نقش عقل سلیم و احساس سالم در روانکاوی فرد و افراد (قسمت اول)
میزان وابستگی موجودات زنده، بخصوص انسان به طبیعت:
گیاهان و جانوران برای رشد و زنده بودن به غذا، آب و هوا در اندازه های مختلف احتیاج دارند. اما حیوانات و بخصوص ما انسانها برای زنده ماندن و رشد فردی و جمعی به غیر از غذا، آب و هوا به عقل و احساس هم نیز احتیاج داریم.
به عبارت دیگر ما جزوی از طبیعت کره زمین هستیم، پس بنابراین برای هماهنگی بیشتر جسم، روح و ذهن خودمان با محیط طبیعی و با محیط اجتماعی احتیاج به چیزهای دیگری به غیر از غذا، آب و هوا داریم.این عقل و احساس هستند که فرد و افراد را در برخورد با موضوعات و واقعیات طبیعی و اجتماعی یاری می دهند که این محیط ها را بهتر بشناسیم و ما موجودات زنده، بخصوص ما انسانها در رابطه با هم و در رابطه با این محیط ها هماهنگ تر عمل بکنیم، چون بدون هماهنگی با این محیطها امکان ندارد که موجودات زنده ازجمله انسانها فردی و جمعی بتوانند که از نظر جسمی، روحی و ذهنی سالم رشد کنند و بتوانند زندگی فردی و اجتماعی نسبتاً درستی داشته باشند، البته تاکید من در این مبحث بیشتر روی انسان ها است.
چگونگی رابطه عقلی و احساسی ما با این محیطها:
زمین و طبیعتش که ما هم جزوی از آنها هستیم در حال رشد، تکامل و تغییر می باشند و مدام ما را هم همراه با خودشان تغییر و رشد و تکامل می دهند. بخشی از این رشد و تکامل ما در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی ژنتیکی هستند که از چند میلیون سال پیش شروع و از نسلی به نسل بعدی انتقال داده شده و تا امروز به ما رسیده اند و در آینده هم این روند رشد ژنتیکی تکامل ادامه خواهد داشت . این تکامل ژنتیکی هم گیاهان را در بر می گیرد و هم شامل جانوران دریایی و خشکی از جمله ما انسانها هم می شود. به غیر از تکامل ژنتیکی گیاهان و تکامل ژنتیکی حیوانات و ما انسانها ، رشد و تکامل روزانه هم در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی نیز شرط است. بحث رشد گیاهان را کنار می گذاریم. اما درباره حیوانات و بخصوص انسان باید بگویم که آنها به غیر از تکامل ژنتیکی چند میلیون ساله به رشد و تکامل روزانه جسمی، روحی، ذهنی هم احتیاج دارند.از آنجایی که ما جزوی از این تکامل بر روی کره زمین هستیم خودمان هم در چگونگی این تکامل و رشد نقش داریم. با فعالیتهای عقلی و احساسی ما روی این محیط ها و عوض شدن این محیط ها با کمک ما، کنش و واکنش بین انسان و این محیطها مدام در حال رشد و تکامل و بازتاب متقابل روی همدیگر دارند. شناختها و تجارب عقلی و احساسی ما که از این محیطهای اجتماعی و طبیعی تاثیر گرفته اند از طریق حواس پنجگانه به عنوان خبر های حسی عصبی به مغز انسان می روند و در مغز خوانده می شوند و متناسب با میزان تاثیر گذاری و نوع کارایی آنها تنظیم و معنی دار شده و پس از تقسیم بندی در جاهای مختلف مغز بایگانی می شوند. متقابلاً مغز متناسب با این خبرهای حسی عصبی که از حواس پنجگانه آمده اند فرمانهای حسی عصبی صادر و از طریق اعصاب حسی حرکتی از مغز به اندامهای مختلف بدن می فرستد و این فرمان های حسی عصبی روی بافتها و سلولهای این بافتها تاثیر مناسب خودشان را می گذارند و این فرمانهای مغزی برای بافتها و سلولهای این بافتها به این معنی هستند که محیط های اجتماعی و طبیعی با کمک انسان چگونه تغییر رشد کرده اند و چه تاثیراتی روی عقل و احساس و همچنین روی بدن انسان گذاشته اند و شما اندامها متناسب با این فرمان مغزی که مغز برای شما فرستاد خودتان را رشد و تکامل بدهید تا رشد و تکامل شما اندامها و سلولها متناسب و هماهنگ با رشد این محیط های طبیعی و اجتماعی باشد که این بدن را احاطه کرده اند و مغز با این فرمانهای مختلف به چگونگی شکلگیری و رشد و کار اندامهای مختلف کمک می کند و چون از ابتدا این حواس پنجگانه بوده اند که از محیطهای بیرون از بدن خبر عقلی و احساسی را به مغز فرستاده بودند و روی سلولهای مغزی تاثیر حسی عصبی گذاشته بودند. مغز هم متقابلا فرمان های حسی عصبی برای حواس پنجگانه بدن فرد می فرستد که معنی و مفهوم عقلی و احساسی دارند. این فرد با این عقل و احساس تنظیم شده خودش متناسب با تغییرات و رشد محیطهای طبیعی و اجتماعی روی این محیط ها هم اثر عقلی و یا احساسی می گذارد و در چگونگی رشد این محیطها تاثیر خواهد گذاشت، بطور خلاصه محیطهای طبیعی و اجتماعی روی عقل و احساس بشر تاثیر، عقل و احساس روی مغز تاثیر، مغز روی اندامها تاثیر و متقابلا اندام ها روی مغز تاثیر و مغز هم روی عقل و احساس تاثیر و عقل و احساس توسط حواس پنجگانه روی محیطهای اجتماعی و طبیعی تاثیر می گذارند و این روند چرخشی رشد و تکامل مدام بین موجود زنده حیوانی از آن جمله انسان از یک طرف و این محیطهای طبیعی و اجتماعی از طرف دیگر تکرار می شوند، البته این قسمت از بحث مفصل و مربوط به فیزیک، فیزیولوژی و ژنتیک است و پیچیده می باشد و به نوعی با جرم زمین و نیروی جاذبه زمین و متقابلا نیروی انبساط خلاء در رابطه می باشد.خلق شدن، تولد، زنده بودن و روند تکامل هم به خاطر به هم پیوستگی این پدیده ها با هم می باشد. در این مختصر بیشتر وارد بحث آن ها نمی شوم.
این کنش و واکنشها تا چقدر اساسی و درست هستند؟
اینکه این کنش و واکنشهای ما موجودات زنده با محیطهای طبیعی و اجتماعی تا چه حدی اساسی و درست هستند، بستگی به این دارد که اولا ما چه برخوردهای درست و یا غلط عقلی و احساسی با این محیط ها می کنیم. دوما متقابلا این محیطها چه بازتابی روی شناخت و تجربه عقلی و احساسی ما می گذارند. سوماً به میزان توانایی های جسمی، روحی ، ذهنی و به میزان تجارب و شناختهای عقلی و احساسی ما در برخورد با این محیط ها بستگی دارد. چهارم بستگی به میزان پیشرفت و تکامل ما طی قرنها دارد. پنجم بستگی به این دارد که مناسبات اجتماعی ما در رابطه با هم چگونه و تاچه حد گسترده و عمیق هستند. ششم محیط طبیعی چه امکاناتی برای زندگی ما دارد، چون محیط طبیعی در همه جای کره زمین از امکانات یکسانی برخوردار نیست . هفتم به این بستگی دارد که ما تا چه حد نسبت به علوم طبیعی و محیط طبیعی آگاهی داریم و تا چه حد تاثیرات درستی روی محیط طبیعی گذاشته ایم و می گذاریم و تا چه حد می توانیم از این محیط درست بهره برداری کنیم و تاثیر درست بگیریم .
هشتم ما باید بدانیم و آگاه باشیم که محیط طبیعی و ما موجودات روی کره زمین میلیونها سال دور تسلسل تکاملی را بی وقفه و خیلی پیچیده و با فراز و نشیبهای خیلی زیاد طی کرده ایم و در رابطه با هم پیچیده و به هم تنیده شده ایم و مدام بر این پیچیدگی و تنیدگی ما افزوده می شود.
