پیش بینی غلط فیلسوف تاریخ
یک قرن از انتشار کتاب “سقوط و زوال مغرب زمین” نوشته اسوالد اشپنگر، مورخ راستگرا و ناسیونالیست آلمانی گذشت. در سال ۱۹۱۸ میلادی این کتاب ۱۲۷۰ صفحه ای با تیراژی ۲۵۰۰۰۰ رقمی منتشر شد، و مورد علاقه ناسیونالیستها، اشراف، بورژوازی، محافظه کاران و راستگرایان آلمانی قرارگرفت، ولی ار سال ۱۹۴۵ و بعد از پایان جنگ جهانی دوم ارزش و اهمیت نظری خود را بتدریج از دست داد، و امروزه کاملا فراموش شده است.
اشپنگلر میان سالهای ۱۹۳۶-۱۸۸۰ میلادی زندگی نمود، و در دانشگاه در رشته های تاریخ، هنر، فلسفه، ریاضیات و علوم تجربی تحصیل کرده بود. مادرش یکی از زنان رقص بالت در مجامع هنری بود که رفتاری انتقادی و تحقیرآمیز با همسرش داشت.
اشپنگلر گرچه یکی از پیشگامان تئوری فاشیسم بود، با روی کارآمدن نازیسم از آنان جدا شد، چون بقول او بەجای نخبەگان و اشراف، حکومت به دست لمپن ها و عوام بیسواد افتاده بود. او مدعی بود که در تاریخ بشر هر فرهنگ جهانی بعد از هزارسال دچار فراز و فرود می شود، و بشکل تمدن وارد تاریخ می گردد.
اشپنگلرمدعی بود که در طول تاریخ بشر تاکنون هشت فرهنگ جهانی بجا ماندنی و قوی دچار صعود و سقوط شده اند، از جمله فرهنگ یونان باستان که آهنگینن و واقعیتگرا، فرهنگ مصر که عرفانی، و فرهنگ غرب که ماده گرا و جستجوگر بود. او پیش بینی می کرد که در نیمه اول قرن بیست فرهنگ اروپا و امریکا دچار زوال خواهدشد و از میان خواهد رفت.
دلیل بدبینی فرهنگی و تاریخی اشپنگلر شکست امپراتوری آلمان در جنگ جهانی اول، پیروزی سوسیالیسم در شوروی، تشکیل حکومت شورایی چپ در جنوب آلمان، و بحران و تورم مالی اقتصادی در غرب بود. از نظر اشپنگلر فرهنگ همچون عمر انسان از مراحل و دورەهای کودکی، جوانی، بلوغ، پیری و مرگ می گذرد.
امروزه اشپنگلر را نماینده یک بدبینی فرهنگی در تاریخ می دانند که ناشی از حوادث آغاز قرن بیست در مغرب زمین بود. او می گفت در تمام طول تاریخ ماشاهد پروسه فراز و فرود فرهنگها بوده ایم، و در آینده نیز خواهیم بود.هواداران و خوانندگان نظرات او در آلمان معمولا صاحبان سرمایه، اشراف، نظامیان، بورژوازی و مبلغان فرهنگ قضا وقدری در میان محافل راستگر و سنتی و فاشیستی آنزمان بودند.
اشپنگلر امید بزرگ محافل محافظه کار بود که همراه بورژوازی از امکان انقلاب سوسیالیستی به وحشت افتاده بودند. او دولت و آلمان پرویسی را یک امپراتوری مانند رم باستان می دید که دچارزوال و ضعف شده است. وی مواضع و نظرات انتقام جویانه ای نسبت به اندیشه های لیبرالیسم و مارکسیسم و پارلمانتاریسم داشت.
اشپنگلر در جستجوی فرم شناسی تاریخ بشر درجهان بود، و فکرمی کرد به کشف فلسفه تاریخ نائل شده که شبیه تحول کوپرنیکی در بررسی تاریخ است و ابایی نداشت که خود را فیلسوف ساختار متافیزیکی جهان بنامد. او می گفت بعد از مرحله زوال، اروپا وارد مرحله پست مدرن خواهدشد.
اشپنگلر را شاگرد خلف نیچه می دانند. او همچون نیچه توانایی خاصی در ژانر مقاله نویسی داشت و پیشنهاد می کرد که رهبری دولت باید در دست نخبه گان و اشراف و نظامیان ومدیران اقتصادی باشد. توخولسکی، روشنفکر مبارز نیمه اول قرن بیست آلمان، او را “کارل مای” فلسفه نامید که فقط داستان سرایی می کند. توماس مان افکار و نظرات اشپنگلر را بخشی از اوهام سرنوشت گرا و آخرالزمانی نام نهاد. خواهر اشپنگلر بعدها اعتراف کرد که عنوان کتاب دوجلدی فوق ناشی از یک طنز، آن زمان میان دوستان بوده است.
امروزه اشاره می شود که هر سه تئوریسین اعمال قهرمانی یعنی نیچه، بارس، و سورل که مبلغ خشونت و اراده آهنین بودند، خود از نظر جسمی و روانی مانند اشپنگلر، بیمار و خانه نشین بودند. اشپنگلر بهترین شکل حکومتی را از نوع تزاری و امپراتوری می دانست. او با کمک فلسفه خردگریزانه، ضرورت امپریالیسم را یک جبر و قانون طبیعی تبلیغ می نمود.
اشپنگلر می گفت برای شناخت یک فرهنگ باید پدیده های ظاهر آن یعنی علم، هنر، اخلاق، دین، فلسفه و سیاست را شناخت. بقول چپ ها اشپنگلر کوشید آموزشهای خردگریزانه و غیرعلمی فرهنگ امپریالیسم را بشکل هدف و وظیفه تاریخی، و تزارگرایی را بعنوان فرم لازم حاکمیت سیاسی درقرن بیست ترویج دهد. او این ساختار را بصورت قوانین طبیعی تبلیغ می نمود. اشپنگلر غیر از نیچه، شوپنهاور و هگل و هردر و گوته را نیز از آموزگاران خود می دانست.
از جمله دیگر آثار اسوالد اشپنگلر- فلسفه هراکلیت- ساختارجدید امپراتوری آلمان- انسان و صنعت- مقالات سیاسی- دولت پرویس وسوسیالیسم و سالهای نصمیم گیری هستند.