سی و پنج سال از عمر جمهوری اسلامی گذشت. جمهوری ای که به بیدادگری شهره آفاق گشت، از کشته پشته ها ساخت، در چشم برهم زدنی سرزمینی پر ثروت را به افلاس و مردمی سربلند را به دریوزگی کشاند.
سی و پنج سال پیش، سازمانی که با آن زاده شدم، چریکهای فدایی خلق ایران، هفتمین سال مبارزات انقلابی خود را پشت سر گذاشته بود. هنوز به بلوغ سیاسی لازم نرسیده بود، اماچه آوازه نیکی داشت.
رسم است در هر سالگشتی به بررسی پرداخت. به چند و چون، به آراء و آرزوها. این مهم را به پژوهشگران و تاریخ نگاران دلسوز وا می گذارم و به نگاهی بر کارنامه سیاسی ام از سال ۱٣۵۹ تا ۱٣۶۱ بسنده می کنم. کارنامه ای که در پی یک دهه رزم علیه دیکتاتوری شاه و حامیان امپریالیست اش و به راه آزادی، انسانیت، عدالت اجتماعی، استقلال ملی و سوسیالیسم، چندی به سیاهی آلود. سیاهی باور به شب پرستان که دست در خون آزادی مردمان شستند و نان از سفره ها ربودند. شاید در زمانه ای که جهان در شعله رهیابی به رهایی از جنگ افروزی، کشتار، آوارگی، گرسنگی و بیداد بیعدالتی می سوزد، کنکاشی فردی در گذشته ها، خردک شرری باشد که می توان بیاعتنا از کنار آن گذشت! اما درست روح همین زمانه است که مرا وا می دارد تا به خودکاوی بر آیم، از خطاهای خود نگذرم، خیره سرانه شانه بالا نیاندازم و بار وجدان را در پاسخ به مسئولیت فردیام به سبکی پر کاهی نکاهم. با چنین نگاهی است که به بازبینی زندگی مبارزاتی ام در آن دوره و نیز بررسی متون سیاسی سازمان اکثریت نشستم. از این بازنگری، به ویژه در سالهای بحرانی تثبیت و تحکیم جمهوری اسلامی، اندوهی دلم را آکند که مپرس! فداییان خلق (اکثریت) کژروی سیاسی خود را مبنی بر اتحاد و انتقاد و شکوفائی جمهوری اسلامی، در پلنوم وسیع ۱٣۶۵ به نقد کشیدند. اما به باور امروزین من در این نقد به ریشهیابی بنیادین آن کژروی نپرداختند و به پیامدهای ویرانگر آن سیاستها در سطح جامعه و نیروهای ترقی خواه کشور بیاعتنا ماندند. رقابت جناحی و ضربات مهلک ناشی از آن بر پیکر تشکیلات داخل کشور، از جمله پیامدهای فاجعه بار آنگونه نقد بود. قصدم در این نوشتار پرداختن به چنین کار بزرگی نیست. تنها تکیه بر آن است که من هم درپی ریزی و پیشبرد کژرویهای سیاسی سهمی داشته ام. راست این است که هنوز بعد از گذشت بیش از سه دهه، هر زمان که به آن دوره میاندیشم و به خط مشی ای که نقطه سیاهی بر کارنامه من و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اکثریت) بر جای نهاد، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند.
آری
من هنوز شرم دارم؛ از آن که یک دوره از زندگی سیاسی ام در توهم به نظام جمهوری اسلامی گذشت. این که در روی آوری و باور شماری از نسل انقلاب به این نظام خود کامه، آزادی ستیز، واپسگرا، و بی باور به استقلال ملی و عدالت اجتماعی سهم داشتم. از آن که ولایت فقها را جمهوریت و گامی به پیش در تاریخ میهن ام پنداشتم. از آن که در جبهه نیروهای مردمی برآمده از انقلاب بهمن ۱٣۵۷ دشمن را به جای دوست نشاندم. از آن که آزادی را، در آن هجوم هولناک اردوی مرگ ولایت به فردیت، آدمیت، مدنیت مدرن، هویت ملی، جان و خرد آدمی و به اختیار برگزیدن مردمان، قربانی یک پندار کردم. پندار «ضد امپریالیست» بودن نظامی که مبارزات استقلال طلبانه مردم ایران را تا حد شعار پوشالی «مرگ بر آمریکا» فروکاست. از آن که در وانفسای مبارزه «که بر که» پس از انقلاب، آب به آسیاب مرتجع ترین جریان در تاریخ معاصر ایران ریختم. و اسب خیال را در دایره بی روزن تئوری «راه رشد غیرسرمایه داری» و تز پیروی از «خط امام» جولان دادم.
من شرم دارم که به نعل و به میخ زدنهای نشریه کار شماره ۱۲۰ به تاریخ چهارشنبه ۷ مرداد ۱٣۶۰ در گریز از محکوم کردن اعدام دگراندیشان نام مرا به خود دارد.