میزان موفقیت انسان در زندگی اجتماعی و زیست محیطی:
ما انسانها باید با کمک هم از عقل و احساس خودمان در برخورد با موضوعات و واقعیات درست و به جا و به موقع استفاده کنیم و در تصمیمگیری ها در برخورد با واقعیات طبیعی و اجتماعی جای این دو را اشتباهاً عوض نکنیم. اگر مواظب نباشیم و در برخورد با واقعیات جای این دو را اشتباهاً عوض کنیم. ما با قانون رشد یابنده محیطهای اجتماعی و طبیعی که روی رشد و تکامل بدن ما هم تاثیر اساسی دارند بی جا و خودسرانه و نا آگاهانه بازی کرده و در رشد و تکامل محیطهای طبیعی و اجتماعی تاثیرات نا درست گذاشته ایم و رشد قانونمند آنها را خراب کرده ایم، به عبارتی دیگر در جایی می بایستی در برخورد به واقعیات و موضوعات مختلف عقلانی برخورد می کردیم اشتباهاً احساسی برخورد کرده ایم و یا در جایی دیگر می بایستی عاطفی عمل کنیم برعکس عقلانی عمل کرده و یا از هر دو به اندازه کافی و اثر گذار استفاده نکرده ایم. هر سه مؤرد از روی نادانی و سرسری گرفتن اشتباه بوده اند. اگر به موقع و به جا اشتباهات متضاد عقلی و احساسی در برخورد با این محیطها را با کمک هم اصلاح نکنیم، ما افراد جامعه در رابطه با هم و در رابطه با این محیط ها شناختها و تجربیات غلط عقلی و احساسی پیدا می کنیم که مستقیم و غیر مستقیم تاثیرات عمیق نادرستی روی جسم، روح و ذهن ما دارند. به مرور بر اثر تکرار بر شدت این اشتباهات افزوده و پیچیده تر می شوند و به همین خاطر جهان بینی نا درست، متغیر، باری به هر جهت ، غلط و تخیلی و غیر واقعی و پر از تناقض و دروغ و ابهامات، همراه با رکود و درجا زدن در ذهن ما شکل می گتیرد. این جهان بینی در ذهن تک تک ما به ایدئولوژی نا کار آمد تبدیل می شود. با چنین جهان بینی بیمارگونه در ذهن بشر عقل و احساس بشر متضاد رشد و بر علیه هم دشمنی می کنند و در برخورد با موضوعات مختلف فردی و جمعی افراطگرایی پیشه می کنند. این دو درذهن هر فرد مثل مار به هم می پیچند و ذهن تک تک ما را می خورند و ما مدام به آنها مشغول و گرفتار که توسط گفتار و عملکرد نادرست ما در در جامعه مدام در رابطه باهم آنها را به شکلهای غلط اندر غلط در محیط اجتماعی و محیط طبیعی از نو بازتاب می دهیم و تاثیرات نادرست روی این محیط ها می گذاریم . این محیط ها هم خراب و تاثیرات نا درست روی عقل و احساس ما می گذارند و بحرانها یکی پس از دیگری بوجود می آیند و همدیگر را تشدید می کنند. فرد و افراد در این بحرانها رشد یابنده جسمی، روحی، ذهنی، عقلی و احساسی هم با خودشان مسئله دارند و گرفتار ذهن خود هستند و هم گرفتار با دیگران و تا مرز دشمنی با خود و دشمنی با دیگران پیش می روند و هم با محیطهای طبیعی و اجتماعی مشکل دارند ، چون افراد در رابطه و اصطکاک با هم هستند و راه فراری ندارند. یا خود را می کشند و یا همدیگر را و یا کارشان به جنگ و یا به انقلاب با آینده ای مبهم کشیده می شود.
نقش تاریخ در روند رشد ناهنجار بحران اجتماعی:
در زمانهای قدیم به خاطر نبودن علم، عقل و احساس در ذهن بشر نمی توانسته اند در برخورد با واقعیات محیطهای طبیعی و اجتماعی درست رشد کنند، یعنی به خاطر کمبود علم، عقل ضعیف و ناکارآمد و در برخورد با واقعیات بیشتر احساسی برخورد کرده ایم و آنجایی هم که لازم بوده احساسی برخورد کنیم افراط در احساسگرایی کرده ایم و عقل ضعیف نتوانسته این احساس کور لنگ و وازده و هرجایی را ترمز بزند، به عبارت دیگر با کمبود علم انسان درک درستی از واقعیات نداشته و عقل در ذهن بشر ضعیف و احساس مجبور بوده که با کمک عقل ضعیف در ذهن بشر همه چیز را با سرهمبندی کردن، توجیه گرایی، توهمزایی و با دروغبافی خودباورگونه به خورد صاحبش، یعنی انسان بدهد و افراد در رابطه با هم این ذهنگرایی بیمارگونه را به عنوان وحی منزل به خورد هم داده و به هم تلقین می کرده اند و بیشتر مواقع توأم با زور و تحمیل، حتی اگر برایش لازم بوده بجنگند. در یک چنین فضای پر آشوب خود خواسته و خود ساخته افراد در رابطه با هم به تشدید این ذهنگرایی راکد و درجا زده می پرداختند، پس بنابراین جهان بینی بشر از فلسفه جهان هستی در رابطه با فلسفه وجودی ما شروع می شود و تکامل خوب و بد آن در ذهن ما در طول تاریخ شکل می گیرد که اگر به هر دلیلی فرد و افراد در رابطه با هم و با کمک عقل و احساس خودشان این تکامل را اصلاح نکنند. این دنیای ذهنی بر اثر سختی ها و نا ملایمات بغرنج و پیچیده و راکد و مثل انسان که پیر می شود آن هم پیر و فرسوده میشود. این جهان بینی که به این درجه از رکود که رسید به ایدئولوژی راکد تبدیل شده است. ایدئولوژی مذهبی و یا ناسیونالیستی و یا ترکیبی از این دو، مثل ملی مذهبی ها از این نوع هستند، منتها گرایشهای مذهبی و گرایشهای ناسیونالیستی از همه کهنه تر و پیر تر و خطرناک تر هستد، بخصوص گرایش مذهبی که به خاطر کهنگی بیش از حد درجا زده و در آن افراط رشد یابنده بیش از حد وجود دارد . افراد به خاطر نیاز جسمی، روحی و ذهنی به عقل و احساس وابسته اند. اگر این دو در برخورد با موضوعات و واقعیتها توسط بشر کنترل نشوند و ندانیم کجا از عقل و کجا از احساس استفاده کنیم. این دو بر ضد هم رشد و دشمن هم می شوند و در ذهن افراد احساسگرایی و عقلگرایی هر دو در تضاد با هم رشد کرده و کور و افراطی می شوند، مثلا در زمان قدیم دعوا بین مذهبیون احساسگر و دانشمندان عقگرا بود. مذهبیون و مردم عادی به خاطر ضعف علمی و عقلی در ذهن خودشان گرفتار احساس کور مذهبی و ناسیونالیستی بودند. احساسکور مذهبی و احساسکور ناسیونالیستی با هم در ذهن مردم قاطی و با هم حرف اول را می زدند، بخصوص احساسکور مذهبی. از طرفی دیگر به خاطر ضعف و محدودیتهای علمی دانشمندان عقلگرا در جامعه آن زمان کم و دامنه علمی آنها محدود بود. آنها در برابر اکثریت جامعه عقب مانده و مذهبیون افراطی حرف چندانی برای گفتن نداشتند. عقل و عقلگرایی برای مردم چیزی در حد شوخی بود و همه چیز درحد حدث و گمان پیش می رفت، به همین خاطر احساس هم یاور عقلی درستی نداشت و به احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور تبدیل و ذهنگرایی در ذهن مردم قوی و مردم باورهای مذهبی را بیشتر قبول داشتند، حتی اگر دروغ بود و می دانستند که دروغ است، چون ذهن مردم کم عقل گرفتار احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی بود. در ذهن مردم احساسکور توجیه گرای دروغ پرداز و مردم به دروغهای آن عادت کرده بودند و علم و دانش و خرد فقط محدود می شد به چند تادانشمند علوم طبیعی و بعضی از فیلسوفان غیر مذهبی و بعضی از عارفان و شاعران مردمی، مثل منصور حلاج، فردوسی، عطار نیشابوری، مولانا، خیام، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، محمد زکریای رازی، حافظ، سعدی و غیره. اینها هم در جامعه نمی توانستند از عقل و احساس خود درست استفاده کنند، چون هزار یک مشکل با مردم مذهبی و پادشاهان و درباریان و مذهبی های درباری مفت خور عوام فریب و عابد و زاهد داشتند. این مشکلات فقط شامل ایران نبود، بلکه تمام کشور های آن زمان به این مشکلات گرفتار بودند، بخصوص عربهای بیابانگرد. امروزه که علم و عقلگرایی پیشرفت زیادی کرده است. عقل در ذهن بشر جایگاه ویژه ای پیدا کرده و از زیر سلطه احساس کور مذهبی و ناسیونالیستی در ذهن بشر خارج شده. دامنه پیشرفت بشر از نظر علمی و عقلی آنقدر این اواخر زیاد شده که حتی کمونیسم هم که پیشرفته تر از مذهب بود و ایده و جهانبینی درست تری داشت نهایتا از علم و پیشرفت عقلی عقب افتاد و کم کم درجا زد و به ایدئولوژی شبه مذهب تبدیل شد و پیر و از گردونه پیشرفت خارج و در انزوای خود مرد. البته دعوای عقلگرایی و احساسگرایی همیشه وجود داشته و دارد، بشر باید مدام آنها را کنترل کنند، چون بشر داری عقل و احساس و به هر دو احتیاج دارد، بخصوص امروزه که علم پیشرفت و عقلگرایی و علم گرایی در جهان حرف اول را می زند استفاده بجا و به موقع از عقل و احساس خیلی ضروری می باشد، ولی متاسفانه با تمام پیشرفت علمی، بشر هنوز درک درستی از عقل و احساس ندارد و نمی داند کجا ها از عقل و کجاها از احساس استفاده کند. به همین خاطر این دو در کشورهای مختلف متضاد رشد کرده اند و فاصله های گرایشهای احساسگرایی و گرایشهای عقلگرایی از هم بیشتر شده. تا حدی که نه فقط فاصله طبقاتی در هر جامعه بیشتر، بلکه فاصله طبقاتی کشورهای غنی از فقیر هم بیشتر شده است. به عبارت دیگر امروزه پیشرفت علم گرایی و عقلگرایی خیلی قوی و حرف اول را میزنند و احساسگرایی مذهبی و احساسگرایی ناسیونالیستی ضعیف تر شده. در این کشورهای پیشرفته افراد بیشتر عقلگرا و از عقل قوی ، ولی از احساس ضعیف و کم عاطفه هستند، البته عقلگراها در کشورهای پیشرفته همه به یک اندازه عقلگرا و به یک اندازه بی احساس نیستند . میزان ثروت و مناسبات اقتصادی، علمی، فرهنگی آنها در رابطه با هم در میزان عقلگرایی آنها تاثیر دارد و به همین نسبت به یک اندازه هم بی احساس نمی باشند. در جامعه های خیلی پیشرفته بسیاری از افراد عقلگرا، بخصوص کلان ثروتمندان از گرایشهای عقلگرایی بیش از حد عبور کرده و بی احساس تر شده اند و به همین نسبت گرفتار عقلگرایی کور و مطلقگرا و در عقلگرایی افراطگرایی پیشه می کنند و اینجور افراد به خاطر سرمایه و گرایش و عادت به ثروت اندوزی زیاد پا روی احساس خود و احساس دیگران گذاشته و به مرور از هر چه احساس و آدم احساسی است بدشان می آید. به عبارت دیگر در کشورهای ثروتمند مناسبات رو بنایی، مثل قانون جامعه، مناسبات اجتماعی، فرهنگ و هنر بیشتر تحت تاثیر و زیر سلطه مناسبات زیر بنایی، یعنی ثروت، صنعت، علم و مدیریت منظم قرار می گیرند و به همین نسبت در ذهن مردم به گرایشهای عقلگرایی افزوده شده و از گرایشهای احساسگرایی مردم کاسته می شود.