دریغا که گوزنهـا نمی توانند تیز پائی را به سنگ پشت ها بیاموزند! خلیل جبران خلیل (پیغمبر و دیوانه ص٩٨) ساعت هشت شب است. تمام تلاشم این است که مطلب در باره “چهل سالگی” را آماده کنم. پس از مدتی سرگردانی، بیماری وعدم دسترسی به کار به کمپ پنا هندگان فرستاده شدم. ابتدا جائی نزد “بی خانمان ها” اعزام کردند. مسئول این بخش خود عنوان کرد که برایم مناسب نیست و خطر از هر نوع اش تهدید می کند. با راهنمائی او به شهرداری (کمون) رفته و به کمپ پناهندگان منتقل شدم. پنج نفر، یک سنگالی، بنگلادشی، پاکستانی، کرد سوریه و من در یک اتاق زندگی می کنیم. روزها از ساعت ٩ صبح تا ۴ عصر باید کمپ را ترک کنیم. برای تغییر این وضعیت روزها به آژانس های کاریابی مراجعه می کنم، مشکل اصلی نداشتن اینترنت می باشد که مدتی است گرفتارش هستم. چهل سالگی را تقدیم می کنم به براک کُردَم “بهزاد عبداللهی”، که یک مسئولیت کذائی او را به سمت طناب دار برد. بخاطر مسئول نظامی تهران بودن، رشته حیاتش توسط دژخیم دریده شد. او خود بارها به زبان آورد. اگر زده شود بابت این مسئولیت است و در این بین واقعا هیچ چیزی وجود نداشت. رنج مادر بهزاد که از سیاه چادر های” کرند” می آمد وملاقات، دشواری های خاصی برایش فراهم می کرد. با اعدام بهزاد فزونترشد. نوشتن از پدید آورندگان “جنبش فدائی”، با نگرشی که به حیات سیاسی آن زمان داشتند، چندان دشوار نیست. قریب به یقین به بن بست رسیدن شیوه های مرسوم و سنتی، آنان را وادار کرد که نوعی دیگر از حرکت را در دستور کار خود قرار دهند. همه تلاش های بی وقفه شان، از جنگل های سیاهکل، صدای تولدشان به گوش رسید. با یورش به جنگل و… ١٧ تن دستگیر،١٣ تن تیرباران شدند و سایرین به حبس های ابد و طولانی مدت محکوم گردیدند. بیژن در این تاریخ در زندان دیکتاتور به سرمی برد. پس از واقعه سیاهکل، چریک ها گستره عمل خود را به دیگر نقاط شهرها و استانها کشاندند. با پیوستن به مبارزه چریکی، حیات سازمان چریک های فدائی خلق ایران وارد مرحله تازه ای گردید. بیژن در زندان فضا را برای بیرون مهیا می کرد. اغلب دستگیر شدگان پس از طی مدت محکومیت شان به محض آزاد شدن، به چریکها می پیوستند و در این راه از جان مایه می گذاشتند. بیژن خستگی ناپذیر می نوشت و همه آثاری را که خلق کرد مربوط به دوران زندانش است. زمانی بعد از کودتا به هر حرکتی دست زد تا روزنه ای بیابد و سازمان یابی اش را پیش ببرد. به رهبری و کادر های حزب توده ایران در آن زمان یاد آور شد که در تبعید حداقل کاری که می توانند انجام دهند، بنویسند یا ترجمه کنند. او زندان را تبدیل به آموزشگاه مبارزه علیه دیکتاتوری کرده بود. تا اینکه در فروردین ماه سال ۵۴ به اتفاق یاران هم رزمش و دو مجاهد خلق، کینه توزانه به قتل رسیدند.از زمان تولد سازمان با یورشبه پاسگاه سیاهکل در ١٩ بهمن سال ۴٩ تا زمان ترور بیژن و همراهان در فروردین ۵۴ سازمان چریک های فدائی خلق ایران دستخوش تغییراتی در شیوه مبارزه گردیده بود. دو دیدگاه در بین چریکها نمود داشت با رشد و نفوذ دیدگاه بیژن، محافل روشنفکری و دانشجوئی، همچنین اقشار آگاه جامعه نسبت به این شیوه مبارزه علیه دیکتاتور سمپاتی نشان میدادند. دانشجویان با پیوستن به چریک ها از هر نوع تلاشی دریغ نمی ورزیدند. اغلب آنها خانه های خود را در اختیار چریکها قرار می دادند و خانه دانشجویان خانه دوم چریکها