او در سایه نام خود زیست. چرا که هر کدام از ما در سایه نامهای خود زندگی می کنیم ؛ هویت می بایم ونام خود را یا پست می کنیم یا بر می کشیم . این بر کشیدن نام آسان نیست. چرا که باید اراده ای بزرگ و آزاد را بر درد رنج ومصائبی که زندگی در پیش روی ما می نهد، اعمال کنیم. گاه بزرگی غم واندوه آن چنان است که کوه های بلند نیز زیر بار آن در هم می شکنند.اما هستند کسانی که تمامی این درد ها طاقت می آورند تا از آزادی وسرفرازی من وتو دفاع کنند. برای چنین کاری لازم نیست که حتما انقلابی باشی یا روشنفکر؛ تنها جوهری شایسته وقلبی بزرگ برای این کار لازم است . زنی که من امروز از او می نویسم جوهری یگانه داشت .
نام او(ام البنین نیره جلالی) بود. که بعد ها به مادر بهکیشها معروف شد . معروف نه به آن که مادر شش شهید فدائی بود، بل به خاطر توانائی و ایستادگیاش در برابراین اندوه بزرگ! این بی عدالتی، جنایت وظلم عظیم. توانائی این که سالها بر در زندان در انتظار دیدار عزیزان خود بایستد و زمان دیدار از آنها پایمردی طلب کند، خبر کشته شدن آنان را بشنود ودرون خود گریه کند اما در مقابل ظالم از پای نیافتد. چرا که مبارزه او ایستادگی او بود.
گاه با خود می اندیشم واقعا نامی که بر ما می نهند و به آن نام صدایمان می کنند و با آن بزرگ می شویم و بر می بالیم، تا چه میزان بر ما تاثیر می نهد. با آن نام به مدرسه می رویم؛ در خانه صدا زده می شویم؛ ازدواج می کنیم؛ فرزندان به دنیا می آوریم. تحت نام خود بزرگشان می کنیم و به آنان هویت می بخشیم . سپس نظاره گر آنان می شویم . ضربان قلب خود را با آن ها تنظیم می کنیم . خوشحالیشان خوشحالمان می کند و غم شان، سنگینی بر دل. چه مسیر زیبا و پر تلاطمی را با فرزندانمان طی می کنیم. چه بی شمار خاطرات از آن در ذهن خود ثبت می نمائیم؛ از شادی نخستین قدم که بر می دارند تا شادی نخستین حرف وکلمه . “هنوز آنها را می بینم که بر سر سفره نشسته اند. کشتی گرفتنشان در حیاط. این محمد پسر کوچکم است که دستمال نان بر دست از در وارد می شود. مرا بر دوش خود می نشاند. دور حیاط می چرخد. من حتی جنازه اورا هم ندیدم! جنازه پسر بزرگم را نیز ندیدم . من هنوز هر شب برای آن ها لا لائی می خوانم”( مصاحبه ام با مادر هراتی در افغانستان) چه اندوهی در آن چشمان خسته خوابیده بود. با چه قدرتی به قنداق تفنگ دست می کشید؛”من راه اورا ادامه می دهم. جزو گروه مدافع روستا هستم .” زنی که کمتر از محمد پسرش نبود. زنانی که در افغانستان هیچ گاه به نام خودشان صدا زده نمی شوند، اما نام او اگر درست بیادم مانده باشد (زرغونه) بود.
حال به مادر بهکیشها می اندیشم هبچگاه اورا ندیدم . پای صحبت او ننشستم. همیشه تصویری با لبخندی خشگیده بر لب و چشمانی که مهربانی با اندوه در آن یک جا شده بودند، همراه با «۶ شاخه گل فروریخته» در دست را بیاد می آورم. اما بزرگی درد واندوه اورا عمیقا حس می کنم. چه عظمتی در این پیکر کوچک و پیر گشته خوابیده است. چگونه این همه درد را طاقت آورد؟ چگونه این چنین ایستادگی کرد؟ آیا عظمت کار او و ایستادگیش بر آمال ها و آرزوهای فرزندانش کاری کمتر از آن ها بود؟ او هفت عشق را درون سینه حراست می کرد. در هفت شهرعشق می گشت و با پایداریش درس عاشقی می داد. دردی که مادران بر در زندان ها می کشند کمتر از درد در زندا ن بودن نیست .
