چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۹:۰۵

چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۹:۰۵

بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!
برای رهایی ایران از اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی، با رنج و اندوه خون ریخته‌شدهٔ جوانان در این چند دهه در جان، بر خلاف دور اول، در دور دوم انتخابات شرکت می‌کنم...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زهره تنکابنی
نویسنده: زهره تنکابنی
جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!
سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!
یادمان باشد که هرچه جامعه ضعیف‌تر شود، از فرصت‌ها و شانس‌هایی که در مسیر بهبود، تغییروتحول  پیش خواهد آمد، کمتر می‌توانیم استفاده کنیم و شانس‌های آینده ایران را از دست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کیوان صمیمی
نویسنده: کیوان صمیمی
انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!
نیروی تجدد و دموکراسی یک قرن است که ایران مال همه‌ی ایرانیان است شعار اوست. اکنون نیروهای وسیعی از جنبش اسلامی نیز به همین نگاه پیوسته اند. در پهنه‌ی سیاست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: امیر ممبینی
نویسنده: امیر ممبینی
جزئیات کشته شدن راضيهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!
سوم تیر ماه جاری رسانه‌ها نوشتند که دختری جوان به نام «راضیهٔ رحمانی» اهل روستای گویژه در شهرستان نورآباد استان لرستان با شلیک یکی از مأموران نیروی انتظامی جان باخت....
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!
نهضت آزادی ایران در ادامه راهبردی که در مرحله اول در پیش گرفت، اتحاد ملت و تجمیع همه معترضان در مرحله دوم انتخابات را برای مقابله با مخالفان آزادی و...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران
انتخابات مهندسی شده، راه يا بی‌راهه؟
    خانم وسمقی در ارتباط با انتخابات ریاست حمهوری در ایران تحلیلی داشته است. خانم وسمقی، زین میان؛ بر این باور است که اصلاح‌طلبان، اگر گمان می‌کنند که حکومت...
۱۲ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: صدیقه وسمقی
نویسنده: صدیقه وسمقی

هویت چپ چیست؟

به جهان پيرامون خود که بنگريم، سه منشأ اصلى سيه روزى ها به راحتى قابل تشخيص است: سرمايه دارى که ميلياردها انسان را در فقر و محروميت نگه داشته است و با غارت لجام گسيخته منابع طبيعى و انسانى، جورى بيکران بر نسلهاى کنونى و آتى بشر روا مى دارد، مذهب که «باور» خرافى را به جاى «دانستن» مى گذارد، و ناسيوناليسم که که فجايع بسيار به بار مى آورد. بر ضد همه اين زهرها، چپ پادزهر دارد

به دنبال انتشار دو نامه با امضاى جمعى از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت (داخل کشور) که در آن نسبت به روند تحولات فکرى سازمان در سالهاى اخیر ابراز نگرانى شده بود (١) و (٢)، نامه اى به امضاى رفیق حمید برزگر از سوى جمعى از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در ایران در کار انتشار یافته است (٣) که از نظر من، در آن با روحى جستجوگر و واقع بینانه به طرح برخى بحثهاى پایه اى درباره هویت چپ پرداخته شده است. با درود به همه رفقاى فدائى در داخل کشور که باب این گونه مباحث را مى گشایند، به سهم ناچیز خود مى کوشم به تبادل نظر با آنان بپردازم. ساختار نوشته حاضر، برگرفته از محورهایى است که در نامه اخیر بدان پرداخته شده است. فکر مى کنم نیازى به تأکید مجدد نیست که نوشته حاضر، صرفاً نظرات یک فرد را بازتاب مى دهد و در تنظیم آن، نه اشارتى از سوى یک ارگان سازمانى و نه توافقى از قبل با دیگران صورت گرفته است (این توضیح در مورد پاسخ من به نویسندگان نامه هاى تحت عنوان «در دفاع از سوسیالیسم» نیز صادق است).