بود. اعضای علنی سازمان هم از این قشر و دیگر نیروهای اجتماعی خصوصا ، فرهنگیان و کارمندان ادارات بودند. با توجه به ضربه شدیدی که سازمان در تیر ماه سال ۵۵ خورد و اغلب کادر مرکزی سازمان کشته شدند، سازمان چریک های فدائی خلق حیاتش را توانست بر همین بستر حفظ نماید. “دانشگاه و زندان”، دو مکان موثر، مانند دوارگان از خود تاثیربر حیات سیاسی جامعه می گذاشت. زندان با خانواده زندانیان سیاسی، حلقه پیوند چریک ها با مردم بودند. همراهی با خانواده زندانیان سیاسی، حسّ همیاری عمیقی را دامن می زد. همچنین وجود یک دانشجو در یک شهرومحله و خانواده، ارتباط زنده ای از مخالفت با دیکتاتوری و کسانی که علیه دیکتاتور مبارزه می کردند را بازتاب می داد. در این خصوص دانشجویان به محض ورود به دانشگاه بلافاصله جذب محیط های فعال دانشجوئی خصوصا در شهرهای بزرگ، تهران، تبریز، اصفهان، شیراز و مشهد می گردیدند. حزب رستاخیز که تشکلی درباری بود و بطور تصنعی ریشه دوانیده و در سرتاسر میهن عضو گیری کرده بود، به این “حزب شاه” ساخته اقشار پویا و آگاه جامعه هیچ گرایشی نداشتند و بیشتر موضع در مقابل آن می گرفتند. جامعه در عمق خود مبارزه ای بی امان و خشنی را با دیکتاتور پیش می برد. در اخبار رادیو وتلویزیون و کلوپ های شبانه حکومتی، حزب رستاخیز شاخه می زد و جلوه می نمود. دو نماد متضاد در جا معه خود را نشان می دادند. شاه پر طمطراق و متکبرانه در فکر احیای تمدن بزرگ بود و چریک ها در خانه های کوچک تیمی، سودای مسلح کردن توده ها و عمق بخشیدن به مبارزه را تصویر می نمودند. هیچ نیروئی پیش بینی وضعیت انقلاب ۵٧ در مخیله اش نمی گنجید. حزب توده ایران که نزدیک به ٢۵ سال در خارج از کشور بسر می برد و بارها تلاش نمود که تشکلی را در داخل احیاء کند، عملا قبل از به اجراء در آمدن طرح هایش، اعضایشان دستگیر، اعدام و به حبس های طولانی مدت محکوم می گردیدند. با توجه به اینکه بیرون از مرزها و در کشورهای که بیشترین امکانات حزبی را به آنان عرضه می کردند، نتوانستند سیلی را ببینند که بدون سرو صدا پیش می آمد و همه را زیر نیروی مهیبش خرد می کرد. آنان که منتقد اضلی شیوه مبارزه چریک ها بودند و دائم مقاله و رساله می نوشتند و از نقش توده ها و آگاهی توده ها سخن به میان می آوردند، نتوانستند توده ها را ببینند که داس به دست خرمن هستی رژیم شاهنشاهی را در حال درو کردن پیش می آیند. طشت رسوائی رژیم شاهنشاهی از پشت بام افتاد و در ٢٢ بهمن ۵٧ آنچنان تغییری پدید آمد که، همه حسرت آن را سالیان سال آرزو می کردند. مردم آزادی را با نیروی تسخیر ناپذیرشان به همه بخشیدند. در این بین اقشار مختلف با دیدگاه ها و خواسته های متفاوت ازهم ، گرایش خود را نشان دادند.احزاب و سازمانها در فکر تشکل هایشان و سازماندهی هوادارانشان، زمینه ها را مهیا می کردند. افق نا روشن و نبود یک حزب قوی و نیرومند، شکافهای بیشماری بین مردم ایجاد شد. آیت الله خمینی که در طول یک سال، بیشتر از دیگر نیروها در فکر ایجاد تشکیلات نوع خود را در سر می پروراند، با حمایت تشکل های مذهبی موجود و روحانیت و مساجد و انواع انجمن های اسلامی سود برده و توانست نقش خود را ایفا نماید. او این استعداد را از خود بروز داد که قدرت مهار انقلاب و پدیده پیش رو را دارد. ابتدا لیبرال ها را برای مهار قدرت انقلاب در خدمت خود گرفت. او توانست با بکارگیری نیروهائی که