نزدیک به ۶۰ میلیون آمریکایی به دونالد ترامپ رای دادند. طیف رای دهندگان به او بسیار گسترده است: از طرفداران راست افراطی نژادپرست گرفته تا جمهوریخواهانی که در صدد «پس گرفتن» کشور از اوباما بودند تا میلیونها تن از اقشار پایینی و میانی. گروه سوم در انتخاب ترامپ تعیین کننده بود. بدون شکست دادن کلینتون در شماری از پایگاه های سنتی حزب دمکرات در مناطق صنعتی یا سابقا صنعتی، ترامپ نمی توانست به ریاست جمهوری برسد. بسیاری از کسانی که در این مناطق به او رای دادند، به برخی شعارهای ترامپ در عرصه اقتصادی امید بسته اند. سرنوشت این انتخاباتِ آمریکا را هم اقتصاد تعیین کرد.
شعارهای اقتصادی ترامپ چه بودند؟ در یک کلام این که «عظمت آمریکا را احیا می کنم.» شاید خیلی از رای دهندگان به ترامپ می دانستند «خود ساخته» بودن ترامپ افسانه ای بیش نیست و او ثروت خود را مدیون یکی از ناعادلانه ترین نمونه های اقتصاد سرمایه داری است، و می دانستند دونالد ترامپ زاده شده در خانواده ای ثروتمند است. اما قطعا خیلی ها می خواستند به افیون شعارهای ترامپ روی آورند، شعارهای کسی که می گفت نابغه اقتصادی است و می داند چگونه باید منافع آمریکا را علیه چین و سایر رقبای ایالات متحده به کرسی بنشاند. توسل به این افیون برای میلیونها کارگر سفیدپوست دشوار نبود، از آن رو که به درستی می دانستند ریاست جمهوری هیلاری کلینتون وضعیت آنها را بدتر خواهد کرد. آنچه این انتخاب کنندگان ترامپ نمی دانند یا ترجیح دادند ندانند این است که زمامداری ترامپ نیز وضعشان را باز هم خرابتر می کند. توصیفی که مارکس از مذهب ارائه داد برای سایر ایدئولوژی های تضمین کننده هژمونی نیز صادق است. مارکس نگفت افیون برای توده ها، بلکه از افیون توده ها سخن گفت. تفاوت ظریف در این است که اولی را کسی دیگر برایت می سازد و دومی را خودت.
سرابی که این بار نیز توده ها را به سوی خود کشید، این است که در جامعه سرمایه داری فرصت ترقی برای همه هست. در هیچ کشوری، هژمونی سرمایه داری به اندازه سرمایه داری آمریکا بر این رویا استوار نیست. نام رسمی این افسانه نیز چیزی نیست جز «رویای آمریکایی.» ترامپ را به عنوان عصاره گوشتی این رویا به خورد بازندگان جهانی شدن سرمایه داری در بزرگترین اقتصاد جهان دادند. طراحان کارزار انتخاباتی ترامپ از او کسی ساختند که با اتکا به اراده خود، ثروتی افسانه ای به هم زده است و حالا به صرافت افتاده از این اکسیر جادویی، ده ها میلیون آمریکایی دیگر را نیز مستفیض کند. افسانه ای دروغ اندر دروغ، که در آن نه از پدر ثروتمند ترامپ اثری است و نه از بارها ورشکست شدن پسر بی ادب و بی هنر عباسقلی خان. طرفداران ترامپ از این اکسیر سیراب شدند، کف بر لب آوردند و نفرت نثار کسی کردند که از نظر آنها تجسم بی اعتنایی نظم نئولیبرال به سرنوشت واماندگان از قافله بود: هیلاری کلینتون. نفرت از وال استریت با نفرت مردسالارانه از زنان گستاخ شده در هم آمیخت و موجی ساخت که ترامپ سوار بر آن به قدرت رسید.
