اغلب اشاره میشود که فلسفه هگل(۱۸۳۱- ۱۷۷۰) جمعبندی و آینه تمام عیار کل تاریخ فلسفه در غرب است. هدف او از آغاز، ساختن یک سیستم فلسفی بود. این سیستم فلسفی را بعدها ایده آلیسم مطلق یا ایده آلیسم عینی نامیدند. ایده آلیسم مطلق هگل نقطه اوج ایده آلیسم آلمانی است. هرتسن؛ انقلابی روس گفته بود که فلسفه هگل الفبا و ریاضیات انقلاب است. هگل هیچگونه اتوپی را تبلیغ و مطرح نکرد چون امکان عملی شدن هر فلسفه ای را که ورای واقعیات زمان خود باشد غیر قابل تصور میدانست.
او از سه نوع دولت نام میبرد – دولت مستبد شرقی آسیایی، دولت رومی- یونانی؛ که فقط اشراف و برده داران در آن آزادند، و دولت مسیحی-اروپایی؛ که تمام مردم در آن صاحب رای هستند. هگل دوره دمکراسی غربی را مدیون مسیحیت میدانست که انسان را بعنوان موجودی آزاد قبول دارد. دیالکتیک و سیستم هگلی هنگامی مورد استفاده قرار میگیرد که بحث روی کسب قدرت سیاسی باشد و نه روی کشف حقیقت فلسفی.
هگل بعدها نوشت که انقلاب کبیر فرانسه یک بن بست دیالکتیکی بود. او اهمیتی به سعادت شخصی انسان نمیداد و میگفت زندگی برای سعادت نیست بلکه برای خلاقیت است. هگل سیستماتیک بودن فلسفه خود را به جهان کائنات تشبیه میکرد، که گرد و دایره وار است و آغاز و پایانی نمی شناسد. او خلاف یونانیان،عقلگرایی را فقط در ماهیت جهان نمی دید بلکه آنرا نیروی محرک جامعه و تاریخ انسانی نیز میدانست. وی را به این دلیل، رادیکال ترین فیلسوف یونانی غرب نام نهاده اند.
شوپنهاور میگفت فلسفه هگل یک مسیحیت مستور و او یک فیلسوف دولتی است. راسل در قرن ۲۰ فلسفه هگل را سفسطه گری مدرن نامید. لیبرالها مدعی شدند که مارکسیسم در قرن بیستم با روش ژورنالیستی به دیالکتیک هگلی از جنبه تئوری تکیه زده بود. آنان دیالکتیک هگلی را علم استتار واقعیات و نه هنر حقیقت شناسی میدانند. کارل پوپر مدعی شد که هگل موجب بدنامی عقلگرایی شد چون او فاقد هرگونه استعداد فلسفی است. قضاوت پیرامون هگل متنوع تر و بیشتر از کانت است. بعضی ها او را حتا مهمتر از کانت میدانند. جنبش ضد فاشیسم، هگل را متهم به خفه نمودن اخلاق در فلسفه کرد. تئوری دولت و تئوری تکامل تاریخ هگل از جمله مقوله هایی بودند که مورد استفاده فاشیسم و استالینیسم قرار گرفتند.
گرچه هگل فلسفه کانت را جزم گرایی ذهنی و تنبلی عقل نامید ولی خلاف کانت ادعا نمود که ذات اشیاء را میتوان با کمک فلسفه و علم منطق شناخت، با این وجود او احترام خاصی برای افکار کانت قائل بود. هگل پیش از نیچه مرگ خدا را اعلان کرد ولی طبق دیالکتیک خود امید به زنده شدن مجدد آن داشت.
هگل را پدرخوانده جهانبینی مارکسیسم نیز می نامند چون دیالکتیک پویای او مورد استفاده مارکس و انگلس قرار گرفت. مارکسیستها دیالکتیک هگل را موتور سیستم فکری رهایی بخش خود قرار دادند. فلسفه هگل آنزمان اهمیت خاصی در کشورهایی که در جستجوی هویت ملی – تاریخی بودند، یافت. هگل به جانبداری از انقلاب فرانسه در آغاز نوشت که آن انقلاب احساس هیجان انگیز طلوع آفتاب را در انسان زنده میکند.