از هر نظر وفاداریشان را اثبات کرده بودند، ضربه کاری رابه لیبرال ها وارد کند. و با سنگر ساختن علیه آمریکا و دشمن اصلی دانستن شیطان بزرگ، حزب توده ایران را با خود همداستان نماید. ما در این زمان دوران دگردیسی خود را طی می کردیم. با وقوع جنگ درکردستان و ترکمن صحرا و حضور سازمان در این دو مورد، جو عمومی در سازمان این بود که علیه جمهوری اسلامی خواهان نبردی مسلحانه نیست، و درادامه دو انشعاب در سازمان رخ داد. “گروه اشرف دهقانی” و سازمان چریک های فدائی “اقلیت” راهشان را کج کرده به مسلخ حکومت اسلامی رهسپار گردیدند. رژیم هر فدائی را دستگیر می کرد برایش مهم نبود ازچه جریانی است به جرم “اقلیت” و یا “گروه اشرف دهقانی” به دار و تیر می بست. خوی کینه توزانه حاکمان جدید با بکارگیری بیدادگاه های انقلاب اسلامی، جانهای بیشماری را ستاند. در این بین “مجاهدین خلق” با خروج رهبرشان و رئیس جمهور منتخب مردم، آقای بنی صدر که حامی شان بود، در منگنه حکومت اسلامی قرار گرفتند. با عمق یافتن جنگ عراق با ایران، عملا در عرصه داخلی فعالیت هایشان متوقف گردید.در این بین ما ماندیم با حزب توده ایران. حزب توده در این مدت بیکار ننشست. با تماس هائی که بین آنها و مرکزیت آن وقت سازمان در زمان انشعاب اقلیت رخ داد، ما هر روز شاهد نزدیکی بیشتر سازمان به سمت حزب توده بودیم. پس از دادن بیانیه مشترک[حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران ـ اکثریت مبنی بر چگونه بر دشواری ها، تثبیت ، تحکیم و گسترش انقلاب شکوهمند مان چیره شویم] در آبان ماه سال شصت در سطح مسئولین ایالتی، موضوع تا این حد پیش رفته بود که شکل را فدای محتوی نمایند. مقایسه ای که بین نشریه ” کـار” و “نامه مردم” می کردند، یک نوع حقارت را دامن می زدند. مدعی بودند که با وجود نامه مردم، نشریه کار اصلا چرا باید منتشر شود. این گرایش دربین اعضای تشکیلات و هواداران دیده نمی شد. حزب توده ایران یک حزب قدیمی و در این دوره که سیاست نزدیکی با سازمان را پیشه کرده بود ۴٠ سال از تاریخ تاسیس اش می گذشت. سازمان جوان و تاریخ کوتاهی در پرونده داشت.اما “جنبش فکری “که در همین مدت کوتاه متولد گشته بود با خود فرهنگی را حمل می کرد که بر جان و روان اعضاء و هواداران ریشه دوانیده بود. بطور مکانیکی و از پیش تعیین شده نمی شد با حزب توده ایران وحدت کرد.مقاومت در بین اعضا وهواداران در رابطه با امر وحدت به اشکال مختلف خود را نشان می داد. علیرغم نقب هائی متعددی که حزب توده زد، نتوانست از بدنه سازمان، نیروی قابل توجه ای را جذب کند. اعضاء و هواداران سازمان چشم به مرکزیت سازمان دوخته بودند و با طرح سوالات متفاوت نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی، حزب توده ایران، حمایت سازمان از شکوفائی جمهوری اسلامی ، فصلی از تردید و انتظار را در خود تجربه می کردند. حیات سازمان زیر فشار های متفاوت روند رو به تغییر جمهوری اسلامی از یک طرف و نزدیکی با اهداف و برنامه های حزب توده ایران قرار گرفته بود. آخرین انشعاب، جدائی گروه “پیروان بیانیه ۱۶ آذر” که مخالف وحدت با حزب توده بودند، اتفاق افتاد. در این بین سازمان با قبول اینکه خواهان مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی نیست، تحویل سلاح را در دستور قرار داد. سرتاسر میهن، ما سلاح هایمان را با رسید دریافتی از سپاه پاسداران به