تضادهای درونی سرمایهداری در حال تشدید است ولی همانطور که دیوید هاروی در کتابش تذکر میدهد، بقای آیندهٔ این نظامِ شکستخورده و درهمشکسته در دست طبقهٔ رانتخوار است.
گزیده ای از برگردان نوشتهٔ جو گیل در روزنامهٔ چپگرای انگلیسی مورنینگ استار
حکایت میکنند که شاهِ هندوستان از مخترع شطرنج پرسید که برای این اختراعش چه پاداشی میخواهد. او پاسخ داد: »برنج… یک دانه روی خانهٔ اوّل صفحهٔ شطرنج، دو دانه روی خانهٔ دوّم، ۴ دانهٔ روی خانهٔ سوّم، ۸ دانه روی خانهٔ بعدی، و به همین ترتیب به طور تصاعدی تا آخر، یعنی دو برابر کردن دانهها روی هر خانهٔ بعدی« شاه بیدرنگ موافقت کرد ولی بعد فهمید که به خانهٔ چهل و یکم که برسد (صفحهٔ شطرنج ۶۴ خانه دارد) همهٔ برنج موجود در دنیا هم برای برآوردن خواستِ مخترع شطرنج کافی نخواهد بود!
این حکایت نشانگر همان چیزی است که ممکن است مرگبارترین تضاد در میان ۱۷ تضادی باشد که پروفسور دیوید هاروی در کتاب جدید بسیار جالب و خواندنیاش دربارهٔ سرمایهداری، و جهانی که میتوانیم پس از سرمایهداری بسازیم، دربارهٔ آنها بحث میکند.
دیوید هاروی را شاید بتوان موفقترین نویسندهای دانست که توانسته است شاهکار کارل مارکس »سرمایه« را به زبان و بیانی روشن به عامهٔ مردم بشناساند. او کتابهای پرخوانندهٔ زیادی دربارهٔ سرمایهداری نوشته است و میلیونها نفر فیلم درسهای او دربارهٔ سرمایه را روی »یوتیوب «دیدهاند.
به عوضِ رشد همهجانبه و تصاعدی- که همانطور که شاهِ هندوستان متوجه شد، سرانجام به مصرف همهٔ آنچه موجود است خواهد انجامید- هر روز بیش از پیش شاهد آنیم که برای جلوگیری از غارت و تباهی کرهٔ خاکیمان، باید به سوی اقتصادی با رشد صفر برویم. امّا همانطور که دیوید هاروی در کتاب تازهٔ خودش توضیح میدهد، در پیش گرفتن چنین روندی برای سرمایهداری غیرممکن و ناشدنی است. او مینویسد: »بدون توسعه، سرمایهای در کار نخواهد بود. اقتصاد سرمایهداریِ با رشدِ صفر، در حقیقت یک تضاد منطقی و منحصر به این نظام است. صاف و ساده، چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد. «در نظام اقتصادیای که به پول بیپشتوانهای متکی است که همگام با رشد نظام مالیِ بدهیمحور در این نظام گسترش یافته است، مفهوم »رشد «بیش از پیش به معنای ایجادِ پول دیجیتالی ساختگی (مجازی) است که طیفی از حبابهای دارایی ناپایدار را ایجاد میکند و باد میکند که بزرگ و بزرگتر میشوند تا اینکه بترکند. دیوید هاروی در بررسی تضاد میان سرمایه و طبیعت، بهرغم ویرانی مداوم محیط طبیعی کرهٔ زمین توسط سرمایهداری، هنوز آن را یک تضاد کُشنده و مرگبار برای سرمایهداری نمیداند. در عوض، او معتقد است که آنچه بقای سرمایه را در معرض خطر قرار میدهد، قدرت دادن ناخواسته به مالکان زمین و منابع طبیعی، و اساساً طبقهٔ رانتخوار است. وقتی که سرمایهداری وارد عرصههایی میشود که در آنها نیروی کار هنوز به طور کامل منسجم نشده و آخرین بقایای سرزمینهای دستنخورده هنوز به طور کامل بهرهبرداری نشده است، زمینه برای نبرد به منظور دستاندازی بر منابع و رانتخواری از اقتصاد تولیدی فراهم میشود. این وضع نهفقط مانعی در برابر گسترش سرمایه به وجود میآورد، بلکه شکلی از بهرهکشی است که آنچه را هم که از وسیلهٔ گذران زندگی کارگران باقی مانده است، میرُباید. این نکتهای است که دیوید هاروی در کتاب تازهاش به طور متقاعد کنندهای بیان و ثابت میکند. او مینویسد: »سرمایهداری قرن بیست و یکم به نظر میآید که سخت دستاندرکار بافتن شبکهای از قید و بندهایی است که در آن رانتخوارها، بازرگانان، غولهای رسانهیی، و بیشتر از همه غولهای مالی، بیرحمانه خون سرمایهٔ صنعتی تولیدی را میمکند و جان آن را میگیرند؛ حالا تازه از کارگران شاغل در تولید حرفی نمیزنیم.«
انقلاب فناوری در این چند سال اخیر، در مدتی بسیار کوتاه منجر به ایجاد شرکتهای دیجیتالی غولپیکری شده است که از سرمایهداران کوچکتری که حالا مجبورند جنسهایشان را در بازار دیجیتالی عرضه کنند و بفروشند، رانت میگیرند. »اَپِل «و »آمازون «هر دو از طریق عرضه کردن و فروشِ کالاهای تولیدکنندگان دیگر در »فروشگاهها«ی دیجیتالی خود مبلغ گزافی به جیب میزنند، که نمونهٔ کلاسیکِ »رانت انحصاری «است. در سوی دیگر، درآمدِ شرکتهای دیگری مثل »فیسبوک «متکی به میلیونها »تولیدکنندهٔ «بیجیره و مواجب (یعنی کاربَرها) است که »موجودی «آنها (یعنی اطلاعات شخصی آنها) را به شرکتهای ثالث میفروشند (به طور عمده برای بازاریابی و فروش). سرمایهداری بیش از پیش به »انباشت از راه سَلبِ مالکیت «(اصطلاح مفیدی که دیوید هاروی ساخته است) رو میآورد، که شیوههای گوناگونی دارد، از کلاهبرداریهای مالی معروف به »پانزی «گرفته [به سرمایهگذاران در مدتی کوتاه سودهایی با نرخ زیاد پرداخت میشود که منبعِ آن، پولی است که از سرمایهگذاران دیگر گرفته میشود، و نه سودِ سرمایهٔ به کار انداخته شده] تا غارت امپریالیستی منابع.
