فشار سنگین و گسترده رژیم جمهورى اسلامى بر جامعه و مردم ایران، و در مقابل آن بطئیبودن مبارزات مردم و گاه بروز آن به شکل گسترده در فرم حرکات و امکانات قانونى (مانند جنبش دوم خرداد)، مسئلهاى است که بسیارى را به اندیشیدن و تفکر حول این مسئله واداشته است. به راستى چگونه مىتوان تعارض واضح نظام جمهورى اسلامى را با جامعه، روند رویدادها در سراسرجهان، و سازش نسبى مردم با آن را توجیه کرد؟ آیا علتهاى گوناگون توضیحدهنده آن هستند، و یا به طور اصولى تنها یک علت وجود دارد؟ بهطور مثال آیا این علت اصولى عبارت است از زایش نظام از دل یک انقلاب تودهاى؟ و یا عبارت است از سرکوب، نفوذ مذهب، عقبماندگى، ناکاملى جامعه مدنى ایران، بحرانهاى برونى مداوم و نابالغى شکننده اپوزیسیون؟ و یا همه اینها؟
البته حول این مسئله بحثها و گفتارهاى بسیارى طرح و نوشته شده است. اما به هر حال بحثى است که لااقل تا این نظام وجود داشته باشد، ادامه خواهد داشت. در اینجا من نیز به نوبه خودم سعى میکنم با طرح زوایائى از بحث که در کلیت خود شاید تازه نباشند، بار دیگر وارد این مقوله بشوم، و البته با قراردادن این زوایا در یک پیوند، شاید بتوان تا حدى به شکافتن ارتباط آنها درمرحله کنونى کمک کرد.
با گذر از مسیر عمر رژیم جمهورى اسلامى، و مکث و نگاهى به مرحله کنونى، میتوان به طور کلى چهار برآیند را تصویر کرد که هر کدام از مسیرى، نقطهاى به نام مردم را زیر تاثیر خود گرفتهاند. این چهار برآیند عبارتاند از خود نظام جمهورى اسلامى، اپوزیسیون، جنبش اصلاحطلبى و نقش عامل و دخالت خارجى. اگر مردم را به عنوان نقطهاى تصویر کنیم و سه عامل دیگر را به عنوان فلشهائى که سعى بر تاثیر گذاردن بر این نقطه را دارند، میتوانیم آنرا چنین مجسم کنیم:
مردم
۳- اصلاح طلبان —> < — (۴)عامل خارجى
۱) فاصلهاى دور شونده
۲) فاصلهاى دور شونده/ ایستا
۳) فاصلهاى دورشونده/ ایستا
۴) فاصلهاى نزدیک شونده/ ایستا
البته این تصویر نواقص خود را دارد. اولا اینکه هر رژیمى نیروهائى پیرامونى حول خود دارد، و همین نیروهاى پیرامونى، نقطه وصلدهنده این رژیم با بدنه جامعه است. این نیروهاى پیرامونى در جامعه زندگى میکنند و برخلاف خود حکومتگران نمیتوان آنان را از مردم جدا کرد. آنان در همان محلات و مکانها زندگى میکنند که مردم زندگى میکنند. بنابراین، طرح ما در اینجا پیوند رژیم با مردم را نادیده میگیرد.
دوم اینکه همین امر در مورد اپوزیسیون از جهتى دیگر به صراحت بیشترى صادق است، یعنى اپوزیسیون را اصولا نمیتوان از مردم جدا کرد، زیرا اپوزیسیون همان مردم معترض متشکل در تشکلات سیاسیاند. اما بههرحال آنجا که اپوزیسیون نمیتواند مردم را بهحرکت آورند و یا به نماینده آنان تبدیل شود، خودبهخود به تبلور اپوزیسیون به عنوان نقطهاى مجزا از مردم بیشتر یارى میرساند، و این فرصت را به ما میدهد که آنرا چنین فرض کنیم.
سوم اینکه جنبش اصلاحطلبى از لحاظ منشا مردمى خود حد واسط رژیم و اپوزیسیون قرار گرفته است. یعنى اینکه از نقاط تماس وسیع با هر دو بخش بهرهمند است، و از این لحاظ از میدان مانور وسیعى بهره میگیرد. این بخش در حقیقت هم از امکانات رژیم بهره میگیرد، و هم در اپوزیسیون امکان مانور دارد، و البته از مردم هم که مابین این دو قطب قرار گرفتهاند. و چهارم اینکه عامل خارجى بر خلاف دو فلش دیگر، کاملا از مردم لااقل از لحاظ مکانى بریده است و واقعا تنها به عنوان عامل خارجى عمل میکند.