در این تضاد نابرابر که عقل خیلی قوی و احساس خیلی ضعیف است در ذهن عقلگرایی قوی وکور می شود و احساسگرایی ضعیف و زیر سلطه عقلگرایی کور در ذهن مردم عقلگرا میرود، ولی با وجود این در کشورهای پیشرفته عقلگرای ثروتمند به خاطر بنیه و زیر ساخت قوی اقتصاد پیشرفته، عقلگرایی حاکم قانونمدارتر و قانونمند تر و پایدار تر از کشورهای فقیر ، مثل ایران با حکومت احساسگرایی کور مذهبی می باشد، چون با قانونمندی و قانون مداری اقشار مختلف از جمله قشر متوسط و قشر نیمه لیبرال و لیبرال در این جوامع ثروتمند قوی است و تا حدودی جلوی بی قانونی و زیاده خواهی میلیاردر های عقلگرایکور افراطی ، کم احساس،خود محور را می گیرند.این یعنی با کمک افراد، بخصوص قشر متوسط جامعه عقلگرایی و احساسگرایی کم و بیش کنترل می شوند که تا تعادل فرد و افراد در جامعه از نظر عقلی و احساسی زیاد به هم ریخته نشوند که اگر این تعادل عقلی و احساسی در این کشورهای پیشرفته به هم ریخت مثل جنگ جهانی اول و دوم، جنگ جهانی سومی هم خواهیم داشت. برعکس عقلگرایی کور افراطی کشورهای پیشرفته باید گفت که در کشورهای فقیر که افراد فقیر و عقب مانده هستند. همانطور که در بالا گفته شد به خاطر فقر، بی علمی و کم عقلی گرفتار احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی در ذهن خودشان می باشند. این کشورهای فقیر بی عقل حکومتهای دیکتاتوری با گرایشهای احساسگرایی کور عقب مانده ارتجاعی دارند، مثل جمهوری اسلامی. این کشورهای فقیر که دارای حکومت احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی هستند با کشورهای ثروتمند عقلگرای کور کم احساس، مثل آمریکا مدام در جدال و بر ضد هم دنبال دشمن تراشی و ضدیت با هم هستند تا با این ضدیت و دشمنی بر علیه هم رشد کنند، چرا؟ چون همانطور که در بالا گفته شد اگر از عقل و احساس درست و بجا استفاده نشود این دو در ذهن فرد و اجتماع و محیط طبیعی بر ضد هم و در تضاد با هم رشد می کنند و از تضاد و جنگ این دو، یعنی عقل و احساس گرایشهای عقلگرایی کور و احساسگرایی کور بین افراد شکل می گیرند و طبقات مختلف بوجود می آیند. با رشد و گستردگی این دو کشورهای ثروتمند عقلگرای کور و کشورهای احساسگرایی کور فقیر در ابعاد مختلف شکل می گیرند. مثال ثروتمندان کشورهای غنی، مثل آمریکا با گرایش های عقلگرایی کور خودشان که چندان میانه ای با احساس ندارند از گرایشکهای احساسگرایی ناسیونالیستی و مذهبی مردم کشور خودشان فاصله می گیرند، یعنی فاصله طبقاتی زیاد می شود. ثروتمندان چون با مردم احساسگرای کشورخودشان مشکل دارند و می خواهند آنها را بچاپند ازاحساسگرایی مذهبی و ناسیونالیستی مردم خود نهایت سوء استفاده می کنند و تمام کمبودها و تقصیرهای موجود در جامعه خود را به گردن کشورهای دیگر می اندازند، پس بنابراین مردم کم عقل احساسگرای کشور خودشان را فریب داده و آنها را با تبلیغات بر علیه کشورهای دیگر، بخصوص کشور های فقیر که دارای حکومت احساسگرایی کور می باشند می شورانند، حتی تا مرز یک جنگ تمام عیار . از طرفی دیگر حکومتهای دیکتاتور احساسگرایی کور کشورهای فقیر، مثل جمهوری اسلامی که از روی بی عقلی و بی احساسی، ضعف، بی قانونی، با زور سر نیزه، ترس و وحشت بر مردم خود حکومت می کنند. برای دوام حکومتهای خود از احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی توده ها که بویی از عقل و عقلگرایی نبرده اند به نفع خودشان و بر ضد عقلگرایی کشورهای ثروتمند نهایت سوء استفاده می کنند و تمام تقصیر ها و کمبود ها در جامعه خود را به گردن کشورهای ثروتمند عقلگرا می اندازند و مردم فقیر این کشورها با احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی خود که در تضاد با عقگرایی کشورهای ثروتمند رشد کرده اند و توسط حکومتهای نالایق خود و توسط کشورهای عقلگرای ثروتمند چاپیده شده اند حرفهای دروغ و راست حاکمان دیکتاتور خودشان را باور می کنند و این حاکمان مزدور برای دوام خود تمام تقصیر ها را به گردن کشورهای ثروتمند می اندازند و مردم فقیر کشور خود را بر علیه کشوهای ثروتمند بسیج می کنند که تا با این دشمن تراشی و دیگران را مقصر دانستن حکومت خودشان را بیشتر با دوام کنند، در نتیجه دعوا و جنگ و دشمن تراشی کشورهای عقلگرای کور ثروتمند و کشورهای نیمه فقیر و فقیر احساسگرای کور بر علیه هم تشدید می شود، چون هر دو به این دشمنی و دشمن تراشی احتیاج دارند تا آن حدی این دشمن تراشی از دو طرف کشدار می شود که مردم کشور فقیر توسط حکومتهای خودشان و توسط کشورهای قدرتمند چاپیده و ممکن است نهایتا کار این مردم فقیر به خاطر جاه طلبان داخلی و خارجی به جنگ کشیده شود. نمونه اش ضدیت و دعوای جمهوری اسلامی با آمریکا، بخصوص شخص دونالد ترامپ و طرفدارانش در آمریکا که هر دو حکومت بر علیه هم به طبل جنگ می کوبیدند، البته دونالد ترامپ عقگرای کور بی احساس بود و هست و جمهوری اسلامی احساسگرای کور مذهبی بی عقل. هر دو دشمن هم و اگر با دشمن تراشی بر ضد هم رشد کنند برای مدتی می توانند دوام آورند و مردم کشورهای خودشان را فریب بدهند. منتها وزنه جمهوری اسلامی در برابر آمریکا و ترامپ چندان بزرگ نبود و نیست و دونالد ترامپ دشمنی با چین، ونزوئلا، کوبا، مکزیک ، کره شمالی و روسیه را هم به آن اضافه کرد که به مردم آمریکا بفهماند که همه دشمن ما و ضد ما هستند و می خواهند آمریکا را تصاحب کنند. ترامپ و دار و دسته اش آن طوری وانمود می کردند که ما عقلگرایان کور آمریکایی بسیار بزرگ و قوی و اروپایی ها دوستان عقلگرای ضعیف ما هستند و ما آنها را زیر دستان خود می دانیم و چندان قابل قبول برای ما نیستند و زیاد به درد ما نمی خورند و فقط نتانیاهو اسرائیلی افراطی خیلی خوب است. همانطور که از بحث بر می آید دونالد ترامپ عقلگرای کور دارای احساس نبود و نیست و فقط از عقلگرایان همتراز با خودش خوشش می آمد و می آید و مثلا زنها و افراد دیگر که دارای احساس هستند، بخصوص مردم فقیر احساسگرای کشور خود را نمی فهمد و دوست ندارد و فقط می خواهد از جمع آنها و گرایشهای احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی مردم آمریکا به نفع خود و سرمایه داران مثل خود نهایت سوء استفاده را بکند، یعنی با تبلیغات ناسیونالیستی و مذهبی و همچنین با دشمن تراشی بر علیه کشورهای دیگر مردم آمریکا را دور خودش جمع کند و به پشتوانه آنها به قدرت برسد و قدرت خود و طرفداران ثروتمند خودش را تحکیم بخشد و زمانی که به قدرت برسد فقط از عقلگرایان کور مثل خودش، یعنی سرمایه داران مفت خور دفاع می کند و مردم عادی فراموش می شوند.اگر مجبور شد تا حدودی هم به این مردم فریب خورده می رسد تا صدایشان در نیاید. یک چنین درگیری و دشمن تراشی جمهوری اسلامی و ترامپ با هم را نیز اسرائیل و بعضی از کشورهای ثروتمند با جمهوری اسلامی دارند، چون آنها هم در کشورهای خود مشکل دارند. دموکراتهای آمریکا بیشتر از جمهوری خواهان تحت تاثیر قشر متوسط جامعه، دانشجویان و کارگران ، لیبرالها و نیمه لیبرالها قرار دارند و توسط تشکیلات گسترده آنها کنترل می شوند. به همین خاطر دموکراتها کمتر به عقلگرایی کور و افراطی تمایل دارند و با احتیاط بیشتری عمل می کنند و بیشتر از جمهوری خواهان منطقی و ملاحظاتی دارند.