حکومت تحویل دادیم. در این تاریخ در زندان های حمهوری اسلامی ما همچنان زندانی داشتیم. و هواداران زندانی ، زیر فشار نیروهای امنیتی سپاه قرار داشتند. ما در بیرون شعار”پاسداران باید به سلاح سنگین مجهز شوند” می دادیم، زندانیان آن دوره، می گفتند، سپاه که حالا یک ژ۳ زنگ زده دستش است این بلا را سر ما می آورد، فردا که به قدرتی تبدیل شود چه کارها که نخواهد کرد. این موضوع را رهبران حزب توده با آن تجربه و سابقه و اعضای مرکزی سازمان توجه ننمودند و اعضاء ساده در محبس فغان بر می آوردند، و شکوه می کردند. آن زمان انگار روح زنگار بسته بود. و اصلا توجه به این نوع اعتراض ها نمی شد. هر صدائی با انگ چپ روی تداعی می شد. تا اینکه در برنامه های حزب توده که بسیاری هنوز شکافته نشده و معلوم نگردیده چه می گذشت [علی عموئی، از افسران حزب توده که مدت ٢۵ سال در زمان شاه در زندان بودو در حمهوری اسلامی هم ١٠ سال اسیرشان گردید در محافل با ذکر خاطراتی از دوران پیوستن مجدد خود به حزب توده ایران به مواردی اشاره می کرد که درزندان پس از دستگیری متوجه بسیاری از قضایا شد. ایشان عضو رهبری حزب توده بودند و خبر از چند وچون مسائل در کمیته مرکزی نداشتند.] ضربه به حزب توده در دستور کار حکومت قرار گرفت. سازمان هوشیاری به خرج داد و توانست مرکزیت و بخشی از کادرها رااز دستبرد حکومت اسلامی دور نگه دارد.پس از مدت کوتاهی اعضای مرکزی سازمان کادرها و کاندیداهای سازمان در زمان انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری، کشور را ترک کردند. از این تاریخ حیات سازمان وارد مرحله جدیدی گردید. با نمایش تلویزیونی حکومت اسلامی از بازداشت شدگان حزب توده ایران و غیر قانونی خواندن حزب معرفی اعضا و هواداران حزب به دفاتر دادستانی شروع گردید. همانطور که جذب حزب شده بودند صفوف حزب را اعضا و هوادارن ترک می کردند. حزب به خزانی دچار گشته بود که قابل توصیف نبود. پس از دستگیری رهبران حزب توده یک بازنگری در تشکیلات انجام پذیرفت. درباره اعضائی که در طرح غیرمتمرکز باید جای بگیرند تصمیماتی اتخاذ گردید.روی این اصل بخشی برای زندگی مخفی شهر ودیار خود را ترک نمودند. بخشی با امکانات شخصی خود اقدام به جابجائی گرفتند و عده کثیری منتظر ماندند که به چه سرنوشتی دچار خواهند شد.تجمع اغلب این نیروها در تهران میسر گردید بسیاری از اعضا فاقد جا و مکان بودند و در پارک ها خود را حفظ می نمودند تا جابجا گردند. در بعضی از خانه های دوستداران و هواداران سازمان در تهران دە تا پانزدە نفر با هم بسر می بردند. در همین وضعیت قرارها با مسئولین انجام می گرفت و به سفارش و نصایح مسئولین گوش می کردیم. مانند لشگر سلم و تور در تهران دست و پا می زدیم تا به نقاطی که برای هریک از ما در نظر گرفته شد رهسپار شویم . در چنین شرایطی [مسائل انقلاب و مواضع ما با عنوان متحد شویم و در دفاع از انقلاب بپا خیزیم] دبیر اول سازمان، فرخ، با تاخیر به دست ما رسید. ما جا نداشتیم شب ها بیتوته کنیم، درس مقاومت به مردم از طریق توده ای ها و فدائیان اکثریت دیکته می گردید. اعضای حزب توده در این تارخ با مراجعه به دفاتر دادستانی با نوشتن تک نویسی علیه خود و ما، خود را از هر چه وابستگی می رهانیدند و فدائیان خلق مانند شکاری زخمی منتظر بودند که چه زمانی زنگ منزلشان بصدا در می آید تا دستگیر شوند.