مذهبی نیستم، اما غبطە می خورم بە بت پرستهائی کە در هیئت بت مقدس مورد نیاز و نظرشان، از طریق یک تماس و لمس مادی و ماتریالی، بە لذت لمس بی نهایت بە عینە می رسند. بی نهایتی گاە زیر عنوان “خدا”، گاە “خدا گونە” و گاە شاید تنها پیکری محلی و کاملا محصور در لوکال (و نە ضرورتا جهان شمول).
می اندیشم کە بت پرستان قبل از محمد چقدر خوشبخت تر بودند، آنگاە کە می توانستند بە درون کعبە راە یابند، بت های مورد نظر خود را لمس کنند و با آنان در یک تماس کاملا مادی قرار بگیرند. و می اندیشم یگانە پرستهای کنونی کە از دیدار درون کعبە محروم شدەاند چقدر غمگین و مایوسند،… یگانە پرستهائی کە تنها بە دور خدای خود می چرخند، و در اندیشە دیدن درون کعبە، تنها بە آن دنیا می اندیشند و بس، البتە اگر در آن دنیای دیگر مورد نظر خود امکان حضور مستقیم در بارگاە خدای خود را داشتە باشند،… کە البتە ندارند و نخواهند داشت! بە روایت خودشان.
بیشتر آدمها در زندگی خود بە غایتی نیاز دارند، این غایت بنوعی هدف از زیستن را در ابعاد کلان خود شرح می دهد. چنانکە نویسندە رمان “گل رز نیمە شب” لوسیندا رایلی Lucinda Riley از زبان یکی از قهرمانانش )زنی صد سالە خطاب بە جوانی) می گوید “زندگی چیزی بیشتر از شغل و ثروت است.” و این غایت همان چیز پیرزن است،… البتە شاید و بە تعبیری.
چنانکە از جملات ذکر شدە بالا بر می آید تا حال می توان از دو غایت گفت: یکی غایتی مادی و ملموس و دیگری غایتی غیر ملموس. و هستند چە انسانهای بیشماری کە خود را در این دو غایت باز نمی یابند. اما آنان را غایتی دیگر باید. و آن غایت هم شاید چیزی باشد از جنس هر دو، یعنی هم ملموس و هم ناملموس، و در این مطلب منظور غایتی بە اسم “انسان” یا هیومانیسم و انسانگرائی.
اما چرا چنین غایتی هم ملموس است و هم ناملموس؟ جواب سادە است، زیرا کە اولا هر غایتی در خود نوعی از ناملموس بودن را دارد، حتی اگر آن را هم لمس کنید، بنابراین بگذارید بت پرستان را تنها غایت پرستان ماتریالیست فرض نکنیم. و دوما اینکە انسان علیرغم ملموس بودنش همچون جسمی مادی، اما در اندیشە و احساس و جهان درونی و رویاهایش، در پتانسیل “بودن” ش چیزی ست از جنس غیر ملموس، مانند خدا. و بە همین دلیل است کە می تواند مفهمومی بە اسم “خدا” بسازد. و نیز انسان بە عنوانی وجودی میان ملموس و غیر ملموس، موجودی کە هر روز ابعاد بیشتری از غیرملموس خود را ملموس می کند و ملموس خود را غیر ملموس.
یک غایت گرای بت پرست در جلو چشمان خود چیزی دارد کە برای همیشە همان شکل است، همان هیئت و همان “بودن”. یک غایت گرای یگانە پرست ایدەآلیست هم چیزی دارد از جنس یک شکل و یک هیئت و یک “بودن”، اما در گزارەای غیر مادی. بنابراین هر دوی اینها با موجوداتی برای همیشە تعریف شدە روبرو هستند و شاید برای همین هم هست کە علیرغم هر پیشامد و تصوری نسبت بە غایت گرای نوع سوم از اضطراب کمتری برخوردارند.
اما غایت گرای سوم، او در مقابل چیزی قرار دارد کە یک شکل و یک هیئت نیست، یک بار برای همیشە تعریف نشدە و “بودن” ش از جنس “شدن” است،… و همچنین “شدن” ش ازجنس “بودن”. او در مقابل غایتی قرار دارد کە خودش هم بخشی از آن است، بنابراین او بنوعی خودش است در برابر خودش. شاید بگویند این همان اگوئیسم هست همان خود خواستگی و خودپرستی، اما نە نمی توان چنین گفت زیرا کە “او” دیگر “او” ی جمعیست،… از جنس همگان. از جنس بشر.
من این غایت را اگر بشود اسمش را غایت بە همان مفهوم دو غایت اولیە گذاشت (کە من در آن شک دارم)، انتخاب کردەام و می کنم زیرا کە غبطە می خورم بە بت پرستها و یگانە پرستها! غبطەای توام با پرسش کە چرا آنها سادەترین راهها را برگزیدەاند. آیا بهتر نیست آن چیزکک قهرمان رمان “گل رز نیمە شب” را هم بە حساب آورد و زندگی را هم آن چیزکک و هم شغل و ثروت و امکانات مادی بحساب آورد و دانست؟ آیا این غایت من نیست کە هر دوی این نگاە را با خود دارد؟
البتە من می دانم کە خدای من بسیاری از اوقات زندگی اش را زشت است، می کشد، طماع است، فراموش می کند و بیرحم است، اما مگر غایتهای دیگران هم چنین نیستند؟ آیا آنها هم نکشتەاند و دستور قتل ندادەاند؟ آیا آنان هم فراموش نمی کنند سخنان اولیە خلقت را؟ اما غایت من بر خلاف آن غایتهای غیبی و چوبی و سنگی، گوش دارد و دهان، می شنود و سخن می گوید و برای همین من می دانم در کجا ایستادەام،… اگر چە این ایستادن گاها زشت است بسیار زشت.
من هیچوقت بر خلاف غایت گرای نوع اول بە نهایت لذت لمس بی نهایت نمی رسم، اما بر خلاف غایت گرای نوع دوم، غایت خود را بنوعی لمس می کنم! آری من در وسط ایستادەم، هم لمس می کنم و هم نە. ایستادنی در میانە و برای همیشە. چیزی در دیالکتیک پروسە.
من خود خدایم، خود امتم و خود کتاب مقدس. خدائی از همە جنس کە آرزوی خدا شدن در قامت انسانی دارد یا آرزوی انسان شدن در قامت خدا،… و یا شاید هیچ کدام اینها، زیرا کە می داند خدا بودن تنها مفهومی مجرد و روئیائیست و بس، و این را کافی کە این مفهوم را تنها بە عنوان تجرید در مغز داشتە باشد برای بهتر شدن،… و شاید رویای بهتر شدن.
زیرنوشت:
ـ لوسیندا رایلی متولد ١٩٧١ یک نویسندە زن ایرلندیست کە رمانهای تاریخی می نویسد.