قشر پایین جامعه آمریکا هم از هر دوی آنها حمایت می کنند، منتها قشر پایین جامعه در برخوردهای خودشان ثبات کمتری دارند و به خاطر فقر و محرومیت کم عقل تر و بیشتر احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی دارند و افراطی هستند.به همین خاطر بیشتر تحت تاثیرات تبلیغات دموکراتها و یا جمهوری خواهان قرار می گیرند و به این و یا به آن رای می دهند. چپ های افراطی آمریکا بیشتر از همین افراد فقیر هستند. در میان چپهای میانه رو هم مردم فقیر و هم بخشی از طبقه کار و یا بخشی از قشر متوسط جامعه وجود دارند. فرق مردم فقیر افراطی با ثروتمندان افراطی در این است که مردم فقیر کم عقل و گرایشهای احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی دارند. اما ثروتمندان افراطی عقلگرایی کور افراطی دارند و احساسگرایی را قبول ندارند و احساس خود و دیگران را زیر سلطه عقلگرایی کور خود آورده تا حدی که فقط یک احساس پر زرق و برق و پر از ریخت و پاش توأم با کلی فخر فروشی تبدیل می شود که این احساس هیچ نوع اراده ای از خود ندارد و آنطور که باید باشد رشد درست خود را در ذهن ثروتمندان ندارد، چون عقلگرایی کور همه چیز را به احساس ضعیف دیکته می کند .
درباره احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی و همچنین درباره عقلگرایی کور و تضاد آنها با هم و چگونگی رشد آنها بر ضد هم در مقاله ای دیگر آنها را بیشتر مؤرد بررسی قرار می دهم. پاینده ایران عزیز ما! موفق باشید!
بحران اجتماعی در زمان حکومت پهلویها چگونه رشد کرد؟ قسمت دوم
اگر مقاله قسمت اول را بیشتر باز کنیم. از چندین قرن پیش و در زمان مشروطه و همچنین در زمان رضا شاه وپسرش محمد رضا شاه ما مردم در زندگی شخصی و اجتماعی خودمان در برخورد با موضوعات و واقعیات از عقل و احساس درست و بجا استفاده نکرده بودیم. در جایی لازم میبوده که از عقل استفاده کنیم اشتباهاً از احساس استفاده کردیم و در جایی دیگر لازم بوده از احساس استفاده کنیم برعکس از عقل استفاده کردهایم. در این چند قرن تا به حال عقل و احساس ما در برخورد با موضوعات و واقعیات بی جا و بی خود بکار رفته و در ذهن تک تک ما در ابعاد مختلف در تضاد و دشمنی با هم رشد کردهاند علت آن این است که در قدیم علم درستی نبوده و عقل و احساس ما ضعیف بار آمده. از روی بی عقلی و بی عاطفگی و از روی اشتباه و جا به جا بکار بردن این دو در زندگی هر بلایی سر خود آوردیم و یا سرمان آوردند. ما برای فرا فکنی از این بحران گفتیم شانس ما بوده، خدا خواسته، در کار خدا شک نکنید و غیره. ما چندین قرن در چهاردیواری بسته احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی خودمان را زندانی و مدام درجا زدیم. انسانیت، خودجوش بودن، خلاقیت، خردگرایی، علم گرایی و عقلگرایی در ما بی رنگ شد و یا مرد و با ما خاک شد. بکاربردن اشتباه و نا بجا عقل و احساس در رابطه با هم و در رابطه با محیط زیست شناختها و تجارب غلط عقلی و احساسی ما زیاد و روی هم انباشته شدند و ما با آنها بحرانزا زندگی میکردیم. این بحران اجتماعی و زیست محیطی که از چند قرن پیش به ارث برده بودیم در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه بیشتر خودش را نشان داد، چون با باز شدن بیشتر درهای تمدن غربی و آماده نبودن عقل ما برای درک و پذیرش آنها.
از طرفی دیگر این تمدن غربی یک سیستم نادرست و ناقص علم گرایی و صنعت گرایی وابسته به غرب بود که به ما تحمیل کردند، چون کشورهای خارجی، بخصوص انگلیس که ما چندین قرن به آنها وابسته بودیم میخواستند که ما عقب مانده و همیشه به آنها وابسته و زیر سلطه آنها باشیم و همه اینها باعث شد که عقل و احساس در ذهن ما نتوانند در رابطه با هم و در رابطه با این سیستم جدید ناقص و در رابطه با اجتماع و محیط زیست چندان درست رشد کنند، در نتیجه بر اثر تجارب و شناختهای غلط عقلی و احساسی، عقل و احساس در ذهن تک تک ما در تضاد با هم بیشتر رشد کردند. به همین خاطر گرایشهای عقلگرایی و احساسگرایی مذهبی و ناسیونالیستی در ذهن تک تک ما مردم متضاد رشد و دشمنی آنها با هم بالا گرفت در نتیجه احساسگرایان ناسیونالیست افراطی و بخصوص احساسگرایان مذهبی افراطی که از عقل ضعیف بودند و احساسی برخورد میکردن از عقلگرایان که با این سیستم تازه علم گرایی غربی بیشتر به عقلگرایی روی آورده بودند فاصله گرفتند و به مرور در تضاد باهم رشد کردند و افراد جامعه کمتر همدیگر را میفهمیدند. به همین دلیل یک عدهای عقلگرا که کم کم کارشان داشت با این سیستم علم گرایی در زمان رضا شاه میگرفت سعی کردند که خیلی از چیزها را برای عقلگرایان که خودشان بودند انحصاری کرده و در اختیار خود بگیرند و خودشان را با این علم گرایی ناقص از غرب آمده بیشتر آشناکنند. متقابلا خیلیها از عقل ضعیف و به مرور از این سیستم عقلگرایی ناقص کم و بیش بریده و در انزوا بیشتر به احساسگرایی ناسیونالیستی، بخصوص احساسگرایی کور مذهبی روی آوردند و به حاشیه رانده شدند. کشف حجاب اجباری توسط رضا شاه و برخورد تند مذهبیهای افراطی به کشف حجاب به این دو قطبی شدن جامعه بیشتر کمک کرد.
رشد احساسکور در نوجوانان و جوانان در زمان رضا شاه و پسرش
در زمان دنیای مدرن، بخصوص در زمان رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه که در جهان همه چیز رو به رشد و پیشرفت بود، بچهها، نوجوانان و جوانان احتیاج مبرم به رشد جسمی، روحی، ذهنی، عقلی و احساسی متناسب با زمان خودشان داشتهاند و دارند که تا بتوانند متناسب با محیط اجتماعی و طبیعی رشد کنند، چون از همه نظر رشد آنها سریع و به این محیطها وابسته است. رشد بالنده برای بچهها، نوجوانان و جوانان از اوایل تا اواسط رژیم رضا شاه، بخصوص پسرش محمد رضا شاه شکل گرفت و نسبتا برای همه، بخصوص بچهها، نوجوانان و جوانان بد نبود و تا حدودی به رشد همه جانبه آنها کمک میکرد.
از اواسط حکومت رژیم محمد رضا شاه بود که نوجوانان و جوانان خواستههای بیشتری داشتند و میخواستند بیشتر در سرنوشت خود در جامعه نقش بازی کنند. سرمایه داران عقلگرای انحصارگرا و اربابان خارجی عقلگرای کور مفت خورشان به سه دلیل احساس خطر کردند. دلیل اول، اگر جامعه ایران، بخصوص نوجوانان و جوانان بیشتر از نظر عقل سلیم و احساس سالم رشد کنند جلوی زیادی خواهی ما ثروتمندان، درباریان رژیم شاه و اربابان خارجی که همگی عقلگرای کور بی احساس غارتگر هستیم گرفته خواهد شد. دلیل دوم، این سیستم عقلگرایی که از غرب آمده ناقص و ضعیف و وابسته است و در برابر اکثریت جامعه جوابگویی ندارد. دلیل سوم، بسیاری از افراد جامعه، بخصوص احساسگرایان مذهبی خیلی بیسواد و کوداً و حتی کشش این سیستم عقلگرایی ناقص را هم ندارند و کم کم این سیستم و این مردم در اصطکاک با هم به بحران گرفتار میشوند.