نگرانى بجا
رفیق حمید برزگر به نمایندگى از سوى جمعى از رفقاى فدائى مى نویسد: «نگرانى ما طى این سالها این بوده که سازمان تحرک کافى در مورد مسایل روز مبتلابه کارگران و زحمتکشان ایران نداشته و بیشتر مباحثى تئوریک و استراتژیک را دنبال مى نماید.» تا آنجا که به بخش اول این جمله مربوط مى شود، این نگرانى کاملاً بجاست. باید واقع بین بود: آنچه از جنبش چپ ایران برجاى مانده است، حاصل یک ربع قرن سرکوب وحشیانه توسط حکومت فقهاست. این حکومت، با سپردن صدها تن از توانمندترین و فداکارترین فعالان این جنبش به جوخه هاى اعدام، با زندانى کردن و شکنجه هزاران عضو این جنبش و با راندن هزاران تن دیگر از آنان به تبعیدى ناخواسته، ارتباط ارگانیک جنبش چپ ایران با کارگران و زحمتکشان ایران را تا حد زیادى قطع کرده است. سازمان اکثریت نیز بخشى از جنبش چپ است که به ناگزیر، فعالیت متشکل خود را طى سالهاى اخیر در خارج از کشور پیش برده است. در اینجا قصد توجیه کاستى ها و کم کارى ها در میان نیست، اما عدم تحرک سازمان در مورد «مسایل روز مبتلابه کارگران و زحمتکشان» تا حد زیادى معلول شرایطى است که حکومت به جنبش چپ ایران تحمیل کرده است. اما نگرانى رفقا از این لحاظ بجاست که از نظر من نیز از سوى سازمان اکثریت، تلاش کافى براى جبران بخشى از این شرایط نامساعد صورت نگرفته است. تا اینجاى جمله فوق، من با رفقاى نویسنده مقاله موافقم، اما با این ارزیابى رفقا موافق نیستم که سازمان بیشتر مباحثى «تئوریک و استراتژیک» را دنبال مى کند. ایکاش چنین بود. ایکاش بخشى از چپ ایران، حال که بر اثر جور حکومت از بدنه جامعه ایران منفک شده است، نیروى خود را بر مباحث «تئوریک و استراتژیک» متمرکز مى کرد تا بتواند براى فرداى جنبش چپ ایران بضاعتى بسازد و با دستى پر به آغوش میهن بازگردد. اما برداشت من این است که جنبش چپ ایران، دچار نوعى سیاست زدگى، آن هم از نوعى است که با نگاه به بالا یعنى حکومت توأم است. چپ به ندرت، خود موضوع بحث طرح مى کند، بلکه دنباله رو حوادثى است که در حکومت و پیرامون آن مى گذرد. اتفاقاً من مباحثى را که در نامه به امضاى رفیق حمید برزگر آمده است داراى اهمیت تئوریک و استراتژیک مى دانم و معتقدم باید پیرامون همین مسائل، بحث تئوریک و استراتژیک صورت گیرد. از این روست که ارج ویژه اى به تلاش رفقاى نویسنده نامه مى نهم.
این ارج نهادن صمیمانه، مانع از این نیست که رفیقانه با نویسندگان نامه آنچه را در ارزیابى هایشان با آن مخالفم در میان نهم. مثلاً از نظر من، تعمیم دادن «بحث بر سر موضوعات سیاسى و ایدئولوژیک به روال سابق» به همه «هواداران سازمان که سنشان به بالاى ۵٠ سال مى رسد» درست نیست. من چه در داخل و چه در خارج از کشور، کسانى را مى شناسم که در دهه ٢٠ و ٣٠ عمر خودند اما «به روال سابق» بحث مى کنند و در مقابل، در میان بسیارى از رفقاى بالاى ۵٠ سال، گذشت زمان نه تنها بر شمار موهاى سپید آنان، که بر وسعت نظرشان افزوده است. نگاهى به مقالاتى که هر روز در اینترنت درج مى شود مؤید این نظر است.
اما مى پذیرم که میان نسلها، شکاف فرهنگى وجود دارد و از آنجا که میانگین سنى اعضاء و هواداران سازمان، به علت عدم تقویت صفوف آن با نیروهاى جوان، هر سال بالا مى رود، زبانى که سازمان بدان سخن مى گوید دچار بیگانگى روزافزون با فرهنگ جوانان ایرانى است. براى جبران این نقیصه چه باید کرد؟ معترفم که نمى دانم. من خود را از جمله کسانى مى دانم که نمى توانند به طور تصنعى زبان خود را تغییر دهند. امید من این است که اگر هم نظرانى داشته باشم، در میان آنان کسانى نیز یافت شوند که به فرهنگ جوانان ایرانى ٢٠ تا ٣٠ ساله نزدیکتر باشند و کار ترجمه میان فرهنگها را بر عهده گیرند. خطاست که از یک نسل بخواهیم فرهنگ خود را با فرهنگى دیگر تعویض کند. همچنین خطاست که نسل هاى قدیمى تر را به خاطر داشتن فرهنگى دیگر، طرد کنیم و از کنار آنچه مى گویند با بى تفاوتى بگذریم. البته خطاى متقابل هم وجود دارد که باعث نگرانى بر حق رفقاى نویسنده مقاله اخیر است، و آن بى توجهى به آراء و روحیات نسلهاى جوانتر است.
پس از این مقدمه، به بحث حول محورهایى مى پردازم که رفقا برشمرده اند.