سرمایه نهفقط با فشار روزافزونی از سوی رانتخوارها روبروست، بلکه سرچشمهٔ نیروی کار بسیار ارزان و نامسنجم هم بهتدریج در حال خشک شدن است، حتّیٰ با وجود آنکه جمعیت جهان رو به افزایش دارد. با توجه به اینکه در دهههای اخیر نیروی کار جهانی به طور بیسابقهای افزایش یافته است، شاید آنچه گفته شد متناقض به نظر بیاید. ولی همانطور که دیوید هاروی مینویسد، این افزایش یک امر مقطعی است که یک بار اتفاق میافتد و بر اثر صنعتی شدن آسیا و تغییر بافت جمعیتی کشورهایی مثل چین و پیر شدن جمعیت و کاهش نیروی کار در آن، همانطور که در اروپا و ژاپن رخ داد، این افزایش مقعطی نیروی کار هم محو خواهد شد. در نتیجه، فقط آفریقا میماند که میتواند منبع بالقوهٔ جریان تازهای از نیروی کار در اقتصادِ جهانیشدهٔ امروزی باشد. فقط مهاجرت و بهرهکشی شدید میتواند این وضع را تغییر دهد. تضادِ درازمدت دیگری که وجود دارد، کاهش نسبی نیروی کار مولّد، یعنی نیروی کاری که میتواند اضافهارزش تولید کند، در نتیجهٔ اتوماسیون (خودکارسازی) است، که منجر به کاهش نرخ سود میشود.
با پیش رفتن صنعت در همان راهی که کشاورزی طی کرد، شمار فزایندهای از کارگران به »کار نمادین «مشغول میشوند، که به طور عمده کاری است که نه برای بازتولید اجتماعی جمعیت- مانند آموزش، خانهسازی و تولید مواد خوراکی- بلکه برای بازتولید و گردش سرمایه لازم است. بازاریابی، به دست آوردن بازار، و فروش از جملهٔ این کارها هستند، شغلهایی که سرمایهداری لازم دارد ولی ما، با از میان رفتن آنها، این امکان را خواهیم داشت که بتوانیم از وقت و تلاشمان استفادهٔ بهتر و انسانیتری بکنیم. همهٔ اینها احتمالاً باید ما را به این نتیجهگیری ناگزیر برساند که نظام سرمایهداری روی آخرین پایههایش ایستاده است و در سالهای آتی، ما باید چیزی برای جایگزین کردن آن بسازیم.
البته دیوید هاروی در کتابش نمیتواند با اطمینان، خاطرِ ما را آسوده کند که یکی یا چند تا از تضادهایی که نام میبرد حتماً به پایان سرمایهداری ختم خواهد شد. حتّیٰ ناممکن بودن رشد چندجانبهٔ تصاعدیِ نامُتناهی بر روی کرهٔ خاکی محدود و مُتناهی ما، الزاماً به معنای از میان رفتن نظام سرمایهداری نیست. او این نظر را هم قاطعانه رد میکند که سرمایه با توسّل به اقتصاد دیجیتالی میتواند رشد »غیرمادّی «کند، رشدی که ذخایر و منابع کرهٔ زمین را تماماً مصرف نمیکند. شاید راهی باشد که نظام سرمایهداری بتواند اقتصاد سبز را به خدمت بگیرد و از آن بهره ببرد، ولی این اقتصاد در شکل کنونیاش هنوز یک اقتصاد کربُنمحور (متکی به سوختهای کربنی) است که برای بقای خود نیاز به مصرف زیاد دارد.
