مجموعه پرسش هایی که “نادر عصاره” پیرامون نیاز جامعه ما به چپ و نیرومندی آن، و نیز چیستی عمومی چپ و نحله های مشخص آن با علاقمندان این انتخاب اجتماعی در میان گذاشته است، تا همین جا پاسخ های روشنگرانه ایی همراه داشته که جای خرسندی دارد. این تلاش ها اما مفیدتر خواهد افتاد هرگاه که، ادامه بحث بر پایه تکمیل مباحث صورت گیرد و هر نوشته تازه، بیشتر به ناگفته ها و نکات تازه بپردازد.
“ف.تابان” کار خوبی کرد که با استناد به نوشته “سهراب مبشری” خود را بی نیاز از پرداختن به موضوع ضرورت حضور نیرومند چپ در جامعه ما دانست؛ چرا که آن نوشته توانسته بود حق مطلب در آن زمینه را خوب ادا کند. خود او نیز البته مرا از پرداختن به یک نکته کلیدی در این بحث معاف کرده است؛ آنجا که بدرستی می گوید چپ هر آن کسی است که خود را چپ می داند و با تدقیق بجای بعضی از کامنت نویسان نوشته او، هر آنکسی که در سمتگیری های عمومی چپ عمل می کند. اما هر اندازه هم که از واقعیت تنوع در میان خود چپ، ناگزیری این رنگارنگی و نیز لزوم رعایت اصل محوری تعلق به جبهه اجتماعی چپ در برابر جبهه راست اجتماعی سخن بگوئیم، در نهایت باز باید روشن کرد که خود به کدام گرایش از چپ تعلق داریم. کوشش من در این جهت است.
دوستانی چند، تلاش و جسارت ورزی کرده اند که در بستر نقد یا تایید ضمنی باورهای گذشته خود، کلیات درک امروزین شان از چپ را بیان کنند که خود این، به شکوفایی بحث ها کمک کرده و می کند. چنین نظریاتی را البته مخالفان آن می توانند و باید هم نقد کنند تا که سطح بحث ها از اینهم بالا تربرود. اما به تاکید باید گفت که تخریب مدعیانی که گام در صحنه می گذارند و یا تحریف نوشته های آنان، حاصل دیگری نخواهد داشت مگر خاموش کردن بحث چپ به سود حیات راست!
و حرف من در این نوشتار، سخنی است گذرا پیرامون چند نکته پایه ای و کلیدی که چپ در سراسر تاریخ خود با آنها مواجه بوده و همچنان هم است؛ سخنانی که، فشرده پاسخ های مبتنی بر تجارب خودم و همچنان در حال اندیشیدن ام به آنهاست. این نکات، روشن می کند که من در پی کدام چپ هستم.
۱. شکوفایی فردی، رفاه اجتماعی!