این موج، زیر بنای پایه هایی را خالی می کند که ائتلاف سنتی لیبرالها و سوسیال دمکراتهای آمریکا بر آن استوار است. حزب دمکرات، تبلور تشکیلاتی این ائتلاف است. این حزب، هشت سال پیش توانست در پایان زمامداری فاجعه بار جرج بوش پسر، یک شخصیت آفریقایی تبار کاریسماتیک را به مظهر امید به غلبه بر میراثی از جنگ و بحران اقتصادی تبدیل کند. اما از آنجا که اوباما بنا نداشت یا مجاز نبود از چارچوب تنگ نظام حاکم فراتر رود، برای اکثر کسانی که به او رأی دادند بهبودی محسوس به ارمغان نیاورد. اوباما در مقابل کارشکنی کنگره جمهوریخواه کاری جز تلاش برای سازش با همین کنگره نکرد. در نتیجه، دستاوردهای هشت سال حضور یک دمکرات در کاخ سفید، برای پشتیبانان اصلی او ناچیز بود. از بیمه درمانی او سیستمی ناکارآمد و دچار کمبود مزمن به جای ماند. سود رونق اقتصادی ایجاد شده بر اثر سیاست نوکینزی اوباما یکسره به جیب امثال ترامپ رفت. ماجرای شانزده سال پیش تکرار شد. در سال ۲۰۰۰، ثروتمندانی که سالهای رونق دوره بیل کلینتون و اقتصاد نوظهور اینترنتی فربهشان کرده بود، به دنبال کسی بودند که ضامن کمترین بار مالیاتی برای آنها باشد، تا بتوانند ثروت مجازی در قالب سهام را به پول تبدیل کنند و بار خود را ببندند. جرج بوش پسر، این گونه به کاخ سفید رسید.
اکنون هم اوضاع مشابه شانزده سال پیش است. اوباما بسیار بر ثروت بالایی ها افزده است. آنها که هشت سال پیش رضایت دادند کسی بیاید و بانک ها و بیمه ها و شرکتهای ورشکسته را موقتا تابع دولت کند، اکنون کسی را می خواهند که قبل از هر چیز نگذارد ثروت انباشته شده در دوره رونق اوباما مشمول مالیات زیادی شود. این، دستور کار اصلی ترامپ است.
این را هم بیافزاییم که دستور کار کلینتون نیز جز این نبود. اما کلینتون متکی بر حزبی بود که کم مانده بود یک سوسیال دمکرات سبک قدیم کاندیدای ریاست جمهوری آن شود. کلینتون مجبور بود برخی شعارهای برنی سندرز را در برنامه خود بگنجاند. این که شمار آرای کلینتون فزون بر آرای ترامپ بود نشانگر جدابیت این شعارهاست.
اما سیستم انتخابات آمریکا بر اصل «برنده همه را می برد» استوار است. در شماری از ایالتها همیشه دمکراتها و در شماری همیشه جمهوریخواهان صاحب اکثریت آرا می شوند. می ماند ایالتهایی که رقابت اصلی بر سر تسخیر آنهاست. این تمرکز رقابت بر بخشی از ایالات، به بودجه انتخاباتی خصلت اهرمی می دهد. می توان با تمرکز بودجه و تبلیغات بر معدودی از ایالات، کل کشور را تسخیر کرد.
امسال پایگاه های لیبرال حزب دمکرات مانند کالیفرنیا و نیویورک به دمکراتها وفادار ماندند اما پایگاه های سوسیال دمکرات این حزب از دست رفتند. مایکل مور مستندساز آمریکایی متولد میشیگان، مرکز صنایع اتومبیل سازی آمریکا، از اواسط سال جاری میلادی پیش بینی کرده بود ایالات صنعتی و سابقا صنعتی شمال و شمال شرقی آمریکا به ترامپ رای خواهند داد و او را به ریاست جمهوری خواهند رساند. چنین هم شد و بیش از همه خود مور از این که پیش بینی اش مو به مو به تحقق پیوست افسوس خورد. او در آستانه انتخابات گفته بود عهدشکنی می کند و با این که پس از رأی هیلاری کلینتون به جنگ عراق، تصمیم گرفته بود هرگز به او رأی ندهد، کلینتون را انتخاب خواهد کرد تا ترامپ رئیس جمهور نشود. حتی نوام چامسکی منتقد رادیکال کل سیستم، چپها را فرا خوانده بود تا در ایالات چالشی به کلینتون رأی دهند.
