعر، فیلسوف و بزرگ مرد بنیادگرای تاریخ آذربایجان در تاریخ ۱۳۷۰ میلادی بدنیا آمد و در سال ۱۴۱۷ میلادی در ۴۷ سالگی در شهر حلب “سوریه” بخاطر حفظ جان یکی از پیروان خویش دستگیر شده و سپس به طرز فجیعی پوستش از تنش کنده شده و سپس کشته می شود.
نسیمی که از مریدان و شاگردان فضل الله نعیمی، اندیشمند بزرگ مکتب فلسفی “حروفیه” بود. او در عین حال بخاطر قدرت کلامش، توانست با سخنوری شیوای خویش، نهال پیغام این مکتب را در اقصا نقاط دنیا کاشته و پرورش دهد. او که خود را ذره ای از وجود “حق تعالی” می دانست، به کرات در اشعارش به تفسیر مکتب خویش می پردازد.
“بولموشام حقی، انالحق سویله رم”
“حق منم، حق منده دیر، حق سویله رم”
یافتم حق و انالحق گویشم
حق منم، حق در من و حق گویشم
او که خود از خانواده “سید”ها بود، موقعیت انسانی خویش را بمراتب در رده های بالاتری از آنها قرار میداد. مکتب فکری وی، او را بعنوان یک انسان، در هارمونی با طبیعت قرار می داد.
“گرچه بوگون نسیمیم، هاشمیم، قریشیم”
“بوندان اولودور آیتیم، آیته شانا شیغمازام”
گرچه کنون نسیمیم، هاشمیم، قریشیم
آیت و رکن من بلند،آیت و شان نگنجمی
و یا در جایی دیگر بیان میکند!
“مرحبا انسان کامل، جانمین جانانه سی”
“عالمین جسمی سلف دیر، سنمی سن دردانه سی”
مرحبا انسان کامل، جان من جانانه اش
جسم عالم پست و تو هستی یکی دردانه اش
در باورهای مکتبی وی، انسان که خود ذره ای از وجود الهی می باشد، باید در راستای انسان کامل شدن گام بردارد. انسان کامل از دید وی کسی می باشد که ادراک و عشقش با همدیگر وحدت یافته باشند. در دید وی، انسان ذره ای از وجود خالق است که از وی جدا شده و باید به خالق بپیوندد. مکتب حروفیه که قدرت هستی را در قدرت کلام و حروف می دیدند، با تکیه به قدرت بیان انسانی، قابلیت نزدیکی وی را به خالق بیشتر می دانستند. نسیمی اشعار خویش را به سه زبان ترکی، عربی و فارسی سروده است.
“وار محنت دیر جهانین، نه اومارسان، ای کونول”
“لعنت اولسون بو جهانا، بو جهانین وارینا”
ای دل مخور فریب زمان، محنت است و درد
لعنت بر این جهان و هر آنچه در آن بود
عمادالدین نسیمی یک صوفی و درویش بود، ولی تارک دنیا نبود. او با مسائل اجتماعی و فلسفی روز رو در رو شده و با کلام برنده خویش آنها را به نقد می کشید.
“ای کی سلطان اولماق ایسته ر سن، فقیر اول کیم یقین”
“کیم کی سلطان اولدو درویش اولمادی، سلطان دگیل”
ای که سلطان جهان گشتن بخواهی، شو فقیر
آنکه سلطان است و درویشی نداند، شاه نیست
او که در عین حال یک عاشق بود، با ظرافت تمام زیباترین احساسات عاشقانه خویش را در اشعار خویش بیان می کند. شاعر حتی در لحظه مرگ، وقتی به فرمان و فتوای زاهدان تزویر و جهالت پوستش را از تنش جدا می کنند، با شیوائی تمام منطق جهالت و تزویر را به گورستان بربریت واصل می کند.
وقتی که حاکم شرع اعلام می کند که طبق حکم شرعی اگر زمان پوست کندن، قطره ای از خون نسیمی به هر جای شخصی بخورد آنجا نجس شده و باید انرا از بدن قطع کرد. و وقتیکه قطره ای از خون به انگشت خود حاکم میخورد بلافاصله آنرا پنهان می کند البته این نکته از نگاه نسیمی پنهان نمی ماند و او این شعر را می سراید
“زاهدین بیر بارماغین کسسن، دونر حق دن گئچر”
“گور بو مسکین عاشقی سر پا سویالار؛ آغلاماز”
یکی انکشت زاهد گر ببری، حق کند غافل
ببین مسکین عاشق را به مسلخ ،او نمی گرید