چگونه می توان باورداشت، فردی را در ابتدا قهرمان خواند، بعد او را به ده سال زندان و تبعید محکوم کرد، و در نهایت او را پیش از به پایان رسیدن محکومیتش در خفا بدار آویخت! در کدامین قاموس چنین عرفی رقم زده شده است. جایگاه انسانیت را چگونه می توان تعریف کرد؟ چگونه می توان مسخ آدمیت را برای کودکان بازگو کرد تا بتوان آنان را به دنیایی رهنما نمود تا دیگر قابیل برادر خویش نبود.
باور دارم آنچه که را می بینم و می شنوم پژواکیست از نبود آدمیت در این وادی حزین. حزن انگیز است که باید عشق را تعریف دوباره کرد، و آن را بر جبین آدمیان حک کرد.
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است… (شاملو)
اشگهای کودکی که در آغوش پدر بر گونه هایش سرریز است، نه نشانه از ترس و نه از آنچه که انتظار پدر را می کشد است. اشکهای شوق اوست از بازیافتن مجدد گرمای از دست رفته و اینکه دوباره می تواند دستهای کوچک خود را شب ها قبل از اینکه بخواب برود، به دور گردن پدر حلقه بزند و آنگاه به آرامی به خواب رود. آنان تنها اندوخته او را که عشق بود از او به سرقت بردند.
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود…
(فریدون مشیری)