اقتصاد، سوسیالیسم و جهانى شدن
از سالها قبل در جنبش چپ ایران به طور عام و سازمان اکثریت به طور خاص، این بحث جریان دارد که سوسیالیسم، یک نظام اجتماعى جایگزین نظام اجتماعى کنونى است یا یک نظام ارزشى؟ در میان فدائیان، هم کسانى وجود دارند که معتقدند هدف استراتژیک سازمان باید برقرارى نظام اقتصادى – اجتماعى نوینى به جاى نظام سرمایه دارى حاکم در ایران باشد، هم کسانى که از سوسیالیست بودن، پیروى از ارزشهاى سوسیالیستى را مى فهمند، حتى اگر بدین معنى نباشد که سوسیالیستها طرحى آماده براى جایگزینى نظام اقتصادى – اجتماعى موجود داشته باشند. درباره ارزشهاى سوسیالیستى، اختلاف نظر زیادى وجود ندارد، اما در مورد وزن نسبى این ارزشها با قیاس با یکدیگر، چرا.
از نظر من، هویت چپ و سوسیالیسم در حدود یک قرن و نیم اخیر، با آرمانها و ارزشهایى گره خورده است که حتى شکست فاجعه بار بزرگترین پروژه سوسیالیستى یعنى «سوسیالیسم واقعاً موجود» نیز نتوانسته است آنها را به محاق فرو برد. اتفاقاً وضعیت جهان حاضر به گونه اى است که نیاز به دفاع این ارزشها هر چه بیشتر احساس مى شود. به جهان پیرامون خود که بنگریم، سه منشأ اصلى سیه روزى ها به راحتى قابل تشخیص است: سرمایه دارى که میلیاردها انسان را در فقر و محرومیت نگه داشته است و با غارت لجام گسیخته منابع طبیعى و انسانى، جورى بیکران بر نسلهاى کنونى و آتى بشر روا مى دارد، مذهب که «باور» خرافى را به جاى «دانستن» مى گذارد، و ناسیونالیسم که که فجایع بسیار به بار مى آورد. بر ضد همه این زهرها، چپ پادزهر دارد. بسیارى از آنچه بنیانگذاران سوسیالیسم در قرن نوزدهم درباره این سه منشأ فجایع بشرى نوشته اند، امروز نیز خواندنى است. چپ، عدالت پژوه است و ستم بیکرانى را که بر اکثریت تحت استثمار جامعه روا داشته مى شود، برنمى تابد. چپ، با هر چه جهل و خرافه است مخالف است، مدافع دانش است، مدافع جستجوگرى است (اما افسوس که صاحبان قدرت در «سوسیالیسم واقعاً موجود» از سوسیالیسم نیز مذهبى دیگر ساختند که امروز چپ باید با آن نیز مانند سایر مذاهب مبارزه کند). و بالاخره چپ، انترناسیونالیست است، متنفر از نفرت ملى و قومى است، مدافع دوستى همه انسانهاست. تلفیق این سه ویژگى، یعنى عدالت خواهى، خرافه ستیزى و انترناسیونالیسم، از جنبش چپ پدیده اى یگانه مى سازد که در ایران، ترسیم گر مرزهاى آن نه تنها با عاملان اصلى سیه روزى ما یعنى فقهاى حاکم، که همچنین با سایر نیروهاى آزادیخواه و متعهد به دمکراسى و حقوق بشر است.
من برآنم که این سه مؤلفه چپ، ظرفیت آن را دارد که جوانان را به سوى این نیرو جذب کند. اما اگر قرار است چنین شود، باید با چپ مذهبى (منظورم اسلامیستهاى مدعى عدالتخواهى نیست) مرزبندى روشنى داشت. از نظر من، آنچه به قلم رفیق حمید برزگر در راستاى «زمینى کردن» سوسیالیسم در شرایط ویژه ایران نوشته شده است، گامى ارزشمند در این راستاست. به نظر من، انطباق سوسیالیسم بر شرایط ویژه ایران در یک کلام عبارتست از عدالتخواهى در شرایط حاکمیت سرمایه دارى دولتى که همان گونه که رفقا نوشته اند، در ایران موقعیتى دست بالا دارد و چشم اندازى هم نیست که به این زودى ها این موقعیت را از دست دهد. من نیز با رفقا موافقم که در این شرایط، نه شعارهاى سنتى چپ یعنى دولتى کردن و نه مد روز یعنى نئولیبرالیسم و خصوصى کردن، نباید به برنامه اقتصادى چپ راه یابد. دولتى کردن مابقى بخش خصوصى ابتر ایران، گرهى از مشکلات کارگران و زحمتکشان ایران نخواهد گشود. خصوصى کردن نیز علیرغم تبلیغات کرکننده مدافعان نئولیبرالیسم، کارنامه اى بهتر از سرمایه دولتى ندارد که ارائه دهد. از زمان روى کار آمدن مارگرت ثاچر یعنى ٢۷ سال پیش تا کنون، جریان غالب تئورى اقتصادى در میان سیاستگزاران سرمایه دارى جهانى، نئولیبرالیسم و تخطئه تئورى هاى کینز است. ٢۷ سال، دوره کوتاهى نیست. در این ٢۷ سال، نئولیبرالیسم چه گلى به سر جهان زده است؟ نتیجه سیاستهاى نئولیبرال چیزى جز تشدید فاصله فقر و ثروت و فلاکت میلیاردها انسان نبوده است. چند سال دیگر باید بگذرد تا مدافعانش، ورشکستگى این مشى را بپذیرند؟ هم اکنون که بت نئولیبرالیسم بر اثر یک ربع قرن تجربه فاجعه بار، شکافهایى فزاینده نشان مى دهد، آیا رواست که نسخه هاى نئولیبرال را به خورد مردم ایران بدهیم؟
شاید مثالهاى بسیار ساده و ملموس، در افشاى ماهیت نظریه و سیاست نئولیبرال از صد بحث نظرى مفیدتر باشد. یک نمونه: در راستاى سیاستهاى نئولیبرال اتحادیه اروپا، خدمات عمومى مانند مخابرات و راه آهن را خصوصى مى کنند. کسانى که از راه آهن آلمان استفاده مى کنند و سنشان قد مى دهد که روزهاى طلایى (و دولتى) این سیستم بسیار گسترده رفت و آمد را با امروز مقایسه کنند، مى دانند که دستاوردهاى تبدیل راه آهن از یک مؤسسه فدرال دولتى به یک شرکت سهامى از این قرار است: بر خلاف سابق که تقریباً هیچ قطارى تأخیر نداشت، امروز تقریباً هیچ قطارى بى تأخیر حرکت نمى کند. علت آن هم عدم سرمایه گذارى در رفع نقایص فنى است. نسل قدیم مأموران راه آهن آلمان، در استخدام مادام العمر و غیرقابل اخراج بودند، اما بر خلاف تئورى هاى نئولیبرالها، نبودن شمشیر دامکلس اخراج بر سر آنها، نه تنها از کیفیت کارشان کم نمى کرد، بلکه اکثر آنها را کارکنانى تشکیل مى دادند که با مؤسسه خود احساس یگانگى مى کردند، کم نبودند مأمورانى که صدها صفحه از برنامه قطور حرکت قطارها را از بر بودند و اگر سئوالى از آنها مى کردى، مانند شاگردى که درسش را از حفظ است، با قیافه اى بشاش و با مباهات، کل برنامه سفر را با چند بار عوض کردن قطار و ساعات دقیق حرکت و شماره سکوها در ایستگاه هاى مختلف تحویلت مى دادند، اطلاعاتى که مو لاى درزش نمى رفت. اما امروز چى؟ بیچاره کارکنان فعلى که هر روز باید روزنامه را بخوانند تا ببینند مدیریت شرکت چه خوابى براى آنها دیده است، تلافى این ناامنى شغلى و حقوق کم را بر سر مسافر مى آورند و کارى مى کنند که مسافر جماعت اصلاً جرأت نکند طرف آنها برود. وضع نظافت قطارها هر روز بدتر مى شود. زمانى قطارسوارى در آلمان با فاصله زیاد مطمئن ترین نوع سفر بود، اما در سالهاى اخیر بر اثر همان نقایص فنى ناشى از سرمایه گذارى نکردن، سوانح افزایش یافته است. قیمت بلیت قطار افزایش سرسام آورى یافته است. بسیارى از خطوط کم سود یا ضررده تعطیل شده است. با این همه، شرکت سهامى راه آهن آلمان هنوز در مجموع سودده نیست.