گرهی ترین پرسش در درازنای نبرد بین آز فردی و تعاون اجتماعی این بوده است که چگونه می توان هم خلاقیت های متفاوت در افراد را داشت و هم بهره گیری همگانی از ثروت جامعه را؟ سنگ پایه ایدئولوژی لیبرالیسم اقتصادی و نئو لیبرالیسم – که وجه افراطی لیبرالیسم است – چیزی نبوده و نیست جز تاکید آن برهوشمندی انسان که منطقاً در پی بهترین ها و بیشترین ها برای خود است و لذا این نتیجه گیری که: نهادن هر قید وبند بر این “ذات طبیعی”، محدود کننده آزادی انسان و کشنده خلاقیت های آنست. پاسخ آلترناتیو این داعیه اما، اینست که در واقعیت موجود چیزی به نام انسان منفرد وجود ندارد وهوشمندی انسان ها تنها و تنها در چارچوب مناسبات اجتماعی است که امکان عمل می یابند. و نتیجه اینکه، آزادی های او باید که با خصلت اجتماعی وی مشروط و محدود می شود و البته در هر عرصه ایی از حیات بشری نیز. سوسیالیسم، قبل از هر چیز، ایستادن بر همین نکته پایه ایی است. هیچ تولید و انباشت ثروتی در خلاء انجام نمی گیرد وهر ارزش افزوده ایی، محصول جمع است و پدید آمده بر زمینه دارایی های مادی و معنوی جامعه و لذا، می باید که زیر قانون توزیع اجتماعی قرارگیرد. سوسیالیسم، نه در سلب مالکیت که در موضوع توزیع ثروت است که می تواند آزادی وشکوفایی فردی را با رفاه اجتماعی گره بزند تا که هوشمندی ها در انسان ها را، صرف خوشبختی همگان کند. فقط در توزیع عادلانه است که نه تنها خلاقیت فردی نمی سوزد بلکه هم به رفاه بیشتر فرد خلاق منجر می شود و هم جامعه از حاصل این خلاقیت ها بهره می برد. توزیع پیوسته ثروت اما اگر که زیر کنترل و نظارت اکثریت مردم صورت بگیرد، منطق محدودیت مالکیت را بهمراه دارد ئو در نهایت حتی نفی آنرا. این توزیع وباز توزیع سیستماتیک در مسیر ثروت زایی بشری و رفاه عمومی تا بدانجا می تواند پیش برود که مالکیت فردی دیگر بی معنی و نا لازم شود! این روند، همان سوسیالیسم است. حل تضاد مالکیت فردی با امر تولید اجتماعی، مسئله زمان است و فقط هم در طی زمان می تواند حل شود؛ و چنین زمانی، نه در چشم انداز ما قرار دارد و نه که در نتیجه، می تواند و ضرورت دارد که جایگزین چالش های امروزین گردد.
۲. پراکسیس اجتماعی، تالی انتخاب اجتماعی است!
از آن شگفتی هاست که هم دترمینیسم اجتماعی – زیر نام ماتریالیسم تاریخی- مقدر بودن سوسیالیسم بر اساس تضاد های عینی سرمایه داری را از آرایی از مارکس نتیجه گرفته است و هم نظریه اجتماعی پراکسیس سوسیالیستی، منشاء خود را اندیشه مارکس می داند و یادگار او! تجربه نشان می دهد که باور قدرگرایی در طول تاریخ سوسیالیسم، عموماً به درد توجیه موجودیت آنچیزی خورده است که نام سوسیالیسم بر خود داشت و توجیه برگشت ناپذیر جلوه دادن آن نظامی که به نام انسان عملاً او را بنده ساخت. قدرگرایی در هر شکل اش، برای توجیه عبودیت انسان ها و اطاعت آنان از فرمانروا وسیستم حاکم است. منطقی ترین نتیجه این دگم، تولید قدسیت منفعلانه در ذهن انسان ها نسبت به مدینه فاضله ایی است که می باید به ناگزیر از دل تاریخ زاده شود، و مقدس پنداشتن بعدی اش آنگاه که بر زمین ظاهر می شود! پراکسیس سوسیالیستی اما، نتیجه منطقی انتخاب اجتماعی است. مطابق این نظریه، سوسیالیسم روندی است ایجاد گر و نوع ساختنی گام به گام بر زمینه سازه های تاریخاً شکل گرفته و با ابزار های موجود، و نه که پدید آمدنی به ذات خود و جهیده از دل ویران کردن آنچه که تاریخ عرضه کرده است. پس، انتخابی است آزادانه که بر آزمون اجتماعی استوار است؛ آزمونی که، با تصحیح آزادانه صیقل می خورد و هر کجا هم که ناکارآمد شد می باید که بی هیچ زور و تحمیلی کنارش گذاشت. سوسیالیسم را باید به عنوان روندی برخوردار از دستاوردهای سرمایه داری و در همان حال مصمم به رفع ناهنجاری ها و نقد سوسیالیستی آن انتخاب کرد و آگاهانه کوشید که چنین انتخابی تا سطح آلترناتیو سرمایه داری برکشیده شود. یک سوسیالیست، سوسیالیست نیست اگر قصد خود مبنی بر از میان برداشتن سیستم سرمایه داری را پنهان کند و نگوید که می خواهد از سرمایه داری فرا برود؛ اما سازنده سوسیالیسم هم نیست، اگر که پایبند نظریه پراکسیس نباشد که لزوماً بر آگاهی و آزادی استوار است. تبیین مادی تاریخ، از شاهکارهای دانش اجتماعی بشریت است، و فراموش کردن نقش اراده انسان ها در ساختن تاریخ، تبدیل انسان خواهد بود به یک وسیله مکانیکی صرف در تحولات تاریخی.