عملا با جوی که حاکم گشته بود هر فدائی برای خود زندانی ایجاد کرده بود. و توان هیچ رویاروئی را نداشت. در بکارگیری طرح غیر متمرکزیا تشکیلات مخفی، قدرت جابجائی سازمان بسیار ضعیف بود. عدم شناخت اقلیمی از وضعیت نیروها، از ناتوانی حکایت می کرد.هیچ دورنمای روشنی وجود نداشت.زندگی دشوار زمان تشکیلات مخفی، خصوصا بسیاری از اعضاء، با خانواده خود جهت پوشش حیات مخفی، به استانهای مختلف اعزام گردیده بودند. بیکاری، مشکل مالی در پیشبرد یک زندگی حداقل چون کابوسی سایه بر حیات اعضاء مخفی انداخته بود.علیرغم همه دشواری ها با خطر دستگیری و فردای نا معلوم،زندگی در وجود تک تک ما جوانه هایش را بارور می کرد. دردهائی است که نمی توان گفت. زخم های خود را باید زبان زد و در درون خود دفن کرد.عمده فعالیت ما تبلیغی و حول برنامه ضد جنگ عراق و ایران دور می زد. صدام اغلب شهرهارا زیربمباران موشکی خود گرفته بود. روح نفرت انگیز جنگ با آوارگی مردمی که هر ناحیه ای از میهن را استخوان کاشته بودند نیازمند نیروئی بود که بتواند علیه موج ادامه جنگ تبلیغ و مقاومت کند. مردم عاصی، میهن زخمی از تنش های بیشمار حمله های هوائی و بمباران موشکی ، اپوزسیون متلاشی، این بود فضائی که ما مخفی شدیم و می خواستیم به مبارزه رنگی دیگر بدهیم. بیشتر درجا می زدیم تا فعالیتی را بتوانیم سازمان بدهیم. اجرای قرارهای سلامتی و شناخت از نیروهای بومی تا بتوانیم در اشکال مختلف سازماندهی کنیم. در همین زمان که هنوز عرق ما خشک نشده بود و تشکل مخفی ما در حالت نوزائی اش بسر می برد، اعلامیه مشترک حزب توده ایران و سازمان مبنی بر سرنگونی جمهوری اسلامی بیرون داده شد. حزب توده زخمی بود. پای مارا هم به دایره زخم خود کشاند. از حزب توده در این زمان به جز نیروئی اندک و پراکنده، که قادر نبودند خود را حفظ کنند، کسی باقی نمانده بود. ما داستان خود را داشتیم. با این بیانیه مشترک، جنگ با حکومت اسلامی عیان ترگردید. در این تاریخ وزارت اطلاعات حکومت اسلامی کارش را شروع کرده بود. میز کار وزارت اطلاعات برای فدائیان خلق اکثریت آماده شد. چارت مارا ترسیم کردند و درجاهای خالی شروع به رد یابی و تکمیل اطلاهات خود از مرددین، دوبار دستگیر شده ها و عناصری که روابط محفلی داشتند، نمودند. از تابستان سال ۶۵خبرها دهان به دهان می گشت. بطور نیمه رسمی عنوان شد که عده ای دستگیر و آزاد گردیدند. ضربه سال ۶۵ کانونش از این مرحله آغاز شد. رفقائی که به پلنوم رفته بودند و در زندان اوین اواخر سال ۶۵ و باهم گفتگو داشتیم، مدعی بودند پلیس رخنه کرده بود. تور وزارت اطلاعات روز به روز پهن تر می شد. بهرحال نقش پلیس، نفوذ در تشکیلات مخفی، همکاری مردد ها، دوبار دستگیر شده هائی که عنوان ننمودند که در حال همکاری هستند. همگی دست به دست هم داده و طومار حیات تشکل مخفی پیچیده شد.١۵٠٠ تن دستگیر شدیم و در زندان به سر و کله هم می زدیم که با چه سرعتی سرنوشت فدائیان خلق اکثریت، بدین شکل پایان پذیرفت.تشکیلات مخفی یا غیر متمرکز، با عدم شناخت کافی از نیروها طوری سازماندهی گردید که در زندان وقتی یکدیگر را یافتیم، متوجه خطا های فاحش در گزینش و سپردن مسئولیت ها شدیم.یک بحران حل نشده ای در وجود تک تک فدائیان خلق اکثریت وجود داشت. پس از دستگیری ها در زندان خود را نمایاند. اما علیرغم همه این مسائل، اعضای سازمان زیر بازجوئی و شکنجه مقاومت می کردند.