در این سالهای سکوت و کاوش و اندیشیدن، در این روزگار سپری شده در تبعید، هر زمان سخنی از دهشتکده های جمهوری اسلامی در اوین و قزل قلعه و… می شنوم، هر بار پای سخن دردمندی جسته از کشتارگاه های جمهوری اسلامی می نشینم، از زندانها گرفته تا جبهه های جنگ خانمانسوز ٨ ساله، قلب ام تپشهای ناموزونی آغاز می کند. آتش به جانم می افتد: «سهم من در این هنگامه درد آلود چه بوده است؟» تنی چند از هم سازمانی هایم که از زندانهای جمهوری اسلامی جان به در برده اند، از ناباوری و «شوک زدگی» آغازینی سخن میگویند که در برابر شکنجه گران شان داشتند؛ نوعی از تخلیه روانی. آنها با «انقلابی» پنداشتن بازجویان خود، آمادگی روحی و فکری لازم را در رودرروئی با فجایع اتاقهای بازجوئی نداشتند. تاوان کژروی ها را می دادند. رنجی دوگانه هم از سوی همبندان و هم زندانبانان را تاب می آوردند. آنها تازیانه میخوردند و می ایستادند، اما در افشای شقاوت در درون و بیرون از زندان مردد می ماندند و سر آخر سیاست سکوت پیشه می کردند. اندوه و شرم خواب از چشم ام می رباید هر گاه که به سهم خود در سرگردانی این جانهای ترد عاشق می اندیشم.
اندوهگین ام از این که بر تجربه خونبار ملتها در درازای تاریخ دیده فرو بستم. دین سالاری، تمامیت خواهی، استبداد فقاهتی، چنگ اندازی انگلی ترین بخش سرمایه داری به ثروتهای ملی ایران را در هاله کژفهمی از مبارزات ضدامپریالیستی پوشاندم. حتا فریاد آزادیخواهی زنان کشورم را در نفی حجاب اجباری، از حافظه تاریخی ام ستردم . در ردیف اول مسئولیت شعبه زنان سازمان اکثریت، تحکیم بیش از پیش مردسالاری را نادیده گرفتم، فریاد حق خواهی زنان را در برابر انواع تبعیض جنسیتی، چنان که باید و شاید، نشنیدم و از کنار آن گذشتم. بدین سان در تحکیم پایههای نظامی واپسگرا سهم گرفتم. عضو پرتأثیر سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در تدوین سیاستهای کژروانه نبودم! اما آگاهم که امید بستگان به سازمان اکثریت در اجرا و ترویج آن سیاستها بر پایه عاطفه و اعتماد به شخص من نیز گام زدند. همین بس در سنگینی بار وجدان!
خوشبختانه عمر این کژروی در زندگی سیاسی ام کوتاه بود. و خوشحال هستم که با درس آموزی از گذشته از جریان اصلاح طلبی فاصله گرفتم و به جنبش مستقل تساوی خواهانه، آزادی جویانه و انسان گرایانه ای امید بسته ام که در اعماق جامعه جاری است. عمیقاً این گفته مردمی را باور دارم: «ماهی از سر گنده گردد نی ز دم» .پس در یافته ام که هیچ تحول پایداری از راه حمایت از این یا آن جناح حکومت به دست نخواهد آمد. بر عکس این جنبشهای اجتماعی اند که با پیشرفت هوشمندانه و هدفمند خود، و نیز سازمانیابی مقاومت تودهای در برابر تعرض ارتجاع حاکم به حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی، فرهنگی، ملی و قومی، جنسیتی و مذهبی، حافظان نظم موجود را به عقب می رانند و راه ترقی جامعه را هموار می سازند. امیدوارم بتوانم در حد توان خود در خدمت این جنبش قرار گیرم.
بر این باورم که در راه بر چیدن نظام جمهوری اسلامی و استقرار حکومتی دموکراتیک و سکولار در ایران، هر گاه سیاست عملی بر مبانی روشن اخلاقی استوار نباشد، هر گاه منافع تنگ گروهی و جناحی جای منافع عمومی را بگیرد، هر گاه وجدان قربانی مصلحت و مهر، قربانی خشک اندیشی شود، هر گاه نه به نیروی متشکل مردم ترقیخواه بلکه به «بالائی ها» تکیه شود، در به همان پاشنه ای خواهد چرخید که دمار از روزگار مردم در آورده و در می آورد.
نا گفته نباید بگذارم که این سالهای تبعید در اروپا، کناره گیری از سازمان فداییان (اکثریت) و گونهای گریز از دنیای سیاست عملی را برایم به همراه داشت، ناباوری نسبت به گروههای سیاسی موجود در صحنه، میل به شرکت و فعالیت در این تشکل های پایدار و ناپایدار را از من سلب کرد. در این سالها تنها به ندای وجدان گوش سپرده ام و آنچه در مکتب انسانگرا، تساوی خواه و آزادی جوی مارکسیسم آموخته ام. از این پس نیز بر سر آنم که این آرمانها و ایدهآلهای نیک را به پای هیچ سیاستی که در حرف و در عمل به آزادی، برابری و کرامت انسان وفادار نباشد، قربانی نکنم.
تاریخ جانبازیها و خدمات صادقانه فدائیان را در راه بهروزی مردم ایران ارج می نهد، اما چشم بر خطا نیز نمی پوشد.
زیر نویس
کار، ارگان سراسری سازمان فداییان خلق ایران( اکثریت )، شماره ۱۲۰، چهارشنبه ۷ مرداد ۱٣۶۰
لطفاً رجوع شود به ص. ۱۷ پاراگراف سوال و جواب مربوطه
راهنما. آرشیو اسناد اپوزیسیون