۳. همبستگی اجتماعی، مبارزه طبقاتی!
می گویند که نظریه آنتاگونیسم طبقاتی، بیشتر محصول درک عامیانه شرقی از مارکسیسم است و من خود البته در تجربه دیده ام که مارکس با ورود به جوامعی چون ما و در تاثر از سطح فکری – فرهنگی ماها چگونه محکوم به تبدیل شدن به کوتوله ایی می شود در قد و قواره این جوامع! اما، این همه واقعیت نیست؛ زیرا که، توضیح تاریخ را بیشتر در جغرافیا خلاصه می کند! حال آنکه والاترین نگاه ها در تاریخ مارکسیسم و در راس همه آنها خود مارکس، بر این باور بوده اند که اساساً آنتاگونیسم، ذاتی سرمایه داری است و همین تعارض آشتی ناپذیر است که عامل محرکه پرولتاریا برای از میان برداشتن طبقه سرمایه دار می شود. مطابق این نظر، راه نجات انسان برای رهایی از استثمار نیز، فقط و فقط از یک چنین بنیادگرایی می گذرد. در این نظریه، تاریخ سراپا مبارزه طبقات فهمیده می شود و در آن، واقعیت با هم بودگی عملاً موجود همان طبقات متعارض، عموماً رنگ می بازد و در ذهن ساده اندیش، چه بسا که بکلی از بین می رود! در این نظریه، واقعیت همبستگی همه طبقات در اجتماع موجود نادیده گرفته می شود و در نتیجه، پیوستگی تولید و مبادلات مادی و معنوی، اصولاً بی مبنا می شوند. البته اینکه تاریخ تمدن، تاریخ وجود طبقات و در این میان طبقات ستیزنده می باشد یک واقعیت تاریخی محرز است؛ اما این تاریخ در عین حال، بدون همزیستی همین طبقات اصلاً نمی توانسته وجود خارجی داشته باشد! از اینرو، نگاه تضاد محور، نگاه سازندگی و رفع موانع سازندگی نیست؛ نگاه جنگ و گریز مداوم و همیشگی است. چنین نگاهی، خواهی نخواهی امر سازندگی را که مشخصه انسان بمثابه حیوانی اجتماعی و خردورز است، به دوران صلح موکول می کند و این، هم با طبع پایدار بشری ناهمخوان است و هم مغایر با واقعیت پیوستگی تمدن. آری! تاریخ، سراسر مبارزه منافع بوده است اما بر زمینه همبستگی های طبقات با یکدیگر؛ طبقاتی که، مولفه های مکمل یکدیگر درکلیت جامعه هستند. همبستگی هم در برابر نیروهای طبیعت و هم در رابطه با خود الزامات حیات جامعه. نگاه تضاد محور، بجای آنکه در مرز این واقعیت بیایستد که در جامعه طبقاتی، منافع متضاد بر آنند که به ساز و کارهای جامعه در خدمت خود جهت بدهند، مصر است که همه چیز را در آئینه تضاد طبقاتی ببیند وتمام دارایی مادی و معنوی جامعه را بین طبقات تقسیم کند! و چنین تقسیمی را، دستاوردهای عموم بشری که بیشتر حاصل همبستگی اجتماعی هستند تا که تضاد طبقاتی، هرگز بر نمی تابند.