کجاى این گونه خصوصى سازى مطلوب است؟ مشکل اینجاست که نئولیبرالیسم در سالهاى اخیر خود به نوعى مذهب تبدیل شده است و طرفداران آن گاه بدون داشتن اطلاعات کافى، نسخه خصوصى سازى و «دولت حداقلی» را براى همه جا و همه چیز تجویز مى کنند. به نظر من، چپ ایران باید با مذهب نئولیبرالیسم که در کشور ما پیروان بسیار دارد، مبارزه اى فکرى را آغاز کند. ایران، این امکان را دارد که تسلیم نئولیبرالیسم نشود. نئولیبرالیسم، سرنوشت محتوم همه مردم جهان نیست. ایران به جهت داشتن منابع ملى سرشار، این امکان را دارد که از نسخه هاى پیچیده شده در صندوق بین المللى پول پیروى نکند. چنین مقاومتى در برابر نسخه هاى نئولیبرال، به معنى انزواگرایى نیست، به معناى پیروى از مدل فاجعه بار کره شمالى نیست، بلکه بدین معنى است که مرکز تصمیم گیرى درباره امور اقتصادى ایران، دولت منتخب، پاسخگو و پیرو شفافیت باشد. امروز نیز این تصمیمات در داخل کشور اتخاذ مى شوند، اما توسط دولتى غیرمنتخب و غیرپاسخگو که انواع و اقسام بودجه هاى مخفى دارد و روندهاى تصمیم گیرى اقتصادى آن در معرض داورى مردم، افکار عمومى و کارشناسان مستقل اقتصادى نیست. چپ باید از این دفاع کند که شفافیت بر سیاستهاى اقتصادى کشور حاکم باشد. این شفافیت را شاید بتوان از دیدگاه استراتژیک، گامى در راستاى تحقق اقتصاد مشارکتى یا سوسیالیسم مشارکتى دانست که امروز به عنوان استراتژى چپ، از سوى برخى صاحبنظران طرح مى شود.
شفافیت تصمیمات اقتصادى به چه معناست؟ براى آنکه این مقوله را تعریف کنیم، بهتر است نگاهى به ضد آن بیاندازیم، یعنى آنچه در جمهورى اسلامى مى گذرد. در ایران که به نوشته رفقا ٨٠ درصد اقتصاد آن دولتى است، دستگاه دولتى پیرامون خود زائده هایى دارد که به ظاهر جزیى از بخش خصوصى اند. اگر قرار است دولت، انجام پروژه اى را به مقاطعه بگذارد، قرارداد به شرکتى داده مى شود که یک سهامدار عمده آن، «تصادفاً» از خویشاوندان مدیر دولتى تصمیم گیرنده درباره مناقصه است، یا «آقازاده» است، یا سفارشى از یک «آقا» یا «آقازاده» دارد. استخدام در دستگاه دولتى بر اساس روابط نزدیک داوطلب با این یا آن صاحب قدرت صورت مى گیرد. مرجعى مستقل هم براى شکایت بازندگان در مناقصه وجود ندارد.
خواست شفافیت در اقتصاد که از نظر من باید از مهمترین شعارهاى اقتصادى چپ ایران باشد، البته محدود به چپ نیست و مى توان حول آن، جبهه اى وسیع را که مرزهاى آن بسیار فراتر از چپ است بسیج کرد. همان گونه که رفقا نوشته اند، چپ بدون اینکه در قدرت باشد نیز مى تواند سازنده «گفتمان» شود. به نظر من، در این مورد توجه به تجارب در سایر کشورها و در عرصه بین المللى بسیار مفید خواهد بود. کشورهاى پیشرفته، قوانین و مقرراتى در مورد نحوه انجام مناقصه ها از سوى دستگاه هاى دولتى دارند که مى توان از آن ایده هاى زیادى گرفت. در این عرصه، سازمانى به نام «شفافیت بین الملل» فعال است که در زمینه شفافیت اقتصادى، تقریباً همان نقشى را ایفا مى کند که عفو بین الملل در عرصه حقوق بشر بر عهده گرفته است. از جمله اقدامات شفافیت بین الملل (Transparency International)، انتشار رده بندى شفافیت اقتصادى براى کشورهاست که البته جایگاه ایران در این رده بندى اسف بار است (۴).
در امر شفافیت اقتصادى و پاسخگو بودن دولت، دمکراسى و سوسیالیسم به هم مى رسند. دفاع از برنامه اقتصادى سوسیالیسم در ایران امروز، در درجه اول به معنى دمکراتیزه کردن اقتصاد است، به معنى ایجاد شفافیت است. با شفافیت است که مى توان به مصاف هیولاى فساد اقتصادى دستگاه دولتى رفت، فسادى که عواقب آن را مردم هر روز با گوشت و پوست خود احساس مى کنند. مردم، چشم بصیرت دارند و مى بینند چگونه تازه به دوران رسیده ها از قبل وابستگى یا زد و بند با مقامات و نهادهاى حکومتى، یک شبه میلیاردر مى شوند. شعار شفافیت اقتصادى، مى تواند در جامعه ایران طنین گسترده اى بیابد. این شعار باید با خواست دفاع از آزادى مطبوعات و حق و وظیفه آنان در پیگیرى و جستجو پیرامون امور اقتصادى همراه شود. و البته همه اینها بر زمینه اى از حاکمیت قانون است که مادیت مى یابد.
بدین تردید از نظر من، آنچه به درد اقتصاد ایران مى خورد، نه خصوصى سازى نئولیبرال و نه دولتى کردن تتمه بخش خصوصى، که حاکم شدن قانونیت و شفافیت بر اقتصاد و دمکراتیزه کردن آن است. در این مدل، ترکیبى از مکانیسمهاى بازار و برنامه ریزى مى تواند اعمال شود. با چنین مدلى است که مى توان امنیت سرمایه گذارى در ایران را تأمین کرد و از تمایل سرمایه به فرار کاست. من از این رو از خواندن مقاله رفقاى نویسنده به شعف آمدم که آنها اساساً از چنین مدلى دفاع مى کنند وقتى مى نویسند «اقتصاد ایران همیشه به اندازه کافى دولتى بوده است» و در عین حال، «در چند ده سال آینده به نفع همه است که در ایران، دولت مالک اصلى ابزارتولید باقى بماند و بنا بر این، اقتصاد ایران یک اقتصاد برنامه ریزى شده هست و خواهد بود.»
در مورد عضویت در سازمان تجارت جهانى، رفقا از آن به عنوان «سرنوشت محتوم» نام برده اند. من اذعان مى کنم که بیشتر مصرف کننده نظرات کارشناسان در این عرصه ام. کسانى در این مورد صاحبنظرند که زیر و بم اقتصاد ایران را مى شناسند و مى دانند چنین روندى چه امکاناتى را ایجاد کرده، چه امکاناتى را از اقتصاد ملى ایران خواهد گرفت. بحث مشابهى در میان نیروهاى چپ اروپایى پیرامون پیوستن یا نپیوستن به روند وحدت اروپا جریان داشته است و دارد. چپ در این عرصه و عرصه هاى مشابه یکپارچه نیست. رفقا نوشته اند «ما بسیار مایلیم نظر حزب کمونیست چین، احزاب کمونیست هند، حزب کارگران برزیل و دیگر احزاب بزرگ چپ را در مورد جهانى شدن بدانیم». این احزاب نیز، نظرات یکسانى در این مورد ندارند (۵) و (۶).
گمان نمى کنم چپ ایران نیز در مورد عضویت یا عدم عضویت در سازمان تجارت جهانى بتواند به نظر واحدى دست یابد. البته فعلاً این سازمان تجارت جهانى است که ایران را به عضویت نمى پذیرد و تا وقتى روابط آمریکا و ایران تیره است نیز این در به روى ایران بسته خواهد ماند.