اما هیلاری کلینتون آبروباخته تر از آن بود که بتواند پایگاه سنتی حزب دمکرات در اقشار پایینی را به اندازه کافی بسیج کند. همه، اگر هم نمی دانستند، در جریان انتخابات آگاه شدند که کلینتون و همسرش در یک دهه اخیر از سرمایه داران بیش از صد میلیون دلار پول گرفته اند. بسیاری دیدند که چگونه رهبری حزب دمکرات با تقلب و دستکاری در انتخابات مقدماتی این حزب، برنی سندرز را به سود کلینتون کنار زد. و بعد از این همه رسوایی، دیگر حتی کمک سندرز هم برای کلینتون کارساز نشد.
اگر برای اکثر طرفداران ترامپ مسئله اصلی اقتصاد بود، برای مخالفان ترامپ اما در طول کارزار انتخاباتی، مسائل دیگری عمده شدند. طراحان پروژه ترامپ، تصمیم گرفته بودند او را تبدیل به چهره ای کنند که به «درستکاری سیاسی» ادعایی سیاستمداران سنتی بی اعتناست و رک و راست سخن می گوید، یعنی به زبان مردم. اگر از مکزیکی ها بدش می آید، این تمایل خود را پنهان نمی کند. اگر احترامی برای زنان قائل نیست، همان گونه سخن می گوید که فکر می کند. در نتیجه هر چه ترامپ به این و آن بد و بیراه گفت، هر چه سخنان رکیک از او منتشر شد، هر چه ماهیت عمیقاً ضد زن و نژادپرستش رو شد، از آرای او کم نشد. خودش گفت می تواند روز روشن وسط نیویورک آدم بکشد بدون این که این باعث شود کمتر به او رای دهند.
نگاهی به سیاست خارجی آمریکا نیز ضروری است. ترامپ از یک سو وعده داده است سیاستهایی را تغییر دهد که به زعم جمهوریخواهان آمریکا موضع این کشور را تضعیف کرده اند، از جمله توافق هسته ای با ایران. از سوی دیگر، ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی خود از این سخن گفت که آمریکا دیگر نباید به دنبال تغییر رژیم در کشورهای دیگر باشد. او همچنین گفته است که می خواهد با روسیه در مورد بحرانهای مورد اختلاف دو کشور به توافق برسد. همین سخنان متناقض، بسیاری را سردرگم کرده است. ولادیمیر پوتین از مدتها پیش کمابیش آشکار جانب ترامپ را گرفت و چند ماه پیش از ترامپ به عنوان آدمی با استعداد سخن گفت. اما ترامپ نماینده حزبی است که همواره از سیاست زورگویانه تری در روابط با کشورهای دیگر دفاع کرده است. بعید است اکثریت دست راستی کنگره و کهنه کاران جمهوریخواهی که از آنها به عنوان اعضای احتمالی کابینه ترامپ نام برده می شود، خواب نما شوند و به اعتدال روی آورند. اینان از همان آغاز مذاکرات اتمی با ایران، سعی کردند این مذاکرات به نتیجه نرسد. با ازسرگیری روابط آمریکا و کوبا مخالفت کردند. بسیاری از آنها از اساس منکر نقش بشر در گرم شدن زمین اند و مخالف توافق کنفرانس پاریس برای کاهش انتشار گازهای گلخانه ای.
از این رو است که کره زمین، بازنده انتخابات هشتم نوامبر آمریکاست. به احتمال بسیار زیاد، دولت ترامپ توافق پاریس را اجرا نخواهد کرد. قابل دسترس ترین امکان ترامپ برای راضی کردن بخشی از رای دهندگان، این است که معادن تعطیل شده زغال سنگ را با کمک های دولتی به راه اندازد و با کمترین محدودیتهای زیست محیطی مجوز استخراج نفت و گاز صادر کند. اگر چنین شود، طرفهای دیگر توافق پاریس مانند چین و هند نیز خود را متعهد به رعایت این توافق نخواهند دید. آنگاه بر سرنوشت این کره خاکی باید گریست.