۴. سوسیالیسم، ژرفش مداوم دمکراسی است!
لازمه لاینفک دانستن سوسیالیسم و دمکراسی، گسست از دیکتاتوری پرولتاریاست. اما برای تعریف روند سوسیالیزه کردن جامعه، چنین گسستی بهیچوجه کافی نیست! سوسیالیسم اگر برای مردم و همگان است و با شراکت عمومی و در اتکاء به آگاهی عمومی است که مرحله به مرحله ساخته خواهد شد، پس فقط در شرایط حاکمیت مردم سالاری امکان ساخته شدن پیدا می کند و تنها در تعمیق مداوم دمکراسی است که عینیت می یابد. دمکراسی نیز، ضمانت خود را در وجود و قوام آزادی ها و حاکمیت شهروندان آزاد پیدا می کند. سوسیالیسم، در واقع دمکراسی در وجوه مکمل و مرتبط اقتصادی- اجتماعی است که فقط و فقط در شرایط حاکمیت دمکراسی سیاسی می تواند امکان تجلی و سر برآوردن بیابد. ای کاش “جنبش کمونیستی” که در آستانه کسب قدرت بر این پای می فشرد که: هر راهی به سوسیالیسم جز از طریق دمکراسی راهی است ابلهانه، و اعلام می کرد که: دمکراسی بیش از همه به سود اکثریت جامعه است، بر این گفته ها می ایستاد و دچار آن بلاهت اقتدار گرایی و آن کراهت دیکتاتوری نمی شد (و نمی شدیم) و نام آنرا دمکراسی اکثریت نمی گذاشت (و نمی گذاشتیم)! اما وقوع چنین حماقتی اجتناب نا پذیر بود، زیرا که این نوع “دمکراسی” به سیاست فقط از دریچه اقتصاد نگاه می کرد، و بکلی بی اعتنا و یا دستکم بسیار کم اعتنا به امر بلوغ فرهنگی تودهها بود! این نوع “دمکراسی”، طبقه ایی را صاحب حق برتر می دانست و “بخشی از طبقه” را هم، سرور کل طبقه. و نتیجه منطقی آن، جایگزینی تبعیض پیشین با تبعیضی دیگر و در ادامه، باز تولید دیکتاتوری در وجود یک اقلیت قدرتمدار. بهیچوجه امکان نداشت که تقسیم دمکراسی به دمکراسی بورژوایی و غیر بورژوایی، تحقیر خود دمکراسی را در پی نداشته باشد؛ و این، همان فاجعه بزرگ اراده انسانی برای سوسیالیسم بود. حال آنکه نیروی استقرار دمکراسی، در آگاهی اکثریت جامعه به حقوق شهروندی خویش است؛ وتداوم و ژرفش دمکراسی در روندی طولانی نیز، در فراهم تر شدن هر چه بیشتر شرایط آگاهی و خود آگاهی شهروندان. آگاهی، چراغ راهنمای کاروان سوسیالیستی است. این، آگاهی و آگاهی بیشتر است که بالا رفتن توانایی در تعداد هر چه بیشتری از شهروندان برای تشخیص هر ناهنجاری ساختاری مرتجعانه در جامعه و جایگزین کردن آنها با ساز و کارهایی ترقیخواهانه را که سود بیشتری برای جمع بزرگتری فراهم میاورد، تضمین می کند. سوسیالیسم، فرزند دمکراسی است که بر بستر دمکراسی و تعمیق آن رشد خواهد کرد و یک یک ارزش های خود را که در مسیر تکامل جامعه سر بر می آورند، از طریق اکثریت آگاه جامعه خواهد ساخت.
۵. هم منتقد و هم سازنده!