این سرمایه داران عقلگرای مفت خور به این نتیجه رسیدند که ما ثروتمندان عقلگرا باید فقط به فکر خود و اربابان خارجی مان باشیم اگر میخواهیم با این سیستم ناقص عقلگرایی و علم گرایی و اربابان خارجی کنار بیاییم. خارجیها هم همین را میخواستند. از این زمان به بعد انحصار گرایی بیشتر. مرز خودی و غیر خودی مشخص تر و علم گرایی و عقلگرایی دامنهاش کوتاه و فقط به عدهای خودی محدود شد. برای حفظ این سیستم و ثروتهای باد آورده خودشان متوصل به ترفندها و تبلیغات مختلف شدند و با تبلیغات غربی و سکسی سعی میکردند که تا نوجوانان و جوانان را سر گرم و آنها را فریب بدهند. محرومیتها و محدودیتهای مردم کم کم زیاد و به همین خاطر مردم، بخصوص نو جوانان و جوانان که میبایستی از نظر جسمی، روحی و ذهنی رشد داشته باشند راکد، منفعل و از نظر عقل سلیم و احساس سالم چندان رشد نکردند و احساس آنها در ذهنشان یاور عقلی نداشت و ضعیف بود و این احساس بدون یاور عقلی در برخورد با موضوعات پیچیده زندگی همه چیز را از روی ضعف و نادانی با دروغ بافی سرهمبندی در ذهن فرد و افراد به خورد آنها میداد و خودش به احساسکور تبدیل و یک طرفه همه کاره در ذهن نوجوانان و جوانان شد، یعنیاز روی بی عقلی و بی احساسی و نا علاجی نوجوانان و جوانان محتاج به این احساسکور مطلقگرا در ذهن خود بودند و از رشد روحی، ذهنی و جسمی به آن وابسته و به این ذهنگرایی معتاد شدند. این احساسکور در ذهن مردم و نوجوانان و جوانان به آنها میگفت حال که عقل شما را رژیم نگذاشته رشد کند و عقل شما ضعیف کرده است برای رشد روحی، ذهنی و جسمی خودتان به کتابهای ذهنگرایانه و احساسگرایانه جلال آل احمد و دکتر شریعتی روی بیاورید که اگر از نظر رشد عقلی برای شما چیزی ندارند، حداقل ذهنگرایانه و احساسی از نظر روحی، ذهنی و جسمی ارضاء میشوید.
این نوجوانان و جوانان گرفتار احساسکور با شنیدن نام این کتابها هنوز نخوانده برای آنها غش میکردند، مثلا به خاطر احساسگرایی بیش از حد در ذهن ما غرب زندگی جلال آل احمد هنوز نخوانده در ذهنهای منجمد ما مثل بمب صدا میکرد و چه قدر برای ما گل میکرد و ما به تمام معنی ضد غرب و غربزدگی میشدیم نه از روی آگاهی و حق به جانب بودن، بلکه از روی توهم و ذهنگرایانه، همانطور که احساسکور در ذهن ما میخواست همان میشد، چون به این احساسکور وابسته از نظر جسمی، روحی و ذهنی افیونی عادت کرده بودیم و با خواندن این کتابها بیشتر غرق در احساسکور شده و بیشتر از عقل فاصله میگرفتیم و بیشتر تحریک و در تضاد با عقلگرایان کور درباری مفت خور رژیم شاهنشاهی از آنها بیشتر متنفر و در برابر مشکلات روزافزون به جای کار عقلانی کردن فقط به شعار دادن و فحش و نا سزا گفتن به رژیم شاه و شعار نویسی بر علیه رژیم بسنده میکردیم، چون عقل و احساس درستی برایمان باقی نگذاشته بودند. این وضعیت با تمام سخت و طاقت فرسا بودنش برای افراد مسن تر تا حدودی قابل تحمل بود.
اما برای نوجوانان و جوانان که رشد جسمی، روحی و ذهنی زیادی داشتند و دارند. برای آنها بی پولی، بی شغلی، بی قانونی، بی عقلی، بی برنامگی، داشتن احساسکور مطلقگرا و انزوا طلبی و کتابهای کور دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد و روضه آخوندی امام حسین برای این نوجوانان و جوانان رشدیابنده خیلی خطرناک بودند، بخصوص که در تضاد و دشمنی رشد یابنده احساسکور این نوجوانان و جوانان با رژیم عقلگرایکور وضعیت این نوجوانان و جوانان با زندان، شکنجه و اعدام همراه میبود. در چنین تضاد بحران زا ما از عقل و عقلگرایی، بخصوص عقلگرایی کور ناقص بی احساس رژیم شاه متنفر بودیم. متقابلا عقلگرایان کور درباری هر چه ثروتمند تر میشدند به فرمان عقل کور در ذهن خودشان احساس خودشان را ضعیف تر و زیر سلطه عقل کور خودشان میآوردند تا بی احساس تر شوند و راحت تر و بی خیال تر بتوانند مردم را بچاپند و تابع قانون غنی بر فقیر شوند. زندگی پر زرق و برق با کلی افاده، تکبر و فخر فروشی داشتند که آنها را از آدمهای معمولی جدا میکرد. این عقلگرایان کور بی احساس که مردم عادی را با انحصارگرایی خود از خیلی چیزها محروم کرده بودند نمیتوانستند و نمیخواستند بفهمند که این احساسگرایی کور مردم و ضدیت آن با عقلگرایی کور ثروتمندان توسط انحصارگرایی عقلگرایانهٔ کورخودشان بوجود آمده است که اجازه به رشد عقلی و احساسی نوجوانان و جوانان نمیدهند. در اواخر رژیم شاه این ثروتمندان و عقلگرایی کور آنها بر علیه مردم محروم کم عقل که گرفتار احساسگرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی شده بودند با دشمنی هر چه تمام تر برخورد میکردند، زندان، شکنجه و اعدام. به این ترتیب عقلگرایی کور ثروتمندان و احساسگرایی کور مردم فقیر بر ضد هم رشد و به طبل جنگ با هم میکوبیدند.
به خاطر یک چنین وضعیت دو قطبی در جامعه بعضیها که چیزی در آن اوایل و اواسط رژیم شاه نصیبشان شده بود در اواخر رژیم شاه کم کم از دست دادند، مثلا بخشی از قشر متوسط جامعه ضعیف و به فقر روی آوردند. بخش دیگری از قشر متوسط برای دوام خود پا را روی دیگران میگذاشتند و مثل سرمایه داران خودشان را بالا میکشیدند، در نتیجه قشر متوسط جامعه کوچک تر و کوچک تر میشد و در جامعه نمیتوانست نقش میانجیگری بین عقلگرایان کور ثروتمند مفت خور و مردم فقیر احساسگرای کور بازی کند و تا حدودی هم که شده آنها را با هم آشتی بدهد.
دور برداشتن احساسکور در ذهن ما مردم فقیر:
در این تضاد و دشمنی ما مردم فقیر به خودمان گفتیم اگر این پیشرفت است که شاه و رژیمش میگویند که فقط یک عده میچاپند و میبرند و مردم ما با جان و مال و زندان خریدن و شکنجه شدن و تبلیغات تو خالی غربی و تبلیغات سکسی تاوان آن را پس میدهند ما این پیشرفت و این عقلگرایی کور و علمگرایی رژیم شاهنشاهی را نمیخواهیم، حتی از عقل ناقص خود هم متنفر شدیم.
مردم، بخصوص جوانان خسته شده عقل ضعیف و فضول خود را به دستور احساسکور در ذهن خودشان زندانی کردند که فضولی درکار احساسکور نکند و احساسکور در ذهن ما خوشحال و تقویت شد و به تمام معنی در ذهن ما حاکم و جان گرفت. تا آن حدی ما بی عقل و متنفر از رژیم و کارهایش شدیم که در ذهن ما احساسکور به ما گفت که شما جوانان عقل را بریزید دور. مگر نمیبینید که این ثروتمندان مفت خور عقلگرای کور و علم گرا با عقل شما چه کردند. به دنبال احساسکور مذهبی بروید تا هم دنیا و هم آخرت شما را درست کند. به روضه خوانی بروید و برای امام حسین گریه کنید تا خدا گناهان شما را ببخشد و به دین و ایمان روی بیاورید تا برکت به زندگی شما برگردد و دنیا و آخرت شما درست گردد. این احساسکور که در ذهن ما رشد کرده بود در ذهن آخوندهای درباری و آخوندهای بی عقل و بی احساس افراطی مثل خمینی هم سالیان سال رشد کرده بود و این احساسکور در ذهن آخوندها به آنها گفت که چه نشستهاید؟
نگاه کنید به این جوانان احساسگرای کور بی عقل، ضعیف و تنبل که منتظر نشستهاند که یک معجزه گر بیاید و اینها را از این رژیم شاه نجات بدهد. شما آخوندها و شما مذهبیها با این جوانان بی عقل گرفتار احساسکور میتوانید شاه را شکست بدهید و به قدرت برسید و احساسکور مذهبی ناب محمدی خود را با این جوانان فریب خورده به قدرت برسانید و آرزوی هزار و چهارصد ساله شما بر آورده میشود.