“پسرم بادوستانت با عقیده ات و آرزو هایت در زندان بودی. اما ندانستی چه بر من گذشت تمامی این مدت رنج کشیدم پدرم در آمد . تمام مدت نماز خواندم و دعا نمودم روزها وروزها. “این را مادرم به من گفت. وحال « ام البنین نیره جلالی » با هفت کشته و زندانی، چه دردی را تحمل کرد، ما هیچگاه قادر به درک وحس آن نخواهیم بود . ما هیچگاه از آنچه که درون او می گذشت خبر دار نخواهیم شد. من نمی دانم او چگونه خود راتسکین می داد. مسلما حس او با ما فرق داشت.
زنی که نود سال پیش در خانواده مذهبی به دنیا آمد ونامی مذهبی بر او نهاده شد. چه نامی با ریشه مذهبی را دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم او با این نام بزرگ شد. با نام زنی که در تاریخ مذهب شیعه ازاو به عنوان مادر حضرت عباس نام برده می شود وصفت او شکیبائی و مهربانی بود؛ ونیره تاکیدی برپاکیزگی او. او با همین نام ازدواج کرد. فرزند به دنیا آورد؛ نام دخترش را زهرا نهاد وپسرش را محمود و کمر بر بزرگ کردن آنان بست ودرس آزادگی و انسانیت را به آنان داد. او با این نام نامیده می شد؛ با این نام بر در زندان ها ایستاد؛ همراه فرزندانش زندان کشید. همراه فرزندانش اعدام شد و درد دهها گلوله را بر قلب خود حس کرد. با این نام هر سحرگاه که از خواب برخاست، جای گلوله ای تازه بر قلب داشت. براستی چگونه دوام آورد؟ سالها بعد از کشته شدن فرزندانش زندگی کرد. خمیده پشت در میان گورهای دسته جمعی در گورستان خاوران گشت. صدایشان زد. هر بار که صدا زد، درد کشید واز تحمل این همه درد عظمت یافت. بردبارتر گردید؛ بردبارای که جز در سایه یک عشق بزرگ امکان پذیر نبود. همراه مادران عزادار، همراه مادران خاوران گریست به گورهای بی نام خیره شد. با آنها سرود خواند ودر هر سرود صدای عزیزان خود شنید و قلبش آرام یافت. بزرگی و ابعاد فاجعه ای که بر او فرود آمده بود قابل تصور نیست. مادری با شش فرزند کشته شده در راه آزادی . از این رو به نام کشته شدگاناش، او را مادر بهکیش نامیدند. تا یاد آورابعاد جنایت ننگینی باشد که به دست جمهوری اسلامی در حکومت جنا یتکاران بر او رفت. اما نام او ام البنین نیره جلالی بود که شکیبائی، استواری، پاکیزگی وجلال زن و مادر را نمایندگی می کرد. این هویت مستقل او بود.
او اکنون زیر نام خود وفرزندانش آرام گرفته است . جسم او سالها قبل در کشاکش فاجعه از پای در آمده بود و این روح بزرگ او بود که در تمامی این سالها ایستاد. سرود خواند و نام کشته شدگان را آواز داد. او در این خاموشی سنگین در این شب تیره وطن، فروغ هفت خورشید نه، هزاران خورشید رابر دل داشت! او راز شقایقهای خاوران را می دانست و آن جاودانگی بود. از این رو بی هراس از مرگ در چهره او خیره شد و آن را سرودی کرد برای آزادگی و برکشیدن نام خود به عنوان یک زن، یک مادر.
نامت متبرک باد.