چپ، هویت خود را پیش از هر چیز مدیون روحیه نقد است. نقد هر نوع از ناهنجاری های اجتماعی و هر گونه از نابسامانیهای ساختاری. چپ دراعتراض به جان سختیهای محافظه کارانه در هر عرصه از حیات اجتماعی که مانع پیشرفت هستند، دارای معنی می شود. چپ اگر از نقادی باز بماند، هویت خود را گم می کند و نا آگاهانه در خدمت راست قرار می گیرد و اگر بر کژراهی خود پای بفشرد، به تغییر هویت و جبهه اش می رسد. چپ مجاز نیست که خصوصیت آوانگاردیسم خود در اعتراض به هر نوع از اجحاف و نسبت به هر بخش از جامعه را بر زمین نهد یا که بر سر آنها معامله کند. چپ را در جامعه مبتنی بر هر نوع از تبعیض، به منتقد بودن شناخته اند و باید هم در همین شناسه عمل کند و بر همین شناسنامه باقی بماند. چپ حتی در موضع قدرت هم، می باید که نخستین منتقد نارسایی ها و نا بهنجاری ها شود تا که از نیروی محرکه اش برای تغییر، چیزی فرو نکاهد. چپ اما انتقاد نمی کند فقط برای انتقاد؛ روحیه نقاد در چپ، برای دگرگونی هاست. چپ، باید نیروی سازندگی باشد تا که بتواند از دید جامعه، پیشرو امر نقد بماند. یعنی، در هر لحظه برای رفع هر نارسایی تدبیری مشخص ارایه دهد و برای آن برنامه داشته باشد. آرمان محض، همان محض است و محض هم باقی می ماند. چپ اگر از انسان آغاز می کند و بخاطر سعادت مردم است که موجودیت خود را توضیح می دهد، باید که برای انجام تغییر، بدل به نیرو شود. این نیز به دست نخواهد آمد، اگر که خود را از طریق برنامه عمل مشخص با مردم خواهان تغییرات گره نزند. چپ باید برای برخوردار شدن از موقعیت عمل به برنامه های خود تلاش کند و نشان دهد که آماده پذیرش مسئولیت است. چپ نمی تواند به اتکای انتقاد گری های خود و حتی ارایه یک برنامه کلی برای آینده دور که مشروط است به “انقلاب سوسیالیستی” و قرار گرفتن “چپ” در “قدرت فائقه سیاسی”، مردم را همراه خود کند! و کسی که مردم را ندارد، نمی تواند مجال سازندگی بیابد و فرصت عرضه خود بمثابه داعیه دار را داشته باشد. چنین رویکردی، محکوم به حاشیه ماندن همیشگی است و جامعه برای حاشیه نشینان نقشی قایل نمی شود. چپ باید منتقد بودن خود را تا سطح داعیه گری بالا ببرد و آمادگی اش برای مداخله در سرنوشت همین امروز جامعه را اعلام بدارد. ایران ما به چنین چپی نیاز دارد؛ چپی که، بتواند توازن انتقاد و سازندگی را در میدان عمل برقرار کند. چپی منتقد و سازنده، که با تشخیص اولویت ها در هر لحظه، برهیچ نارسایی چشم نمی پوشد.
۶. هم پیوست، هم گسست!