شما آخوندها و مذهبیهای درباری و غیر درباری دارید در ایران به قدرت میرسید. تا می توانید برای این جوانان بی عقل روضه بخوانید تا عقل آنها رشد نکند. بر ضد شاه و رژیم شاه و عقلگرایی کور آنها هر نوع دروغ و شعاری میتوانید بدهید که تا مردم، بخصوص جوانان از این سیستم متنفر و از آن کنده شوند و بر علیه رژیم شعار بدهند و به زندان و شکنجه گرفتار شوند و از رژیم شاه و بیدادگاههای او متنفرتر و بیشتر بی عقل و به ذهنگرایی و احساسکور روی بیاورند و بیشتر ضد عقلگرایی کور رژیم شاه شوند و رژیم هم بیشتر ضد مردم شوند تا تضاد عقلگرایی کور رژیم با احساسگرایی کور مردم بیشتر شود تا بین آنها آشتی و دوستی شکل نگیرد.
احساسکور حاکم بر ذهن مذهبیها و آخوندها ادامه داد و گفت برای این جوانان بی عقل گرفتار احساسکور از خوبی و مظلومیت امام حسین بگویید تا اشک جوانان را در بیاورید که تا آنها با احساسکور مذهبی ارضاء ذهنی و روحی شوند و سراغ عقل و عقلگرایی نروند و به شما مذهبیها و احساسکور مذهبی شما روی بیاورند. ما مردم، بخصوص جوانها که عقل نداشتیم و مجبورمان کرده بودند که همیشه در انزوا به احساسکور خود پناه بیاوریم و به آن در هر شرایط بد افیونی عادت کرده بودیم این احساسکور را فرمانروای مطلق بی چون و چرای ذهن خود کردیم. احساسکور در ذهن ما که شرایط را بر وفق مراد خود میدید، چهار چشمی عقل را در ذهن ما مردم میپایید. به عقل ضعیف در ذهن ما گفت تو عقل ضعیف مشنگ! مبادا حرف زیادی بزنی! چرا میخواهی که این جوانها تحرک داشته و جرأت کنند خودشان یک راه درست پیدا کنند، حتما میخواهی خودت در ذهن آنها تقویت شوی و به قدرت و حکومت برسی؟ من احساسکور هزار و چهارصد سال است که منتظر چنین روزی هستم که در ذهن این مردم به قدرت مطلقه برسم. توای عقل ضعیف، کور خواندهای، من چنین اجازهای به تو نمیدهم. این جوانان به من احساسکور مطلقگرا وابسته هستند و غافل از تو به من عادت کردهاند و از تو متنفرند.
من ذهن آنها را تنبل و راکد بار آوردهام. آنها برای فرار از این وضعیت بحرانی نباید فعال شوند و خودشان راه درست عقلی پیدا بکنند، بلکه من یک فرد سفارش شده را تعیین میکنم که او برای این جوانان تنبل، راکد، متوهم، درجا زده و بی عقل کاری بکند قهرمانه و معجزه آسا ، البته مطابق میل من. رهبر و منجی بی عقلی که من تعیین میکنم برای این جوانان بی عقل و تنبل و خیالاتی حسابی جلوه میکند، چون من احساسکور همه فن حریف و ختم روزگار هستم. عقل جان مشنگ ضعیف که زیر سلطه من راکد و تنبل شدهای بگو بدانم! کی از خمینی بی عقل تر و دارای احساسکور مذهبی برای این کار بهتر است؟ آیا فرد سفارش شده بهتری را سراغ داری؟ تو عقل ضعیف مشنگ خوب میدانی که من چه میگویم. صدایت نباید در بیاید، من احساسکور هزار و چهارصد سال است که امثال خمینی را زیر سلطه خودم پرورش دادهام، حالا خمینی به درد من میخورد. احساسکور در ذهن جوانان رویش را از عقل ضعیف مشنگ زندانی شده برگرداند به طرف جوانان و به آنها گفت ببینید این عقل مشنگ شما است، عاجزی و درماندگی از وجودش میبارد.
شما به ریخت این عقل نگاه کنید که چه قدر مشنگ و از نفهمی زار میزند. شما جوانان انقلابی برای نجات خودتان از این بحران رژیم شاه به تنهایی کاری نمیتوانید بکنید. این کارها از دست شما بر نمیآید. عقل شما فرسوده و ناتوان و نفرت ازش میبارد و شما خودتان دیدید که عقلگرایان کور رژیم شاه باشما و با عقل شما چه کردند. شما به یک رهبر و منجی قدر قدرت بزرگ معجزه گر احتیاج دارید. یک کسی مثل حضرت آیت الله موسوی الخمینی که بتواند این رژیم شاه را سرنگون کند. ببینید حافظ بزرگ چه هدیه گران قیمتی برای شما دارد «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» گرفتید یا نه؟ این کلام خدا، کلام وحی است که از زبان مردی بزرگ حافظ لسان الغیب برای شما جاری میشود. من احساس کور به فرمان حافظ بزرگ این مصرع شعر را برای شما تفسیر میکنم، یعنی شاه دیو و خمینی فرشته است. عقل ضعیف در ذهن جوانان میخواست اعتراض کند و بگوید که تو احساسکور از این مصرع شعر حافظ میخواهی سوء استفاده کنی. احساسکور در ذهن نوجوانان و جوانان توی سر عقل ضعیف زد و گفت خفه شو! تو ابله فقط بلدی فضولی بیجا بکنی. جوانان که در ذهنشان سرا پا گوش به فرمان احساسکور بودند و از فرمایشات آن لذت میبردند از فضولی عقل ضعیف خودشان بدشان آمد و از عقل ضعیف بیشتر متنفر شدند، چون این عقل مشنگ نتوانسته بود و نگذاشته بودند که هیچ زمان رشد کند که تا به یاری این جوانان بشتابد و حالا میخواهد در کار احساسکور قدر قدرت همه کاره این جوانان که این جوانان به آن عادت کرده و خو گرفتهاند فضولی کند.
احساسکور به جوانان گفت من الآن یک معجزه الهی را میببینم که خدا برای نجات شما نازل کرده. من خمینی را در ماه آسمانی وجود شما میبینم و میبینم که احساس شما به احساس خمینی منجی شما گره خورده است، میگویید نه! مگر نشنیدید که حافظ بزرگ چه گفت؟ بروید و شعر حافظ بزرگ را پوستر کنید و به در و دیوارها بچسبانید که حافظ گفته است خمینی فرشته آمد و شاه دیو صفت رفت. جوانان که منتظر چنین حرف ملکوتی بودند از حرف احساسکور و برداشت او از این شعر حافظ خیلی خوششان آمد و خمینی را در ماه آسمان خیالی خود دیدند که چه زیبا احساسکور آن را ترسیم و تجسم کرده بود. جوانان فریب خورده اجازه فضولی و دخالت به عقل خود ندادند و به فرمان احساسکور پوسترهای شعر حافظ را در همه جا چسباندند. چرا احساسکور میخواست که خمینی را در ذهن جوانان جا بیندازد؟
چون احساسکور مذهبی خمینی مثل خود احساسکور در ذهن مردم از یک ریشه بود و هر دو دشمن عقل و عقلگرایی و در تضاد با آنها رشد میکردند، بخصوص دشمن عقلگرایی کور رژیم شاه بودند. اگر خمینی و احساسکور مذهبیش به قدرت میرسید خود این احساسکور در ذهن مردم هم همه کاره و مطلق گرا و به برکت خمینی در ذهن مردم به حکومت مطلقه خداگونه میرسید و عقل و عقلگرایی را بیشتر در ذهن مردم به زنجیر میکشید. احساسکور در ذهن ما مردم، بخصوص جوانان بی عقل و بی اراده دوباره گفت پس شما چرا معطل هستید؟ مگر نشنیدید که چه گفتم؟ منجی شما و نجات دهنده شما خمینی آمد به او لبیک بگویید. ما مردم که در همه حال احساسکور یار و یاورمان بود و در انزوا به او روی میآوردیم و با او درد دل میکردیم، ما تنبلها و بی عقلهای خسته و درجا زده به فرمان احساسکور ذهن خودمان نا خودآگاه از احساسکور مذهبی خمینی که از همه افراطی تر بود بیشتر خوشمان آمد، چون احساسکور مذهبیش از احساسکور در ذهن ما مردم از همه نظر کور تر، قوی تر و سر تر بود. ما ضعیفان، تنبلها دنبال معجزه گر میگشتیم. خمینی در آن زمان یک نجات دهنده، یک فرشته رحمت بود و با معجزههایش شاه دیو صفت را فراری میداد و بر این باور بودیم که او میآمد و دنیا ما و هم آخرت ما را با برکت مذهب ناب محمدیش حسابی درست میکند. احساسکور در ذهن ما که همه کاره شده بود و عقل را در ضمیر خود آگاه و ناخود آگاه ما زندانی کرده بود، احساسگرایی ناسیونالیستی و مذهبی مردم را در احساسکور مذهبی افراطی خمینی مقتدر ادغام کرد که زیر سلطه آن باشد.