قدرت
از نظر من عدالتخواهى چپ از محتوى تهى خواهد شد اگر چپ، دمکراتیک نباشد. هر گونه دیکتاتورى، زاینده بى عدالتى است. در حاشیه امن دیکتاتورى و سرکوب، همواره گروه هایى شکل مى گیرند که «رانت» مى خورند. دیکتاتورى، همواره پست ترین و زننده ترین خصوصیات انسانى را تقویت و کسانى را جذب مى کند که براى قدرت و منافع شخصى و گروهى، حاضرند دیگران را قربانى کنند. به گمان من، این مهمترین درسى است که مى توان از تبدیل شدن «سوسیالیسم واقعاً موجود» به سرمایه دارى دولتى ستمکار، استثمارگر و سرکوبگر گرفت. نتایج دیکتاتورى را هم در اردوگاه شوروى دیدیم و هم امروز، در مدل چین مى بینیم. در چین، وحشیانه ترین نوع سرمایه دارى دولتى حاکم است. هر سال هزاران کارگر چینى قربانى سودجویى این نوع سرمایه دارى مى شوند که انسانها را در سخت ترین، خطرناکترین و مرگبارترین شرایط کار، استثمار مى کند. در چین، نه عدالت اجتماعى، که بدترین نوع استثمار حاکم است. این است عاقبت دیکتاتورى پرولتاریا که بنیانگذاران سوسیالیسم آن را به عنوان ابزارى براى بقاى دولت سوسیالیستى در محاصره دشمن طبقاتى طرح کردند (به ویژه در شرایط پس از شکست کمون پاریس) اما در «سوسیالیسم واقعاً موجود» به مرام و رویه دائمى حکومتى تبدیل شد و بر سر بزرگترین تلاش جمعى بشر براى دستیابى به عدالت اجتماعى، آن بلایى را آورد که مى دانیم.
از این رو از نظر من، نه تنها به این خاطر که دفاع از گفتمان دیکتاتورى پرولتاریا مردم را خواهند ترسانید، بلکه به دلایل اصولى و دیدگاهى، چپ باید با این گفتمان مرزبندى کند. چپ باید پرچمدار کثرت گرایى، روادارى، رعایت حقوق بشر، محدودیت زمانى قدرت و انتقال همه قدرت به نهادهاى انتخابى باشد و در این عرصه، اشتراک با همه نیروهاى دیگرى را بجوید که به این اصول متعهدند. من قویاً با این ارزیابى رفقا موافقم: «از جمله اصول کلى که مى توان ادعا کرد اکثریت قاطع مردم ایران خواهان آنند، یک سیستم پارلمانى است. در سیستم انتخابات و چند حزبى نمى توان به زور متوسل شد و باید با توسل به تمامى امکانات ترویج و تبلیغ، بخشى از آراى مردم را بدست آورد… در شرایط فعلى، وزنى که چپها در پارلمان و به دنبال یک انتخابات آزاد مى توانند بدست بیاورند فقط امکان تشکیل یک فراکسیون اقلیت را خواهد داد. وظیفه و شانس بزرگ چپها درانتقاد از قدرت، تحت تاثیر قرار دادن گروه هاى دیگر سیاسى، آگاهى دادن و بسیج کارگران و زحمتکشان است. بنا به شرایط عینى جامعه ایرانى، چه به لحاظ اقتصادى و چه به لحاظ اجتماعى، چپها شانس بالایى دارند تا نظراتشان حتى بدون قبضه قدرت پیش برود.»

