آگوستین، روحانی مسیحی قرون وسطی، انسانها را به دو طبقه “مؤمنان و مشرکان، یا نجات یافتگان و لعنت شدگان”، تقسیم می کرد. او یکی از نظریه پردازان “دولت الهی” بود که میان سالهای ۴۳۰-۳۵۴ میلادی زندگی نمود و از نظر فکری زیر تأثیر اندیشه های مانی همدانی (۲۷۶-۲۱۶ م.) بود. ارتجاع مسیحی، اقشار و طبقات استثمارگر اشراف، فئودال، سلطنت، روحانیون و اسقف ها را در مقابل دهقانان، زحمتکشان و پیشه وران نادیده می گیرد.
مسیحیت در آغاز ادعا نمود که یک فلسفه جدید است و کوشید در رقابت با فلسفه سکولار یونان باستان به پرسشهای بی جواب هزارسال پیش از خود پاسخ دهد، چون برای دفاع از خود و قانع کردن پیروانش نیاز به فلسفه را از آغاز احساس می کرد. نظام اجتماعی حاکم در اکثر کشورهای غرب در طول این دوره، نظام فئودالی-سلطنتی بود، در حالی که ادعا می شود در سده های میانه، در شرق و خاورمیانه غالباً فرهنگ موسوم به رمانتیک شکوفا بود.
قرون وسطی چون فصلی مخوف، سرد و تاریک، حدود هزارسال از سه هزار سال تاریخ سیر اندیشه انسان غربی را، میان عصر باستان و دوره رنسانس بخود اختصاص داد. پیرامون آغاز قرون وسطی اختلاف نظر است؛ بعضی آن را سال ۳۸۰ میلادی می دانند که کنستانتین، قیصر روم مسیحیت را دین رسمی و دولتی امپراتوری خود اعلان نمود.
تفتیش عقاید یا انکیزاسیون کلیسایی در پایان قرون وسطی تنها در کشور اسپانیا موجب اعدام سی هزار نفر مخالف، منتقد، روشنگر و اصلاحگرا شد. در کشور پرتقال تا قرن ۱۹ مخالفین کلیسا و منتقد پدران مقدس را دستگیر، محاکمه و زندان می نمودند. پدران مقدس یا “پاتریس ها” کتاب انجیل را زندگینامه خصوصی و اتوبیوگرافیک خدا می دانستند. آنها کلیساسازی را نیز رونقی عظیم دادند.
پاپ، رهبر کاتولیکها در سال ۱۸۷۹ نظرات توماس آکوین، روحانی دیگر مسیحی را فلسفه رسمی کلیسا اعلان کرد. آگوستین می گفت بجای شناخت طبیعت و جهان، متافیزیک باید ذات اشیاء و دلیل وجود جهان را بشناسد، و اخلاق باید درس خداشناسی و روح شناسی بدهد. در نظر او تنها فایده رشته فلسفه باید عمیق نمودن ایمان به دین و خدا باشد. او موجب شد که سده های میانه از هومانیسم طبقاتی دوران باستان فاصله بگیرد.
در نظر فیلسوفان مسیحی، پایه تفکر نباید عقل و خرد بلکه باید وحی و پیام الهی باشد و شناخت باید بر اساس عقیده و ایمان استوار گردد. آنها مدعی بودند که می خواهند وحی دینی را با ابزارعقلی پاسخ دهند. اسکولاستیکها یعنی مدرسین مسیحی میخواستند الهیات را با فلسفه آشتی دهند. آنها فلسفه را هنر شیطان نامیدند.
روحانی و فیلسوف دیگر مسیحی، توماس آکوین ( ۱۲۷۴-۱۲۲۵.م) خواهان ترکیب و سنتز الهیات و شناخت فلسفی شد. او را نماینده اراده گرایی مذهبی در عصرجدید می دانند. نظرات او باعث شد که سرانجام بین الهیات و فلسفه فاصله بیافتد. او می گفت عقیده و علم، الهیات و فلسفه، باید دریک رابطه ارباب و نوکری در کنارهم فعالیت کنند. او از جمله فیلسوفان اواخر سده های میانه بود که خواهان جدایی دین از فلسفه شد و سعی کرد آثار ارسطو را مسیحی و مذهبی کند، همان طور که آگوستین در اوایل قرون وسطی آثار افلاتون را مذهبی و مسیحی کرده بود. آکوین مدعی بود که بر جهان یک نوع ثنویت حقیقت، یعنی حقیقت عقلی و حقیقت ایمانی حاکم است. درنظر او، تنها آزادی اراده برای انسان باید آزادی عشق به خدا باشد.
الهیات و فلسفه مسیحی قرون وسطی با تکیه بر نظرات افلاتون و ارستو خدا را “نخستین تکاندهنده ثابت جهان” تعریف کرد. مهمترین و بزرگترین متفکران مسیحی زیر تاثیر بعضی از عارفان و اندیشمندان شرق مانند ابن رشد، ابوعلی سینا و مانی همدانی بودند.
سومین متفکر و عارف مشهور مسیحیت در قرون وسطا، استاد اکارت بود که بین سالهای ۱۳۲۸-۱۲۶۰ میلادی زندگی نمود. او مبلغ الهیات عارفانه بود. بعدها عرفان یک شاخه و فراکسیون مبارز شد و به انتقاد از دگمهای مذهبی پرداخت. در آن زمان مهمترین بخش فلسفه، شاخه متافیزیک بود که می خواست به شناخت خدا و روح برسد. چند قرن بعد، فلسفه رمانتیک و ایده آلیسم آلمان کوشید با تکیه بر فیلسوفانی مانند شلینگ، فیشته و هگل به نوزایی مجدد عقاید عرفانی مدرن بپردازد.