عضویت در تشکیلات مخفی خود یک جرم بود.در بازجوئی ها مسائل تشکیلاتی تا سال ۶٢ در کیفر خواست ها اهمیت داده نشد. و برای رژیم هم مهم نبود و بر این بستر، رژیم سراغ آنهائی که نتوانستند با وضع جدید سازمان همراه گردند و در محل زندگیشان مانده بودند، نرفت. زندگی در زندان ویژگی های خود را داشت.هرکس به تناسب شناختی که از خود و هم بندان خود در زندان داشت، نوعی از مقاومت و زندگی را شکل داده بود. در ملاقاتهائی که فراهم گشته بود ، خانواده ها نگران وضع زندانیان شان بودند.هیچ کس از هیچ چیز اطلاع نداشت. داشتن حبس سبک یا سنگین فرقی نمی کرد.معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظار تک تک ما است. همه چیز را در بیرون جنگ تعیین می کرد. تا اینکه قطعنامه ۵٩٨ از جانب حکومت اسلامی پذیرفته شد.سازمان مجاهدین، قبول متارکه جنگ راتضعیف رژیم در تحلیل هایش داشت به اقدام نظامی مبادرت نمود. فرجامی تلخ و سرنوشت غمباری رابرای اعضای خود رقم زد.اژدهای جنگ پس از حمله نظامی مجاهدین سرش را به داخل زندانها فروبرد.انتقام از زندانیان سیاسی که احکام بیشترشان پایان گرفته بود آغاز گردید. مدت زمان زیادی طول نکشید، آنچه را در چنته داشتند در زندان ها پدید آوردند. هر نیروئی که در دست حکومت اسلامی به بند کشیده شده بود سهمیه ای دریافت کرد. چپ ها، حزب توده ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان فدائیان پیرو بیانیه ١۶ آذر، سازمان چریک های فدائی خلق (اقلیت)، راه کارگر، سازمان پیکار درراه آزادی طبقه کارگر، همراه با سازمان مجاهدین خلق ایران که نزدیک به یک دهه مبارزه علیه حکومت اسلامی بیشترین تعداد اعدام شدگان را به خود اختصاص داد. حکومت با آفریدن خاوران ها در سرتاسر میهن پایان کار اپوزسیون را اعلام کرد. شبح مرگ و نیستی تا لایه های پائین جامعه رسوخ داد. و اعلام نمود، دیگر تمام شد. هر خانه ای را برایتان زندان ساختم. دشواری حیات افراد سیاسی از این تاریخ رنگی دیگر به خود گرفت. پس از مدتی عفوآیت الله خمینی در ٢٢ بهمن ۶٧ در زندان ها به اجراء درآمد. عده کثیری مشمول عفوآیت الله خمینی نشدند. یک سال پس از فوت ایشان کم کم آزاد گردیدند. در همین مدت تعدادی به چوبه دار سپرده شدند. پس از آزادی از زندان، رژیم برای هر یک از ما برنامه جداگانه ای چید.هفته ای یک بار امضا در قرارگاه های سپاه یا اداره اطلاعات شهرها.حتی خروج از شهر را قبلا باید اطلاع می دادیم. با روی کار آمدن دولت اسلامی آقای هاشمی، عملا فضائی در جامعه حاکم کرد که افراد مظنون و دارای سابقه همیشه به عنوان متهم زندگی کنند. هر زمان اراده می کردند، احضار، بازداشت و بازجوئی می کردند. جوی که دامن زده می شد جو بیزاری از کار سیاسی و افراد سیاسی بود. اینطور تبلیغ می نمودند که افراد سیاسی، انسان هائی هستند همیشه حامل خطر می باشند. در تقویت این فضا اینطور وانمود می کردند که از همه چیز خبر دارند. در این اوضاع و احوال که دیگر حاکمان نمی پسندیدند نیروهای منتسب به چپ به عنوان فدائی یا توده ای شناخته شوند، این نیروها با اتخاذ شیوۀ خاصی از زندگی در میان مردم و پذیرش آنان از سوی مردم در حیات اجتماعی توانستند دوام بیاورند و نقش خود را ایفا کنند. همه تلاش رژیم این بود که دید مردم رانسبت به افراد منتسب به گروه های سیاسی بدبین و تیره سازد. امّا همه این تبلیغات با زندگی در میان مردم و روابط انسانی که که