امپریالیسم
رفقا به درستى نوشته اند «تاکید بر مبارزه ضد امپریالیستى با مضمون سابق و یا ادعاى ایجاد و تعمیق چنین مبارزه اى به شکل ساده و سطحى، مقبولیتى میان مردم ندارد.» و من مى افزایم نه تنها مقبولیتى ندارد، که امرى متعلق به گذشته است. امروز گفتمان غالب چپ مدرن و دمکرات جهان، گفتمان ضدامپریالیستى به سیاق گذشته نیست. همان گونه که رفقا اشاره دارند، روابط اقتصادى و سیاسى با کشورهاى سرمایه دارى پیشرفته (هر چه پیشرفته تر، بهتر؛ منحصر کردن روابط گسترده به سرمایه دارى دست دوم به درد نمى خورد و تنها متضمن ضرر است) اجتناب ناپذیر است. گفتمان ضدامپریالیستى، با برقرارى چنین روابطى منافات دارد، چرا که احساسات بیگانه ستیزى و ملى گرایانه اى را بسیج مى کند که کارکرد آن، ارتجاعى است.
من نیز با نظر رفقا موافقم که «دغدغه فکرى جریان هاى بزرگ چپ در جهان سوم شناخت فرصت هاى پیش آمده در این میان است تا بتوانند سرمایه دارى هار را افسار بزنند». اما باید اذعان کنم که منظور رفقا ازاین دو جمله را نفهمیدم: «اى بسا شاید بتوان ابزارى بدست آورد که به امپریالیسم تهاجم هم کرد. نهضت القاعده در بستر جهانى شدن امکان وجود پیدا نموده است.» به صراحت بگویم: جنگى که القاعده علیه غرب به راه انداخته است، اعلان جنگ به کل «جهان کفر» است. جایگاه چپ در این جنگ، در جبهه مقابل القاعده است، همان گونه که جایگاه چپ در نبرد با فاشیسم، در کنار دولتهاى آمریکا و انگلیس بود. اما این جانبدارى چپ، مانع از آن نیست که از بمباران مناطق غیرنظامى افغانستان همان گونه انتقاد کند که از بمباران هیروشیما کرد.
من با این جملات رفقا مشکل دارم که نوشته اند «در چند سوال ساده از مردم در ایران مى توان به این امر پى برد که آنها دقیقاً نمى دانند غرب چه مشکلى براى آنها ایجاد مى کند. بخش بزرگى از مردم فکر مى کنند که مشکل غرب با جمهورى اسلامى است نه آنها.» منظور رفقا از «غرب» چیست؟ آیا رفقا برآنند که «غرب» یک قدرت یکپارچه است و آن را با «سرمایه دارى جهانی» یکسان مى گیرند؟ اگر چنین باشد، من با این نظر رفقا موافق نیستم و آن را بجاى مانده از دوران جنگ سرد مى دانم، دورانى که در آن، کشورهاى غربى تحت رهبرى ایالات متحده علیه «سوسیالیسم واقعاً موجود» متحد شده بودند. با از میان رفتن دشمن مشترک، آن بلوک منسجم نیز دیگر وجود خارجى ندارد. کشورهاى غربى در برخى عرصه ها مانند مقابله با القاعده متحدند و در برخى عرصه ها که اهمیت آن کمتر نیست، رقابت و رویارویى با یکدیگر دارند، همان گونه در مورد جنگ اخیر عراق دیده شد.
من بر خلاف رفقا با این نظر «بخش بزرگى از مردم» موافقم که «مشکل غرب با جمهورى اسلامى است نه آنها»، اگر منظور از «غرب» کل کشورهاى پیشرفته سرمایه دارى باشد. این کشورها را مخالفت با بنیادگرایى اسلامى متحد مى کند، هر چند درباره نحوه مقابله با آن اختلاف دارند. من با این نظر موافق نیستم که همه هم و غم کلیه دولتهاى غربى در مورد ایران، مثلاً این است که نفت ایران را غارت کنند. تمایل سرمایه دارى به غارت و استثمار، منحصر به «سرمایه دارى غربی» نیست. معمولاً «سرمایه دارى ملی» از سرمایه دارى بین المللى کنونى در استثمار و غارت، بى رحمتر است.