چپ در هر عرصه باید همزمان نماینده گسست و پیوست باشد. گسست از کهنگی برای آفرینش تازگی ها و ساختن نو بر بستر همان کهنه ایی که ما ناگزیر در پیوست با آنیم. « نو»، نه نفی مطلق کهنه گی، که نفی دیالکتیکی آنست. این رویکرد، برای هر عرصه ایی معتبر است؛ هم در برخورد چپ با گذشته خویش و هم در رویکرد امروزینش به سازندگی. در برخورد با گذشته، معیار نخستین باید این باشد که خود را وارث همه تاریخ چپ بدانیم و در درازنای تاریخ، مقدم بر سو گیری به نفع کدام گرایش از چپ، خود را با جبهه گیری عمومی علیه راست اجتماعی تعریف بکنیم! زیانبارترین کنش ها در تاریخ چپ آنجا هایی بوده که نسلی از آن و یا گرایشی از آن خواسته است که خود را در انکار چپ پیشین و یا چپ موجود تعریف کند، حال آنکه چپ در وهله نخست در گسست از راست اجتماعی است که باید برآمد کند. تفاوت های درون چپ باید با کیفیت رویکرد هر یک از آنها با راست معاصر خود تبیین شود و نه برعکس. به این اعتبار، شرط اصالت هر گسستی در پیوست تاریخی آنست؛ و واقعیت خوانش های متفاوت و رویکردهای مختلف در جبهه چپ می باید بر زمینه اشتراک عمومی همه آنها بر سر مخالفت با منافع و مطامع راست اجتماعی تبیین شود. اما چپ در عین حال، می باید که مدام گسست از کهنه گی را نمایندگی کند! یعنی، فراروینده باشد و پیش رونده؛ به این اعتبارهم، همواره در کار نفی! این اراده برای نفی، اما بربستر واقعیت ها و نه که اراده گرایی ها و ولونتاریسم. همه تاریخ چپ را می توان در جدال بین حد اراده کردن انقلابی برای گسست و حد فاصله گیری رفرمیستی از محافظه کاری خلاصه کرد. در اوایل قرن بیست، اراده گرایی چپ را در سیمای لنینیسم داشتیم و محافظه کاری چپ را در رویکرد انترناسیونال دو. استالین این اراده گرایی را تا سطح فاجعه سیاسی امتداد داد و مائو به مصیبت سیاسی بدل کرد و بعدش هم که بشریت شاهد ماجراهای کوتوله های بعدی این بزرگان اراده گرایی در اینجا و آنجا شد. و سوسیال دمکراسی، در تاریخ امروزین خود شاهد قدرت گیری کسانی که به تنها چیزی که شبیه نبوده و نیستند سوسیالیسم است! جهان ما به چپی نیاز دارد که هم آلترناتیو راست اجتماعی باشد و هم سازنده گام به گام سوسیالیسم بر زمینه واقعیت های موجود. نوگرایی واقعی چپ نیز در چنین گزینه ایی معنی می یابد.
۷. تمرکز بر فرودستان از کدام جهت؟
چپ، جدی بودن خود در عرصه تغییرات اجتماعی را، همانا در اتکایش بر آن نیروی اجتماعی نشان می دهد که ذینفع ترین طبقات است برای دگرگونی مناسبات اجتماعی موجود. تغییر بی اتکاء به نیرو، حرفی بیش نیست. مارکس بر زمینه تحلیل روندهای ذاتی سرمایه داری، نتیجه گرفت که طبقه کارگر پیشرو ترین طبقات اجتماعی است برای دگرگون شدن مناسبات اجتماعی مبتنی بر تبعیض و اجحاف، دگرگونی به سود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه نعم و برخورداری برابر همگان در قبال ثروت. مطابق دکترین او، انقلاب اجتماعی به دست طبقه انقلابی میسر می شود و آن، پرولتاریا است که در پشت تولید اجتماعی قرار دارد ولی در همانحال، متضرر ترین طبقات از پدیده حاکمیت مالکیت فردی بر ابزار تولید است. این تاکید بر” رسالت تاریخی” کارگران و زحمتکشان، اما در طی تاریخ اقدام چپ، تا حد پرستش این طبقه بر کشیده شد، به تقدیس طبقه کارگر و تحقیر دیگر طبقات منجر گردید و به تناوب یا همزمان رویکردهای سکتاریستی و پوپولیستی و بوروکراتیک را در پی آورد که هم انواع شکست ها را شاهد بوده اند و هم ورشکستگی نهایی را. و اکنون سئوال اینست که رابطه تحول طلبی و نیروی تحول چه باید باشد؟ برای جنبش اجتماعی چپ، تمرکز بر فرودستان جامعه – که هم اکثریت جامعه هستند و هم خواهان تحول به خاطر موقعیت نازلی که در مناسبات اجتماعی موجود دارند – فقط یک وظیفه انسانی نیست. این، یک رویکرد اجتماعی ناگزیر نیز است. بدون به میدان آمدن، آگاهی یابی و متشکل شدن این نیرو، هیچ تحول جدی در وضع موجود ممکن نیست. اما این تمرکز، نه به معنی گرد آمدن جامعه حول فرودستان آن، که می باید گرد آوردن این محرومان حول ارزش های دمکراتیک و سوسیالیستی فهمیده شود. تشخیص این ارزش ها، نه امری غریزی است و نه که خود بخود به دست می آید؛ این، فرایندی است کاملاً آگاهانه – و آگاهانه به معنی آگاهی اکثریت جامعه- که می باید محصول ارتقاء فرهنگی جامعه تلقی شود. رفع فقر فرهنگی و رفع فقر اقتصادی، لازم و ملزوم یکدیگرند. زیانبارترین تجدید نظر در میراث علمی مارکس در آنجایی صورت گرفت که تئوری ایجاد سوسیالیسم در تک “حلقه ضعیف سرمایه داری”، جانشین ساختمان قانونمند سوسیالیستی در چند “حلقه رشد یافته سرمایه داری” شد و بعد هم دیدیم که چگونه زیر پرسش بردن این اراده گرایی، بمدت چندین دهه انگ “رویزیونیسم در مارکسیسم” خورد! معیار چپ بودن، پایداری آن است برمعرفی ارزش های سوسیالیستی در هر مرحله از رشد اجتماعی به گسترده ترین نیروی اجتماعی ذینفع این ارزش ها. به همین اعتبار، چپ فقط مدافع منافع زحمتکشان و فرو دستان جامعه نیست، مدافع زندگی بهتر برای همه جامعه در هر مرحله از رشد است.
۸. حزب ایدئولوژیک، دولت غیر ایدئولوژیک
نیروی چپ برای آنکه برنامه های خود را به اجرا بگذارد، باید قدرت بگیرد و برای اینکه قدرت بیابد باید که وارد چرخه قدرت شود. بدون قدرت سازمان یافته دولتی، هیچ برنامه اجتماعی متحقق نخواهد شد. دولت برای انجام برنامه است و نه بدل شدن به نهاد ایدئولوژیک. تاریخ چپ به قدرت رسیده، متاسفانه در بیشترین بخش آن تاریخ دولت ایدئولوژیک است. فاصله گیری از چنین رویکرد شومی، در مرکز تحولات چپ متحول معاصر قرار دارد. دولت ایدئولوژیک تحت هر نام و برنامه ایی، دولتی است غیر و ضد دمکراتیک. دولتی است تبعیض گر. و سوسیالیسم، با تبعیض و ضد دمکراسی، بیگانه. اما آیا این بدانمعنی است که چپی که می خواهد وارد چرخه قدرت شود تا داعیه های خود را جامه عمل بپوشاند، باید خود را حزبی غیر ایدئولوژیک کند؟ من بیش ازبیست سال است که با این تناقض درگیرم ولی از مدتی پیش به این نتیجه رسیده ام که هیچ جریان اجتماعی – سیاسی پایدار را نمی توان سراغ گرفت که نخواهد با مجموعه ایی از باورها، ارزش ها، و آرمان ها متشخص شود. غیر این، حزب باد است! درست است که ایدئولوژی را به لحاظ ترمنولوژیک آگاهی کاذب معنی می کنند و انرا معادل آئین می نامند، اما در ادبیات سیاسی ما، ایدئولوژی بیشتر مبین یک رشته باورها (جهان بینی و یا نوع نگاه به هستی) و ارزش هاست که یک جریان اجتماعی – سیاسی در برنامه دهی ها و سیاست گذاری های خود از آنها الهام می گیرد. چنین الهام گرفتنی نه فقط دگماتیسم نیست که خود عین ارزش است! تمام مسئله اینست که ما باورها ی خود را به شیوه دمکراتیک در ظرف قوانین زمینی وضع شده توسط ارگان های منتخب مردم می ریزیم یا که نهاد قدرت و سازو کار های آنرا تابع ایدئولوژی می کنیم و فرق هم نمی کند که چه نوع ایدئولوژی می خواهد باشد. برای یک حزب اجتماعی- سیاسی، پراگماتیسم درعمل، بهیچوجه نافی داشتن منشور نظری نیست و نباید باشد.