پدید آورندگانش مردم بودند، نقش مخرب رژیم را خنثی نمود. افراد سیاسی هیچگاه مشکلی با مردم نداشتند. حس آمیخته به احترام همراه این رابطه ها بود. مردم مشاهده می کردند که افراد سیاسی نه خطرناک هستند نه نیروی فوق العاده ای دارند. در کنار خود زنان و مردانی را مشاهده می کردند که روابط شان انسانی همراه با مهربانی و شفقت است. دارای کانون خانوادگی مستحکم و در همه حال مثمر ثمر می باشند. با این تفاسیر، دولت آقای هاشمی فضائی فراهم کرده بود که جامعه قدرت تنفس را از دست داده بود. در اعماق جامعه اعتراض هائی پدیدار شد.عدم درک از وضعیت بوجود آمده، آنها رابه حذف فیزیکی و اجرای قتل های زنجیره ای کشاند.نیروهای ویژه امنیتی و اطلاعاتی با شرکت در این ترورها چه درداخل و چه در خارج، دستمزد شان را در دولت آقای هاشمی با شرکت در طرح های اقتصادی و تجاری دریافت می نمودند.به همان تناسب که مقاومت دربین دگراندیش ها در جامعه رخ می نمود، نیروهائی از درون حکومت سر به طاعت باندهای مافیائی قدرت که در چپاول ثروت ملّی گوی سبقت را از هم می ربودند نسپردند.در میدانی که هیچ نشانی از بهم پیوستگی وجود نداشت در پایان دوره کار دولت اسلامی آقای هاشمی،مردم شعله بر انبان هستی شان کشیدند. با به میدان آمدن آقای خاتمی و رقیب انتخاباتی ایشان آقای ناطق نوری که، کاندید اصلح از طرف ولایت فقیه نام گرفته و مورد حمایت حاکمیت بود، مردم با شرکت در انتخابات، انرژی خفته خود را با دادن رأی به آقای خاتمی عیان کردند. در آن زمان که ستاد های انتخاباتی فعال بود، بسیاری از نیروهای چپ و دگر اندیش از طریق روابط خویشاوندی و سنتی که وجود داشت به ستاد های انتخاباتی راه یافتند و با طرح مسائلی برای هواداران خاتمی و شرکت موثر و جمع آوری رأی و فعالیت انتخابانی به اندازه خود تاثیر گذاشتند. پس از مدت کوتاهی مجددا چارت چپ ها ترسیم گردید و بخشنامه و پیگیری که در فلان روزنامه یا انجمن… چه کسانی از افراد سابقه دار و مظنون توانستند رخنه کنند. همچنین در بولتن های داخلی خود ظهور چپ ها را عنوان نمودند. مجددا احضار ها و بازجوئی ها آغاز گردید. ماشین کشتار جکومت اسلامی در ادامه سریال قتل های زنجیره ای به کار افتاد. فروهر ها، محمد مختاری، جعفر پوینده، پیروز دوانی و… خیل بیشماری مورد کین و انتقام جوئی حکومت قرار گرفتند.مطبوعات بسیار عالی انعکاس وقایع را گزارش می دادند. دم به دم روزنامه ها بسته می شد، مجددا با نامی دیگر منتشر می گردید. تیراژ روزنامه های اصلاح طلبان به چندین برابر رسیده بود.در بعضی از روزها به چاپ دوم و سوم می رسید.این همه پتانسیل یک باره زائیده نشد بود. شوری که در مردم پدیدار گشت به زمانی تعلق داشت که آنها در درون خود بذر افشانی کرده بودند. چپ ها هم به اندازه قد وقامت خود توانستند در این میدان تاثیر بگذارند. اعتماد مردم به آنان سبب شد که در هر کوی وبرزن آنها را می دیدند، در مجالس و مجامعی که تشکیل می شد از وضعیت موجود سئوال می کردند. هیچ حزب و سازمانی در میدان فعالیت مردم قرار نداشت.کم کم احزاب اصلاح طلب، اعلام موجودیت کردند. با ظهور احزاب اصلاح طلب، توجه شان به کار در میان مردم در عرصه تشکیلاتی معطوف شد. کار در بین جوانان، دانشجویان، زنان، و زحمتکشان را جزو برنامه های خود قرار دادند.اما عمده نظرشان، تغییردرحاکمیت جستجو می کردند.