فرهنگ
رفقاى نویسنده نامه، در عرصه فرهنگى بر نکات مهمى انگشت گذاشته اند که «نشان از شکست قطعى پروژه اخلاق سازى جمهورى اسلامى دارد». اکبر گنجى به درستى خاطرنشان مى کند باید به هر کس که بخواهد «انسان نوین» بسازد با سوء ظن نگریست. اگر برداشت رفقا این است که «چپها و از جمله سازمان در افشاء و انتقاد از این اوضاع دست به عصا راه مى روند»، قطعاً نیروهاى چپ باید انرژى بیشترى صرف افشاگرى در این عرصه ها و مبارزه فرهنگى کنند. من نیز مانند رفقا معتقدم نباید از «نوعى در گیر شدن با عقاید مذهبى مردم» هراسید، من نیز معتقدم «مردم بخصوص نسل جوان، از این فرهنگ خسته و منزجر شده اند». من قویاً این سخن رفقا را تأیید مى کنم که «هویت چپ یک هویت مترقى و ضد جهل و خرافات است.» و البته جهل و خرافه مذهبى را منحصر به دولت احمدى نژاد نمى دانم، ضمن آنکه این دولت، با افراط در ترویج خرافه پرستى و جهل، به ضعیفترین حلقه جبهه مخالفان فرهنگى چپ تبدیل شده است و به قول رفقا «هر گروه مترقى اگر در این زمینه با دولت احمدى نژاد در گیر نشود، فرصت بزرگى را از دست داده است.» با این نوشته رفقا نیز کاملاً موافقم که «در بررسى سایت هاى گروه هاى چپ مواجه با این امر مى شویم که در آنها غم و غصه اى عمیق موج مى زند. چپ هاى ایران سى سال سختى را پشت سر گذاشته اند. زندگى مخفى، زندان و تبعید. ولى اگر قرار باشد چپ ها قدرت بزرگى شوند باید مخاطبین خود را جوانان ایران قرار دهند. جنبش چپ ایران باید به فکر همکارى جدى تر با هنرمندان، نویسندگان، فیلم سازان، ورزشکاران و غیره باشد تا یک فرهنگ شاد و ملى را به عنوان آلترناتیو فرهنگ غمبار شیعى مطرح کند.»
متأسفانه ارزیابى منفى رفقا از فرهنگ حاکم بر چپ ایران واقع بینانه است. این امر ریشه هاى تاریخى دارد. در حالى که در دهه هاى ١٣٢٠ و ١٣٣٠ جنبش چپ ایران پرچمدار بلامنازع فرهنگ مدرن و تجددخواهى در ایران بود، رویارویى خونین رژیم شاه و چپ ایران پس از کودتاى ١٣٣٢ و به دنبال آن پیدایش جنبش چریکى ایران، آرایش نیروها در عرصه فرهنگى را تغییر داد. رژیم شاه به ویژه پس از اصلاحات اوایل دهه ١٣۴٠ و مقاومت روحانیونى چون خمینى با رفرمهایى مانند اعطاى حقوق انتخاباتى به زنان، شعار تجدد و مدرنیزاسیون را در تقابل با ارتجاع مذهبى به یکى از محورهاى تبلیغات خود تبدیل کرد. سیاستهاى فرهنگى رژیم شاه به ویژه در دهه هاى ١٣۴٠ و ١٣۵٠، متوجه ترویج فرهنگ باستانى ایرانى به ازاى تضعیف فرهنگ اسلامى و تقویت فرهنگ مدرن و غربى به جاى فرهنگ سنتى بود. در مقابل این مدرنیزاسیون فرهنگى، مخالفان رژیم شاه در جبهه متحدى قرار گرفتند که اتحاد نامأنوسى از مرتجعین مذهبى، ملیون و چپ ها را در بر مى گرفت. متأسفانه، پیش بینى زنده یاد کسروى درباره تلفیق نامیمون عقاید کمونیستى و مذهبى تحقق یافت و «چپ مذهبی» از لحاظ فرهنگى نیز به مواضع ارتجاع اسلامى نزدیک شد. مخالفت بخش غالب چپ دهه ١٣۵٠ با مظاهرى از فرهنگ غربى مانند موزیک پاپ، رقص و روابط دوستى دختر و پسر، جلوه اى از این نزدیکى نامیمون بود. در این شرایط، این انتظار که پس از انقلاب، چپ به پرچمدار مبارزه فرهنگى با ارتجاع حاکم و نقطه امید نسل جوان تشنه فرهنگ شاد و سرزنده تبدیل شود، البته انتظارى غیرواقع بینانه مى بود. در نتیجه، پرچم این مبارزه به دست هواداران بازگشت رژیم پادشاهى افتاد. تصادفى نیست که هم سلطنت طلبان و هم اکثر خوانندگان پاپ ایرانى پس از انقلاب در لس آنجلس گرد آمدند. تحقیر فرهنگ پاپ ایران به عنوان «فرهنگ لس آنجلسی» و «فرهنگ مبتذل» تا همین امروز نه تنها در میان طرفداران جمهورى اسلامى، بلکه در میان بخشى از نیروهاى چپ نیز ادامه دارد. این نیروها از درک درستى از فرهنگ پاپ (مخفف پاپیولار یعنى عامه پسند) برخوردار نیستند و بعضاً کل این فرهنگ را تخطئه مى کنند، بدون آنکه بدانند یا توجه کنند در همه جاى دنیا، فرهنگ پاپ دامنه اى بسیار گسترده دارد و به مقتضاى عامه پسند بودنش، جهت گیرى تجارى از مشخصات آن است. اما این جهت گیرى تجارى به خودى خود مذموم نیست. صنعت پاپ نیز مانند صنایع مواد غذایى، صنایع نساجى و. .. کالاهایى را تولید مى کند که مورد نیاز انسانهاست و این کالاها را مى فروشد. صنعت پاپ جایى عملکرد منفى خواهد داشت که عرصه را بر فرهنگ سنگین تر، فرهنگ آموزنده تنگ کند. آنچه در ایران پس از انقلاب شاهد آن بودیم، این بود که فرهنگ پاپ نیز مورد سرکوب جمهورى اسلامى قرار گرفت و عرصه بر آن بسیار تنگ شد، به گونه اى که بسیارى از سازندگان این فرهنگ به تبعید رفتند و کار خود را در آنجا ادامه دادند. محصولات آنان در تمام سالهاى پس از انقلاب به خاطر نیازى که جامعه ایرانى و به ویژه جوانان به این محصولات داشتند و دارند، راه خود را به ایران یافته است، حتى در شرایطى که جبهه متحدى از نیروهاى سیاسى شرکت کننده در انقلاب، از طرفداران خمینى گرفته تا بخش بزرگى از این کمونیستها، با این فرهنگ که آن را مبتذل مى نامیدندش، مبارزه مى کردند. متأسفانه بخشى از چپ ایران هنوز گرفتار مواضع خصمانه در قبال فرهنگ پاپ است. این مواضع، باقیمانده احساس اشتراکى است که قبل از انقلاب و در جریان آن، اغلب وابستگان به چپ ایران با اسلام گرایان داشتند. این بخش از چپ ایران که مانند اسلام گرایان عمدتاً از خرده بورژوازى ایران برخاسته بود، با مذهبیون احساس قرابت و خویشاوندى داشت و با فرهنگ پاپ نه از جایگاه فرهنگ برانگیزنده تفکر، نه از دیدگاه نقادانه مدرن چپ مانند آنچه ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو تدوین کرده اند (۷)، بلکه از موضعى عقب مانده مخالفت مى کرد.
شاید آنچه رفقا درباره مشکلات چپ هاى نسل قدیم در ارتباط با جوانان نوشته اند نیز بازتابى از همان عقب ماندگى فرهنگى چپ سنتى ایران باشد. براى همه ما این پدیده آشناست که برخى از قدیمى ترها، «بسیارى از رفتارهاى جوانان را که اقتضاى سنشان است، سطحى وغیرمسئولانه تلقى مى کنند.» من با رفقاى نویسنده مقاله کاملاً موافقم که «این دوستان باید تا حدود زیادى خود را با خواست جوانان تطبیق دهند نه اینکه از آنها بخواهند تا الگوى آنان را بپذیرند.» اما این خواست رفقا، خواست کوچکى نیست. مستلزم مبارزه اى فرهنگى است. سخن تنها بر سر صرف اختلاف میان نسلها، مانند آنچه در کشورهاى غربى نیز هست، نیست. سخن بر سر ریشه دار بودن فرهنگ ارتجاعى مذهبى در اعماق جامعه ایران، در اعماق اندیشه و روان همه ماست. در این مورد، من متأسفانه به خوش بینى رفقاى نویسنده نامه نیستم و معتقدم در برابر چپ مدرن ایران، راهى دراز و کوهى از کار فرهنگى قرار دارد.
از جلوه هاى عقب ماندگى فرهنگى ما، تقدیس نادانى است که رفقا نیز در نامه خود به آن اشاره کرده اند. ما شهروندان کشورى هستیم که رهبر بزرگترین انقلاب تاریخ آن در تمجید نخست وزیر کشته شده خود مى گفت «براستى که شهید رجایى هیچ تخصصى نداشت» و با این جمله مى خواست بگوید «تعهد» مهم است نه «تخصص». هر چند امروز رژیم جمهورى اسلامى نیز پى برده است براى مردم ایران، کاردانى و تخصص ارزشى والاست و پاسدارها را هم یکى پس از دیگرى به القاب دکترى مزین مى کند تا از مردم براى آنها رأى بگیرد، اما متأسفانه آثار تبلیغ جهل، هنوز هم باقى است. متأسفانه در سالهاى اخیر گسترش اینترنت که نفس آن بسیار مثبت و به معناى گامى در جهت دمکراتیزه کردن محیط تبادل آرا و نظرهاست، نوعى لجام گسیختگى در عرصه فرهنگى را رواج داده است. زبان فارسى، از قربانیان این لجام گسیختگى است. هر کس، بر سر انشاء و املاى فارسى هر بلایى که مى خواهد مى آورد (شاید خود من هم از این دسته باشم) و از این میان، برخى با هر تلاشى براى تذکر و تصحیح نیز با تغیر و دلخورى برخورد مى کنند. ما ده ها و صدها و هزاران صفحه درباره اقتصاد، تاریخ و. .. مطلب مى نویسیم بدون اینکه زحمت استفاده از منابع و ذکر آن را به خود بدهیم. ما با شیوه کار علمى بیگانه ایم و حوصله آن را نداریم. «از حفظ» مى نویسیم، بعد از نوشتن زحمت دوباره خوانى براى تصحیح اغلاط املایى و انشایى و تایپى را هم به خود نمى دهیم و انتظار هم داریم چیزى را که خودمان هم بازخوانى نکرده ایم دیگران به دقت بخوانند. بدین ترتیب، متأسفانه جهالت مورد اشاره رفقا منحصر به حاکمان نیست. چپ ایران باید این پدیده ها را نقد کند و همان گونه که رفقا نوشته اند، فقط در بند تحلیل ساختار قدرت سیاسى نماند. چپ باید نقد حکومت را با نقد سازنده جامعه همراه کند. این امر مستلزم احتراز از پوپولیسم (عوام گرایى) و دفاع از فرهنگ جستجوگر و تشنه دانستن است. ما باید بالاى میز کار خود بنویسیم «از نتیجه تحقیق خود نهراسیم». به قول رفقا «چپ ها باید مسائل متنوع روز ایران را بشناسند و دنبال کنند و جریانى به روز، زنده و مسئول باشند.»
بار دیگر به رفقایى که این مباحث را گشوده اند درود مى فرستم و اطمینان دارم این اقدام رفقا آنگونه که امید دارند «به شکوفا شدن ایده چپ در ایران» کمک خواهد کرد.

