گاهی وقت ها نمونەهای ریز، بهترین بیانگر و تشریح کنندە وضعیت های کلان هستند. بویژە آنگاە حرکت از ایستا بە دینامیک مطرح است، حرکت از فرم های بە ظاهر ابدی بە شکل های همیشە تغییر پذیر.
نمونە خانوادە سنتی:
ـ مرد (حاجی، بە احتمال زیاد)، زن و چند فرزند،
ـ مرد مغازە دار است، خانم در خانە می نشینند و مسئول نگهداری خانە و مواظبت از بچەها هستند،
ـ مرد، شب ها و یا غروب ها با دست پر بە خانە می آید، خانم و بچەها همە چشم بە دست های او دارند، او رازق است، تنها رازق خانوادە،
ـ مرد (حاجی) است کە دارای قدرت اول در خانە می باشد. او رئیس اصلیست، او اگر سرش برود اما نمازش نمی رود، ذکات می دهد، مسجد محل، پاتوق اصلی اوست، تسبیحی بە دست دارد با اللە اللە گفتن های مداومش بویژە آنگاە مردم پیدایشان می شود، البتە لااقل تە ریشی هم دارد،
ـ نتیجە اینکە ساختار اقتصادی کاملا با ساختار قدرت می خواند، آنکە نان بیار است و حرف اول را از لحاظ اقتصادی می زند دارای قدرت معنوی و مادی داخل خانوادە هم هست، او خدای کوچک خانەست.
نمونە خانوادە سنتی ـ مدرن
ـ حاجی پیر شدە است،
ـ بچەهای بە مدرسە رفتەاش (البتە این بە مدرسە رفتن بچەها هم حکایتی دارد)، با علوم دیگر آشنا شدەاند، در محیط های بزرگتر، بزرگ شدەاند. از لحاظ اقتصادی مستقل و نیمە مستقل هستند، آنان جورکی دیگر لباس می پوشند،
ـ حاجی بوضوح فاصلە میان خود و بچەهایش را می بیند، غم و حسرتی پنهان و آشکارا در چشم هایش،
ـ قدرت حاجی حال عملاً و بیشتر محدود بە خود و حاجی خانمش،
ـ حاجی بە مرور می بیند در خانوادە بچەهایش، دیگر آن مدل سنتی متعلق بە دوران وی بە آن شیوە وجود ندارد، شکل اقتصاد و قدرت در آنها چیزی دیگریست،
ـ نتیجە اینکە ساختار اقتصادی در این خانوادەها از آن شکل متمرکز دوران حاجی خارج شدە است، نە پسرهایش بە مانند دوران حاجی حرف اول را می زنند و نە قدرت معنوی و مادی تنها منحصر بدانهاست، خدایان کوچک دیگری در بطن یک خانوادە دارند شکل می گیرند، یک پلورالیسم خدائی.
اگر دو نمونە بالا را کە در سطح میکرو و خرد مطرح شدەاند مبنا بگیریم، می توان آن را حکایت اقتصاد در جمهوری اسلامی فرض کرد. حکایتی کە در آن حاجی (حکومت ج. ا، خامنە ای و یا خدایگان دیگر) دیگر از شکل اقتصادی سنتی بریدە است و از لحاظ پارادایم در شرایط کاملا نوینی قرار گرفتەاست، شرایطی کە در آن دیگر فرزندان در دوران متفاوتی زندگی می کنند و آنچە در حقیقت برای حاجی باقی ماندە است همان زن حاجی و خانە قدیمیست.
حاجی دیگر پایگاە خود را از دست دادە است، دیگر تنها نان آور خانە نیست، اگر هم باشد بچەها نمی توانند شیوە باز توزیع پول را بپسندند. بعد از کشمکش های بسیار آنچە آنان را در واقع نگە می دارد رویای مرگ پدر است تا بتوانند بە ثروتش دست بیابند و زندگی باب دل خود را آغاز کنند.
رویای حاجی
البتە حاجی راحت عقب نشینی نمی کند. هر آنچە در توان دارد برای بازگردانیدن دوران قدیم انجام می دهد، از بکارگیری فحش و فضاحت گرفتە تا تهدید و زدن و غیرە. بویژە این اعمال بیشتر روی زنان خانوادە متمرکز است، بقول خودش روی ضعیفەها، آنانی کە زور جسمی یشان بە مردها نمی رسد و صدایشان مثل حاجی کلفت نیست. حاجی دوست دارد کماکان خودش نان آور خانوادە باشد، و مثل سابق خودش دستور بدهد. او شبها غمگینانە در کنار پنجرە می نشیند و در حالیکە کتاب قرآنش را باز کردە از پشت پنجرە بە بیرون و آسمان می نگرد، و از خدا نهانی گلایە می کند.
اما زمان سریعتر از آن می گذرد کە تصورش را می کرد. می بیند محلە و شهر هر روز تغییر می کنند. همە جا جنب و جوش هست و سرعت. و اوئی کە البتە حالا سریعتر پیر می شود. گوئی زمان را مرضیست، مرضی لاعلاج. اوئی را کە تمام عمر گوش بە ندای مرگ و آخرت داشت، حالا ناباورانە آن را در پشت در می بیند، موجودات نگریس درون زندگی!
حاجی بە مغازەاش فکر می کند، مغازەای کە مثل چاە نفت می ماند. پول و پولی کە همە را تامین می کرد. اما چە اتفاقی افتادە است کە حالا چاە نفت هم بچەهای دیروز را راضی نمی کند؟ چرا چاە نفت را در این دنیای وانفسا دیگر نمی توان برای همیشە بە جدیت سابق گرفت؟
اما حاجی یک شب فکر جدیدی می کند. اگر مغازە بە مانند سابق نمی چرخد باید فکری کند. یک شب بچەهایش را جمع می کند. یک غذای درست و حسابی می دهد و بعداز سرکشیدن چائی گرم همیشگی، بادی در غبغب می اندازد و رو بە جماعت کە ظاهرا مشتاقانە در انتظار گفتەهای او هستند، می گوید:
ـ بچەهای خوبم یادتان هست زمان قدیم چقدر خوب بود، همە با هم دور هم و زیر یک سقف؟ هنوز هم میشە آن روزگار را دوبارە برگرداند. خیلی سادە! کافیست شماها دوبارە برگردید،… با پولها و امکاناتتان. پولهایتان را بیاورید تا ما مغازە قدیمی را بزرگتر و پر رونقترش کنیم. مگە اینجا توی خانە هم کم اتاق داریم؟ شما اینو بهتر از من می دانید. هر کدام توی یک اتاق، با خانوادەاتان. اینجا همە مواظب هم هستیم، دیگە کسی نمی تواند چپ چپ بە ناموستان نگاە کند. هر شب جمعە می توانیم بساط قرآن خواندن داشتە باشیم. آوای مقدس قرآن محمدی،… یادتان هست؟
حاجی کە مست بوی کاهگل خانە و حرفهای خودشە، نگاهی بە دوروبرش می اندازد. بچەها بە هم نگاە می کنند. حاجی می خواهد بە حرفهایش ادامە بدهد، اما چیزکی آزارش می دهد.
حال از آن سالها سی و پنج سال گذشتە. نە حاجی ول می کند و نە بچەها بە خانە بر می گردند. حاجی دلش بە سنتش خوش است و بچەهایش بە اینکە از بابایشان بریدەاند، اگرچە بوی کاهگل و کتاب مقدس هنوز مستشان می کند.