هگل در کنار فیشته و شلینگ یکی از نمایندگان مهم ایده الیسم آلمانی است. فلسفه ایده آلیسم مطلق او ترکیبی است از ایده آلیسم عینی شلینگ و ایده آلیسم ذهنی فیشته. هگل را پدر فلسفه تاریخ نیز میدانند. در نظر او آخرین هدف تاریخ بشر واقعیت دادن به آزادی انسان است. هگل طراح یک سیستم ایده آلیسم عینی است که برای شناخت تفکر و هستی کوشش نمود. او دیالکتیک ایده آلیستی پیش از خود را به نقطه اوج رساند. وی مهمترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان با یک دانش جهان شمول و دائرت المعارفی است.
هگل بار دیگر به مقوله هایی مانند – ابدیت، بی نهایت، هویت، ماده، و واقعیت پرداخت و موضوعاتی مانند روح، جهان، و خدا را که کانت به کنار زده بود، مورد بحث قرار داد. او در آثار عظیم خود نه تنها پیرامون تاریخ جهان، فلسفه حقوق، دین، پدیده شناسی روح، هستی شناسی، متافیزیک، الهیات، و دولت سخن میگوید بلکه به موضوعات نیک و بد، منطق، طبیعت، دین، دیالکتیک و غیره نیز میپردازد. اهمیت و تاثیرات بعدی هگل چنان عظیم بود که او علومی مانند فلسفه، دین، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماع، و علوم اجتماعی را تحت تاثیر خود قرار داد.
از جمله آثار هگل – پدید ه شناسی روح، علم منطق، دایرت المعارف دانش فلسفی، مقدمه ای بر فلسفه حقوق، و اختلاف میان سیستم فلسفی فیشته و شلینگ هستند. اثر مهم هگل ” پدیده شناسی روح ” نام دارد که معروف به مشکل ترین کتاب تاریخ فلسفه در غرب است. این کتاب را سفری به عالم روح و تفکر انسان میدانند. هگل در کتاب ” دایرت المعارف دانش فلسفی ” اعتراف نمود که او حامی و فیلسوف دولت پرویس آلمان است. او در این کتاب به انتقاد از رمانتیک فلسفی و احساسات سعادت جویانه انسان میپردازد.
دو مشخصه مهم فلسفه هگل؛ متد دیالکتیکی و وابستگی تاریخی آنست. هگل میگفت، هنر، دین و فلسفه هر کدام با ابزاری، جویای حقیقت خاص و موعود خود هستند. او فلسفه را به سه بخش تقسیم میکرد – فلسفه طبیعت، فلسفه روح، و علم منطق؛ ولی جنبه قوی فلسفه او فلسفه تاریخ است. در نظر او تاریخ جهان همزمان دادگاه جهان نیز است. هگل نه تنها خود را با فلسفه بلکه با علوم تجربی، علم تاریخ، علم حقوق، هنر، ادبیات، و الهیات مشغول نمود.
به نظر هگل دیالکتیک، هستی ناآرام است که همیشه بسوی کیفیتی عالیتر در حال حرکت است. معلمان هگل-هراکلیت، افلاتون، ارسطو، آوگوستین مسیحی و اسپینوزا بودند. او کوشید از متافیزیک هستی شناسی یونانی، عقاید خدا شناسی مسیحی، و فلسفه مادی این جهانی عصر نو، فلسفه سیستماتیکی بسازد تا آنرا در دانشگاهها دولت پرویس تدریس کند.
هگل عقاید رواقی و شکاکی در غرب را فرم هایی از مسیحیت میدانست که زندگی از آغاز همراه خود طرح کرده بود. او میگوید که واقعیات از تضاد تشکیل شده اند مانند تضادهای – انسان – طبیعت، انسان- تاریخ، انسان – جامعه ، ذهن – عین، خاص-عام، و غیره. هگل روح مطلق را به صورت هنر، وحی دینی، و مفاهیم فلسفی، تقسیم میکرد. گروهی هم فلسفه هگل را پانته ایستی – طبیعت خدایی میدانند. برای او تفکر و هستی یکی بودند.
نصرت شاد
تماس .
*منبع این یادداشت سه بیوگرافی کوتاه هگل است که نویسنده قبلن منتشر کرده بود .