در جامعه چیزی که به شکل غریبی عمل می کرد، وجود پیمان نانوشته نهانی بین مردم بود.نفی حاکمیت ولایت فقیه سر منشا این اتحاد بوجود آمده بشمار می رفت. مردم با انتخاب آقای خاتمی ٢٢ میلیون سیلی بر گونه ولایت فقیه نواختند. آنان بیکار ننشستند.هر ٩ روز یک بار بحران آفریدند.در ادامه آفرینش بحران هایشان، در ١٨ تیر ٧٨ دانشجویان کوی دانشگاه تهران با مقاومت در مقابل اقدامات سرکوبگرانه حکومت، چهره کریه دیکتاتوری دینی را بر ملا کردند. با توجه به پتانسیلی که وجود داشت، رئیس جمهورآقای خاتمی بر زبان آورد که نمی گذارند. موانع قوی تر از اراده اصلاح طلبان عمل کرد. انرژی به میدان آمده در میدان رها شد. مجددا مردم به خانه های خود بازگشتند. درانتخابات بعدی که با عدم شرکت و حمایت از کاندیداها منجر شد، نیروئی برسریر قدرت قرار گرفت با شعار های رادیکال ضد سرمایه و ضد آمریکائی حمایت از اقشار تهیدست، سعی در پروراندن نیروئی از اعماق جامعه جهت حمایت از خود در سر داشت ، دولت خود را سامان داد. چیزی که بر مردم پس از ۴ سال گذشت، گسترش فقر، بیکاری، گرانی، گسترش توزیع مواد مخدر، فحشا، فساد اداری، از سوئی دیگر فربه گشتن حواریون رئیس جمهور و ولی فقیه و به قدرت خوانده شدن بخشی از فرماندهان سپاه و چپاول ثروت ملی با اشاره آقای احمدی نژاد، این شد کارنامه آقای رئیس جمهور، با پایان گرفتن دوره اول ریاست جمهوری ایشان، جامعه بحران زده منتظر اقدامات بعدی آنها گردید. با به میدان آمدن آقای مهندس موسوی و تبلیغات انتخاباتی که انجام گرفت جرقه های کوچک ،بهم پیوستند وشعله ای فراهم گشت که سرتاسر میهن را در نوردید. در مخالفت با احمدی نژاد شوری فراتر از زمان اصلاح طلبان تولد یافت. ۴۰ میلیون نفر بنا به گفته حکومتی ها پای صندوق های رای حاضر گشته و به کاندیداهای خود رای دادند.با اعلام نتیجه زود هنگام و آقای احمدی نژاد را برنده اعلام کردن مردم به خشم آمده فردای اعلام نتیجه به خیابانها آمده و پرسش از حاکمان که،” رای من کو” با حضور میلیونی مردم در اعتراض به تقلب انتخاباتی، رژیم به وحشت افتاد و هر آنچه در چنته داشت به حیطه عمل در آورد.تیر اندازی به داخل جمعیت مردمی که در سکوت راه می پیمودند. کشتار در خیابان، بازداشت و شکنجه و تجاوز و قتل و دفن شبانه ، نتیجه اعتراض مردم به رای هائی که توسط حکومت دزدیده شد. آمار کشته شدگان و دستگیر گشته ها حاکی از این است طرف اعتراض حکومت،مردمی هستند که عضو هیچ حزب وسازمانی نیستند.اینک نزدیک به ٢٠ ماه است میهن چهره دیگری یافته است. عدم مشروعیت رژیم در گسترش فضای امنیتی و سرکوب نمایان گشته است.دیگر بدون سرکوب قادر به ادامه حیات نیستند. با گسترش فضائی که از ٢٠ ماه قبل مردم آفریننده اش بودند، اپوزسیون چه در داخل چه در خارج توانستند یکدیگر را بیابند و زبانی مشترک را در بیان دردهای مشترک بکار بندند. در این فضا ما در آستان چهل سالگی سازمان فدائیان خلق اکثریت قرار داریم. بی شک آرمان فدائیان خلق که مبارزه علیه دیکتاتوری را چهل سال قبل سرفصل مبارزه خود قرار دادند و با ایمان استوارشان” جنبش فکری” بوجود آوردند که پس از چهار دهه همچنان علیه دیکتاتوری در حال مبارزه هستند. بی شک روزی همای سعادت، بر فراز آسمان ما پرواز خواهد کرد.همگام با همه آنانی که برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی تلاش می کنند برهمه فدائیان و دوستدارانشان این روز خجسته باد.