چون جذبه رزم توده در بر گیرد
صد جان سپیده دم به ساغر گیرد
گو نوش از این باده که از جام طلب
هر جرعه به اوج، دمبدم پر گیرد
* * * * *
از شک به یقین پر کشیدم همه عمر
از عمق یقین به شک رسیدم همه عمر
از شک به یقین و با یقینم در شک
یک باور دلگشا بچیدم همه عمر
* * * * *
یک توده مِه بود و چو از ابر چکید
با ترد بلور خاص خود گشت پدید
چون پیکر رو به اوج موجی بوسید
با موج در امواج طرب می رقصید
* * * * *
در دیده و نادیده سفر باید کرد
بر وسعت دید خود اثر باید کرد
بایست چو مهتاب حجاب از رخ شب
بگرفته و در عمق نظر باید کرد
* * * * *
چون محو تماشای فلک گشت نگاه
پا در گل و حیران و فلج گشت نگاه
گفتا که چنین ترس نه شایسته توست
برپا شده دنبال سبب گشت نگاه