هاروی ضمن بررسی دیگر گزینههای ممکن، فروپاشی مکانیکی و خودبهخود [نظام سرمایهداری] در نتیجهٔ تضاد میان نیروهای مولّد و مناسبات اجتماعی را رد میکند. این نظر ممکن است که در زمان انترناسیونال دوّم نظر غالبی بوده باشد، ولی بیتردید میتوان گفت که فقط خشکاندیشترین مارکسیستها ممکن است بگویند که در غیاب یک جنبش سیاسی تودهیی برای سرنگونی سرمایهداری، این نظام سرنگون خواهد شد.
دیوید هاروی در فصل جالب دیگری از کتاب تازهاش نگاهی دارد به موضوعیت داشتن امروزی »دوزخیان روی زمین «فرانتس فانون در نظم جهانی پس از دورهٔ استعمار، و بر آن اساس، پیشبینی میکند که بشر علیه از خود بیگانگی سرمایهداری دست به یک قیام انسانگرایانهٔ جهانی خواهد زد، چون انسانها نمیخواهند در یک مرکز خرید غولپیکر جهانی که وسط آن جادّهکِشی شده است زندگی کنند.
همینجا میخواستم به یکی از عمدهترین نکتههایی اشاره کنم که در کتاب خواندنی و تفکربرانگیز دیوید هاروی از قلم افتاده است. در سرتاسر کتاب کمتر اشارهای به امپریالیسم شده است و قطعاً باید گفت که هیچ تحلیلِ سیستماتیکی از آن ارائه داده نشده است. در یکی از فصلهای ضعیف و نهچندان رضایتبخش کتاب دربارهٔ توسعهٔ نامتوازن، به نوشتههای پیشگامانی مثل لنین و اقتصاددان مارکسیست اتریشی هیلفِردینگ در سالهای آغازین قرن بیستم دربارهٔ توسعهٔ نامتوازن هیچ اشارهای نشده است؛ آثاری که در کنار نوشتههای آنتونی گرامشی دربارهٔ سرکردگی (هِژِمونی) جزو مهمترین افزودهها در قرن گذشته به دستاوردهای نظری اوّلیهٔ مارکس بودند.
دیوید هاروی، که پیش از آنکه به مارکس روی آورد یک جغرافیدان بود، در دانشکدهٔ محل کارش در نیویورک، در کام اژدها کار و زندگی میکند. گاهی به نظر میآید که نوشتههای مکرر او دربارهٔ ماهیت »چندگونه «و متنوع توسعهٔ نامتوازن، نظم جهانیِ واقعیِ سرمایهداری شرکتیِ جهانیشده را بهروشنی بازتاب نمیدهد و بیان نمیکند. البته نباید ناگفته گذاشت که او در کتاب »امپریالیسم نوین «خود که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، قدرت جهانی آمریکا را درست پس از آنکه جورج بوش نیروهای نظامی آمریکایی را به عراق فرستاد، تحلیل کرده است. بیشتر منتقدان بر این عقیدهاند که در دورهّ پس از اشغال عراق توسط آمریکا، امپراتوری آمریکا رو به افول دارد و با ظهور قدرتهای تازهای مثل چین که یکهتازی و سرکردگی آمریکا را تهدید میکنند، بندهای اسارت آن امپراتوری بر کرهٔ خاکی ما سستتر شده است و میشود، ضمن آنکه مقاومت مردمی در برابر سرمایهداری جرگهسالار (الیگارش) در سراسر جهان- از ونزوئلا گرفته تا مصر و یونان و تایلند- به حد انفجار رسیده است.
دیوید هاروی در پایان کتابش، در مقابل ماتریالیسم خشک و مکانیکی که مانع پیشرفت سوسیالیسم شد، انسانگرایی انقلابی را مطرح و از آن دفاع میکند، و در مقابل تهاجم و تجاوز سرمایهداری به کوچکترین فضای باز و به هر گوشهای از زندگی آگاهانهٔ بشر امروزی، او به نوعی قیام جهانی امید دارد.
بخش آخر کتاب تازهٔ دیوید هاروی فهرستی از هدفهای آرمانی کمونیسم است: تأمین نیازهای ضروری برای همگان، حذف پول قماری و مجازی، نجات دانش و سرزمین مشترک ما، کاهش تقسیمهای غیرضروری در نیروی کار و ایجاد زمان فراغت برای نیروی کار، و پدید آوردن دنیایی برابر و متنوع؛ امّا او راهکاری برای رسیدن به این هدفها ارائه نمیدهد.
از زمانی که مارکس برای نخستین بار در انقلاب پرولتاریایی سال ۱۸۴۸ طلیعهٔ یک جامعهٔ نوین را دید، بشر تا امروز راه دشواری را پیموده است. با توجه به عمر نسبتاً کوتاه سرمایهداری [در تاریخ بشر]، شاید ما باید صبور باشیم و خود را برای موج بعدی پساسرمایهداری که از درون تضادهای بیش از پیش مشهودِ سرمایهداری بیرون میآید، آماده کنیم. اثر تازهٔ دیوید هاروی به روشن کردن مسیر راه کمک میکند.
به نقل از نامه مردم – شماره ۹۵۳ – ۲۰ مرداد ماه ۱۳۹۲