٣٠ فروردین ١٣٨۵

پانویس ها

۱) رجوع کنید به: http://www.kar-online.com/siasat/siasat-nAme-az-irAn-071184.html
۲) رجوع کنید به: http://kar-online.com/ghadimi/didgah/didgah-nAme-dAxel2-241284.html
۳) رجوع کنید به: http://www.kar-online.com/didgah/didgah-jamidigar-240185.html
۴) ایران در این رده بندی جایگاه هشتاد و هشتم را دارد، یعنی ۸۷ کشور به لحاظ شفافیت اقتصادی موقعیتی بهتر از ایران دارند. رجوع کنید به: http://www.transparency.org/policy_research/surveys_indices/cpi/2005
۵) به عنوان نمونه مراجعه کنید به این نظر حزب کمونیست هند مندرج در http://www.cpusa.org/article/articleview/695/1/41/ که در آن آمده است: «جهانی سازی سرمایه داری همراه با انقلاب علمی – فنی، تولید و ثروت را افزایش چشمگیری داده است. اما این ثروت در دستان شماری قلیل متمرکز شده است، در حالی که بخشهای بزرگی از جمعیت، از برآورده شدن نیازهای ابتدایی مانند خوراک، سرپناه، آب آشامیدنی و آموزش محرومند. مردم کشورهای جهان سوم قربانیان اصلی جهانی سازی اند.»
۶) فوروم اجتماعی جهانی (World Social Forum) که حزب کارگران برزیل از اصلی ترین اعضای آن است، مدافع «جهانی سازی مردمی» است و از شعار «جهانی دیگر ممکن است» دفاع می کند. به عنوان نمونه رجوع کنید به: http://www.washingtonpeacecenter.org/articles/0202pl.wsfwef.html
۷) رجوع کنید به «دیالکتیک روشنگری» نوشته ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو (Dialektik der Aufklärung).

تاریخ انتشار : ۳۰ فروردین, ۱۳۸۵ ۱۲:۴۰ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!

انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!

جزئیات کشته شدن راضیهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!

بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!