بعد به جوانها گفت به دور خمینی حلقه بزنید و از او یاری بخواهید و جالب تر اینکه جاسوس و مامور انگلیس هم کنار خمینی ایستاده بود و دستش را میزد به دست خمینی و میمالید به دست ما جوانان بی عقل، فریب خورده دارای احساسکور که حسابی رنگ و بوی مذهبی به خودگرفته بود. در چنین فضای مسمومی مردم به خمینی لبیک گفتند. با لبیک به خمینی حکومت احساسکور در ذهن ما مردم پر رنگ تر و بوی مذهبی به خود گرفت، پس بنابراین با اشتباهات رژیم شاه که این اواخر بیشتر انحصارگر شده بود و روحانیون درباری و عوامل پنهان و نهان خارجیهای شرق و غرب، بخصوص انگلیس و اسرائیل و به برکت خمینی و یاران احساسگرایی کور مذهبیاش و با مذهب شیعه خداگونه ناب محمدی، احساسکور مذهبی به تمام معنی در ذهن ما مردم و در ذهن خمینی به حکومت الله رسید، یعنی حکومت مطلقگرایی ذهنی احساسکور مذهبی که نه فقط عقل را اسیر، بلکه احساسگرایی ناسیونالیستی، احساسگرایی چپی از کمونیستی گرفته تا مائوئیستی که در زمان شاه ضعیف شده بودند را هم زیر سلطه خود آورد و بر این اساس که احساسگرایی حاکم شده بود تمام احساسگراها از ملیون، ملی مذهبیون، سازمان مجاهدین و چپها که همه در درجات مختلف احساسگرای کور کم عقل بودند همگی زیر این سلطه حکومت احساسکور مذهبی رفتند و کم و بیش به خمینی لبیک گفتند، تنها بهانه زیر چتر خمینی رفتن آنها این بود که خمینی ضد امپریالیست است. آنها در نظر نمیگرفتند که خمینی بی عقل و ضد عقل و عقلگرایی و دارای احساسگرایی کور مذهبی افراطی است. چرا؟ برای اینکه خودشان هم در اندازههای مختلف بی عقل و دارای احساس کور مذهبی، ناسیونالیستی، مائوئیستی و کمونیستی بودند و متاسفانه هنوز هستند. در آن زمان از خمینی که در حرف ضد امپریالیسم بود خوششان میآمد. دشمنی آنها با سرمایه داری و امپریالیسم جهان خوار از این بابت بود که اولا عقل آنها نتوانست رشد کند و در برابر عقل سرمایه داری ضعیف بود و دوم اینکه عقل سرمایه داری به برکت پیشرفت زیاد کم احساس و به مرور به عقل کور افراطی تبدیل میشد و سرمایه دارها، بخصوص غربیها عقلهای ضعیف محمد رضا شاه و ملیون و کمونیستها را اصلا عقل نمیدانستند و عقل آنها را ضعیف و آنها را زیر سلطه خود و به انزوا راندند تا حدی که آنها کم عقل و گرفتار احساس کور مذهبی، ناسیونالیستی، مائوئیستی و کمونیستی شدند. البته تمام این موارد فقط به ایران محدود نمیشد و نمیشود وامپریالیست جهان خوار، بخصوص انگلیس و آمریکا باتمام مردم جهان از شرق تا غرب این کارها را کرده است و دیدیم با کمونیسم و مائوئیسم چه کاری که نکرد. امپریالیسم عقلگرایکور به شاه عقلگرای ضعیف گفت ما تحمل عقلهای ضعیف را نداریم. ما عقل ناقص شما را از بین میبریم و شما را گرفتار احساسکور عقب افتاده ناسیونالیستی کور و مذهبی کور میکنیم که سایه خدا بر روی زمین باشید و جشنهای دو هزار و پانصد ساله بگیرید.
زدن رژیم شاه و آوردن مذهبیها در قدرت:
کشورهای غربی میدیدند که دیگر نمیشود با رژیم شاه مردم ایران را بیشتر چاپید و تجربه چند قرنی آنها به آنها گفت که برای سرنگونی رژیم شاه باید به این وضع بحرانزای بی عقلی و بی احساسی جامعه در زمان رژیم شاه ادامه داده شود، پس بنابراین اربابان خارجی از یک طرف با عوامل نفوزی خود در ایران سرمایه داران و دست اندر کاران رژیمیها را مجبور کردند که بیشتر در حق مردم بی احساس تر و بی ملاحظه تر شوند که تا عقلگرایی کور آنها انحصار گرا و مطلق گرا تر و بیشتر رنگ و بوی عقلگرایی کور اربابان خارجی را پیدا کند که تا بیشتر مطیع اربابان خارجی و بیشتر مردم را بچاپند و مردم هر چه بیشتر محروم و گرفتار احساسکور شوند و مخالف و ضدیت آنها با عقلگرایی کور رژیم محمد رضا شاه و همچنین ضدیت بیشتری با عقلگرایی کور ما کشورهای غربی و شرقی پیدا بکنند، یعنی جنگ فقیر و غنی. به این ترتیب محدودیت و محرومیت جامعه زیاد و جامعه ایران، بخصوص نوجوانان و جوانان بالنده و آگاه نمیشوند و کنترل کشور را خودشان در دست نمیگیرند و رژیم شاه پایگاه مردمی پیدا نمیکند.
در نهایت بحران بالا و ثروتمندان عقلگرایان کور رژیم شاه بی احساس هر چه از مال مردم دزدیدهاند را با خود برداشته به خارج میبرند و عقلگرایی کور ناقص رژیم شاه وابسته به پایان میرسد، یعنی به زبان ساده تر آن چیزی که اربابان خارجی مفت خور توقع آن را داشتند این بود که در اواخر رژیم شاه مردم بی عقل تر و گرفتار احساس کور تر و ضعیف تر و درمانده تر میشوند. بوی تنفر از رژیم شاه و عقلگرایی کور رژیم شاه همه جا را میگیرد و جامعه خیلی عقب گرد میکند و سطحی تر شده و گرفتار احساسکور تر، بخصوص احساسکور مذهبی قرون وسطایی میشود و اکثریت جامعه ضدیت شدیدی با عقلگرایی کور ما و عقلگرایی کور ناقص رژیم شاه پیدا میکند. مردم با این وضعی که دارند برای فرار از رژیم شاه هر رژیم جدیدی را بدون چون و چرا میپذیرند، پس بنابراین با این شرایط همه چیز فراهم میشود که تا بعد از رژیم شاه رژیمی سرکار بیاید که خیلی ضعیف تر و بی عقل تر از رژیم شاه و به خاطر کم عقلی بیشتر گرفتار احساسکور قرون وسطایی میباشد و مردم هم نه عقل سلیم و نه احساس سالم و قدرت تشخیص درست ندارند و با خوب و بد این رژیم جدید کاری ندارند، همینکه رژیم شاه برود راضی میشوند. کشورهای شرق و غرب با شناخت چند قرنی خود که از مذهبیها داشتند فهمیدند که مذهبیها با کمبودهای هزار و چهارصدساله بی عقل ترین، ضعیف ترین و انحصارگراترین و بیش از حد گرفتار احساسکور مذهبی میباشند و با این شرایط بدی که مردم ایران دارند این مذهبیها بهترین گزینه برای جایگزینی رژیم شاه هستند. این بحران به انقلاب کور ختم و رژیم عقلگرای کور شاه سرنگون شد.
مقایسه رژیم شاه با رژیم مذهبی آخوندی:
ما اربابان عقلگرای خارجی که با کودتا رژیم عقلگرای ضعیف وابسته شاه را روی کار آوردیم و در اوایل با رژیم شاه خوب بودیم و در اواخر با رژیم شاه تا حدودی دشمنی پیدا کردیم، چون ما با رژیم شاه بیشتر نمیتوانستیم مردم ایران را بچاپیم و در اواخر شاه عقل ضعیفش را از دست داد و با عقلگرایی کور ما در افتاد و احساسی برخورد میکرد و به ما خارجیها چشم آبی میگفت. اما با روی کار آمدن حکومت مذهبی در ایران از همان اول ما خارجیها با آنها مشکل پیدا میکنیم و فاصله عقلگرایی کور ما و احساسگرایی کور مذهبی آخوندی خیلی زیاد، چون اگر شاه در اوایل کمی عقل داشت و این اواخر آن را از دست داد، مذهبیها از همان ابتدا بیش از حد بی عقل و گرفتار احساسگرایی کور مذهبی هستند و بیش از حد احساسی برخورد میکنند و ما اربابان عقلگرای کور قوی و بی احساس هستیم و بیش از حد عقلگرایانه برخورد میکنیم، در نتیجه همدیگر را خیلی کم میفهمیم و در اصطکاک ما با هم ضعفهای عقلی آنها بیشتر روشن میشود و قدرت و تواناییهای ما از همه نظر بیشتر خودنمایی میکنند.