۹. سوسیالیسم، انقلابی روشمند و تدریجی
سوسیالیسم، ساختمانی نیست که در مقاطعه کسی باشد و بخواهد که از طریق کلنگ خوردن وضع موجود و بالا بردن بیکباره اسکلت “تازه”، از آن رونمایی شود. سوسیالیسم، مجموعه ارزش هایی است که در روند تکوینی خود، منطقاً به سیستمی دیگر گونه فرا خواهد روئید و حالت ساختار به خود خواهد گرفت. انقلابی بودن سوسیالیسم ، نه از یکبارگی آن، که می باید از نوین بودن مداوم و به روز بودن همیشگی آن نشات بگیرد؛ ازتداوم مدرنیته نهفته در ماهیت آن. هم از اینرو، انقلابی است روشمند و تدریجی. تاریخ غنامند تجربه سوسیالیستی هم، در تحلیل نهایی مقایسه دو رویکرد است با یکدیگر و نیز در همانحال سنتز آنها! بپا کردنی ناگهانی از طریق سلب مالکیت از “سلب مالکیت کنندگان”، یا که تدریجی از راه اعمال مهار روز افزون علیه فزون خواهی مالکان؛ تا زمانی که سرانجام، این مالکان سود خود را در نفع جامعه بجویند وبیابند! ساختمان سوسیالیستی، سازه ایی است گام به گام که در هر گام خود، هر تبارز از شیوه سرمایه داری را که به تشخیص اکثریت مردم ارتجاعی و باز دارنده رشد و رفاه جامعه است کنار می گذارد و آنرا با شیوه مبتنی بر تعاون اجتماعی و به سود همگان جایگزین می کند. هر جایگزینی از این دست، البته متکی بر مبارزه طبقاتی است در متن نبرد منافع، اما نه از نوع پیروی از “انقلاب همچون مامای تاریخ”، که از نوع انقلاب تدریجی همچون تاریخی پیوسته – گسسته! از اینجاست که هم می توان بر واقعیت تاخت و تاز سرمایه داری معاصر تا ناگشوده ترین منافذ در پهنه کره خاکی ما انگشت گذاشت و هم پدیداری گسترده ترین نیروی نقد و نفی آن در مقیاس تاریخی را دلیلی برای خوش بینی تاریخی درساختن سوسیالیسم دانست.
* * *
نام چپی با این مشخصات چیست؟ کمونیست مدرن؟ سوسیالیست دمکرات؟ چپ نو؟ چپ دمکرات؟ “جهانی دیگر”؟ نمی دانم! اما هر چه که باشد، من همانم!
و چنین چپی، در کجای جهان ثبت است؟ نمی دانم. اما می بینم که نشانه های چپی کمابیش با چنین رویکردها، مبتنی بر همه تاریخ چپ و در پاسخ به نیاز زمانه ما، در همه جای جهان رو به سر برآوردن است و درحال شدن و قد کشیدن. و من، برانم که جزیی از آن باشم!
سوم آذر ماه ۱۳۹۱