ما خارجیها عقلگرا و قوی تر و بی احساس هستیم و هر طور بخواهیم خودمان را به این مذهبیها تحمیل میکنیم و بده و بستان بیشتر به نفع ما و کم کم آنها از ما متنفر میشوند و احساسگرایی کور مذهبیها و عقلگرایی کور ما در تضاد و دشمنی با هم بیشتر رشد میکند. از طرفی دیگر این مذهبیهای بی عقل بدون ما غربیها و شرقیهای ثروتمند عقلگرای کور نمیتوانند کشور ایران را اداره و مردم ایران را کنترل کنند، چون اگر رژیم شاه تا حدودی عقل سلیم و کمی احساس سالم داشت و کمی به قانون پایبند بود و در اوایل رژیمش کارهایی هم برای مردم کرد و اواخر رژیمش آنها را به خاطر عقلگرایی ناقص وابسته به ما غربیها و انحصارگرایی و چاپیدن مردم به باد داد. این مذهبیها، بخصوص آخوندها هزار و چهارصد سال عقل و احساس آنها رشد نکرده و بیش از حد درجا زدهاند و ما خارجیها از ضعفهای آنها آگاه و نهایت سوء استفاده را میکنیم و آنها را بیشتر به خود وابسته و ما با آنها بیشتر از زمان شاه مردم ایران را میچاپیم و میبریم.
موج گسترده روند شوم بعد از انقلاب
نتیجه شکست سیستم عقلگرایی ناقص وابسته شاه روی کار آوردن یک حکومت احساسکور مذهبی مطلقگرای خداگونه مذهبی که غرب و شرق به ما مردم ایران تحمیل کردند و از توی آن انقلاب ۵۷ بیرون آمد با بدبختیهای چهل و دو سالهاش که هنوز داریم میکشیم. معلوم هم نیست که با این بی عقلی و بی عاطفگی و بی احساسی و با این کینه و دشمنی نُه لای مرگ اندود احساسکور مذهبی ناب محمدی ولایت فقیه که یک سرش در حکومت جباران آخوندی و سر دیگرش در ذهن تک تک افراد جامعه است بالاخره سر از کجا در خواهیم آورد. با وجودی که این اواخر مذهب در ایران ضعیف شده و بسیاری از مردم از احساسکور مذهبی بریدهاند، ولی احساسکور هنوز ما را رها نکرده و به شکلهای مختلف به ما مردم ضربه میزند، چون جامعه درهم برهم و وضع مردم خراب و هنوز به آن معنی عقل سلیم و احساس سالم نداریم، زیرا این دو در ذهن ما مردم زمانی منطقی و اصولی و درست شکل میگیرند که ما آنها را در برخورد با واقعیات و موضوعات مختلف محیطهای اجتماعی و طبیعی، درست و بجا و به موقع بکار برده باشیم. ما الآن کم و بیش از مذهب و احساسکور مذهبی فاصله گرفتهایم، ولی چون در این چهل و دو سال ارثیهای با درجات مختلف بیمارگونه از ایدئولوژی مذهبی بیمارگونه و درجا زده به ما رسیده و در این مدت در زندگی ما و در ذهن، روح و جسم ما انباشته شدهاند.
این احساسکور بیمار جنون آمیز در ذهن ما مردم خودش را به شکلهای مختلف به رخ ما میکشد، مثلا خودکشی، تجاوز به بچهها، کشتن همدیگر، خود زنی، سر بچههای خود را بریدن، اعتیاد، چشم فروشی، بچه فروشی، اسیدپاشی به صورت دختران و زنان، اختلافات فاحش بین زن و مرد، مشکلات فردی، جمعی و خانوادگی، دزدی و غارت. تمام این جنایتها را که ما از رژیم منفور آخوندی به ارث بردهایم با دستان خودمان بر ضد خودمان انجام میدهیم و کار رژیم جنایتکار آخوندی و احساسکور مذهبی آنها را راحت کردهایم. از طرف دیگر کرونا کار آخوندها را راحت کرده است و مردم را میکشد، با عادت دادن ما به مرگ و کشت و کشتار. ما را مجبور کردند با رفتار و گفتار اشتباه و مخرب خودمان چوب به قامت عقل سلیم و احساس سالم خودمان بزنیم که مبادا عقل سلیم و احساس سالم در ذهن ما درست رشد کنند و این دو بتوانند نیازهای رشد روحی، ذهنی و جسمی ما را درست برآورده و بر طرف بکنند که متناسب با رشد محیطاجتماعی و رشد محیط طبیعی باشند، چون این محیطها در ما تاثیر و ما هم در این محیطها تاثیر داریم.
جسم، روح، ذهن، عقل و احساس ما در رابطه با این محیطها رشد میکنند. اگر ما تاثیر درست در این محیط ها داشته باشیم. این محیطها هم تاثیرات درستی روی ما میگذارند. این همه بدبختیها که ما داریم میکشیم به خاطر این است که از چند قرن پیش و زمان رژیم پهلوی و بخصوص رژیم آخوندی از عقل واحساس خودمان درست و بجا در محیطهای اجتماعی و طبیعی استفاده نکردهایم و نهایتا گرفتار احساسکور مذهبی شدیم. نه از عقل سلیم چیزی میفهمیم و نه از احساس سالم. حتی احساس ناسیونالیستی مردم در برابر احساسکور مذهبی رنگ باخته است و کسی سراغش را نمیگیرد و اگر در بعضی از افراد این اواخر از زیر سلطه احساسکور مذهبی خودش را بیرون کشیده باشد و احساس ناسیونالیستی آنها گل کرده باشد. به خاطر رکود و درجا زدن این افراد و بی عقلی مفرط، احساس ناسیونالیستی آنها هم کور و به احساسکور ناسیونالیستی افراطی دگم تبدیل شده است که چندان فرقی با احساسکور مذهبی ندارد و این احساسکور کمونیستی افراطی هم همینطور است. این احساسکورها منتظرند که تیری به تختهای بخورد و به قدرت برسند و مثل احساسکور مذهبی و مثل آخوندها سوار بر خر مراد شوند و یک عدهای را در ایران به نان و نوا و به حکومت برسانند، مثل بعضی از افراد اپوزیسیون از جمله بعضی از ملیون و یا بسیاری از طرفداران نظام شاهنشاهی، یا بعضی از چپها و بعضی از ملی مذهبیون، بسیاری از افراد سازمان مجاهدین خلق همگی از این نوع آدمها هستند با گرایشهای احساسکور ناسیونالیستی افراطی و یا گرایشهای احساسکور ملی مذهبی و یا احساسکور کمونیستی افراطی که مایلاند به قدرت برسند، البته همه افراد اپوزیسیونها در یک سطح خودمحور نیستند.
بعضی از افراد اپوزیسیون داخلی و خارجی در درجات کمتری گرفتار احساسکور ناسیونالیستی و یا چپی هستند و از رکود و انفعال کمتری برخوردار هستند و تا حدودی عقل دارند و احتیاط و ملاحظاتی هم دارند. امیدوارم وضعیت آنها بهتر شود و از این بن بست بیرون بیایند. اما بعضی از آنها به خاطر کم عقلی و رکود تحت تاثیر عوامل نفوزی قرار میگیرند و نقش ستون پنجم را برای دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران بازی میکنند که اگر جاسوس نیستند حداقل بازی خورده هستند.
در شرایط فعلی رژیم آخوندی ایران احساسگرای کور مذهبی افراطی است و با وضعیتی که در ایران و منطقه بوجود آورده مردم و اپوزیسیون را هم افراطی بار آورده است. فعلا بوی افراطگرایی مذهبی و غیر مذهبی همه جا پیچیده است.
مردم ایران و منطقه که در مرکز این بحران هستند دارای احساسکور بیشتر و از همه افراطی تر و خراب تر و وضعیت آنها از همه نظر بدتر است.
روند حرکت رشد و تکامل رو به جلو است:
چه خوب و چه بد، چه آگاهانه و چه نا آگاهانه فرد هر آنچه را از نظر تکامل رشد یابنده جسمی، روحی، ذهنی، عقلی و احساسی در درون خودش ذخیره کرده را به دو صورت به نسلهای بعدی منتقل میکند. اول به صورت ژنتیکی به نسل بعدی خود انتقال میدهد، یعنی از طریق زاد و ولد. دوم از طریق تماس مستقیم هرآنچه را بشر از طریق روحی و عاطفی و شناخت و تجربه عقلی و احساسی به دست آورده به بچهها و جوانان خود و دیگران یاد و به آنها انتقال میدهد که تا آنها هم با این شناختها و تجربهها از رشد محیطهای اجتماعی و طبیعی آگاه و از آنها در رشد و تکامل خودشان به موقع و بجا استفاده و هر آنچه به ارث بردهاند را متناسب با رشد و فعالیت خودشان در رابطه با هم و در رابطه با رشد محیطهای طبیعی و اجتماعی بکار بندند و شناخت و تجربه درست تر، قابل قبول تر، کامل تر و بیشتری پیدا بکنند و خودشان از آنها در زندگی رشد یابنده استفاده کنند و هم مثل مادران و پدرانشان برای بچههای بعدی خودشانحرفی برای گفتن داشته باشند و به نسلهای بعدی خود به موقع و به جا آنها را انتقال بدهند. اگر خیلی از چیزهای عقلی و احساسی را درست فهمیده و درست بکار برده باشند و تجارب و شناخت نسبتا درستی از آنها داشته باشند نمیگویند که ما نمیدانستیم که چرا انقلاب ۵۷ را راه انداختیم و خودمان و شما و ده پشت و صد پشت خودمان را گرفتار کردیم.
در مقالهای دیگر تا آن حدی که از دست من بر میآید به یک راه حل برای برون رفت از این بحران اجتماعی ایران می پردازم. امیدوارم بتوانم کمک کوچکی به خودم و به هم نوع خودم بکنم. پاینده ایران عزیز! موفق باشید!