همچنانکه از طرح ١ برمیآید مردم به عنوان نقطهاى، مورد کارکرد و کنش چهار فلش متفاوت است، که هر کدام از جهتى و بنابر ماهیت و برنامهاى سعى بر تاثیر گذارى بر آن را دارند. و البته در اینجا طرح ما باز به اشکال دیگرى بر میخورد، و آن این است که از طرف مردم فلشى که ناظر بر تاثیر متقابل آن بر چهار برآیند دیگر باشد، نداریم. یعنى اینکه ما در این طرح فقط یکجانبه خود را روى تاثیر این چهار فلش بر نقطه مورد نظر متمرکز کردهایم و بس. و این انتزاع البته براى برجستهتر کردن نقش این چهار عامل در پیوند خود با نقطه مردم، و نیز در پیوند میان خود، براى ما بسیار حائز اهمیت است و اساسا خال اساسى شروع بحث ما است.
اما راجع به کارکردهاى این چهار فلش مختلف:
فلش اول که فلش رژیم جمهورى اسلامى است، ناظر است بر چگونگى کارکرد رژیم بر مردم. رژیم با استفاده از اهرمهاى موجود و در دسترس خود از قبیل اهرمهاى اقتصادى، سیاسى، امنیتى و ایدهئولوژیکى در صدد تصرف همیشگى این نقطه و تاثیر مداوم و منحصرانه خود بر آن است. و همه میدانیم که اهرمهاى رژیم در این مورد، خصوصیات غیر دمکراتیک، سرکوبگرانه و خنثیکننده به خود میگیرند. که این امر در نهایت خود باعث دورى نقطه مردم از فلش مذکور میشود. در این مورد میتوان گفت که مردم ارتباط فیزیکى خود را با رژیم دارند، اما ارتباط معنوى از هم گسسته میشود. به معنائى دیگر در عین اینکه این فلش بیشترین تماس را با مردم دارد، اما در همان حال در حال بازتولید بیشترین فاصله میان خود و مردم است. پس گریز نقطه مردم از فلش اول، و تلاش رژیم، لااقل براى حفظ فاصله موجود و جلوگیرى از انبساط بیشتر آن، از خصوصیت پیوند میان رژیم و مردم است.
فلش دوم: فلش اپوزیسیون و نقطه مردم. این فلش نیز ناظر بر تاثیر بر نقطه مردم است، و این تاثیر از طرق سیاسى، تبلیغى و نظامى پیگیرى شده است. با نظرى کلى میتوان گفت که گاه در مقاطعى این تاثیر قابل توجه بودهاست. به عنوان مثال تاثیر مجاهدین خلق در مقطع سال شصت، تاثیر حزب توده ایران و سازمان اکثریت در فاصله سال ۵۹ تا ۶٢، و سرانجام تاثیر احزاب مسلح محلى در کردستان ایران که تاثیر بزرگى بر جامعه کردى از مقطع انقلاب تا سالهاى آخر مبارزه مسلحانه داشتند. اما تاثیر اپوزیسیون به طور کلى تاثیرى جسته گریخته، غیر سیستماتیک و محدود بوده است. در مورد نوع ارتباط این فلش با نقطه مردم میتوان گفت که نقطه اگر چه بهطور فیزیکى از فلش دور بوده است اما روحا از آن گریزان نبوده است و به طور عام اپوزیسیون یک نوع جذابیت براى آن داشته است. این جذابیت که اساسا ناشى از گشتن پى راهکارهاى تغییر است، همیشه رژیم را بر آن واداشته است که شدت عمل ویژهاى نسبت به اپوزیسیون حتى تضعیف شده داشته باشد و از این طریق پتانسیل آن را براى به فعلیت درآمدن، ریشه کن کند. از طرف دیگر به علت روند تضعیف اپوزیسیون و روند نسبى عدم انعطاف و کارآمدى آن، علیرغم ماندگارى نسبى جذابیتش، مردم به یک نوع حفظ فاصله با آن خو گرفتهاند. که این خط فاصله را میتوان دورشونده/ ایستا توصیف کرد. این بدان معنى است که این دور شوندگى میل به ایستائى دارد.
فلش سوم: اصلاح طلبان و نقطه مردم. به نظر من وضعیت فلش اصلاح طلبان کم و بیش در همان وضعیت فلش اپوزیسیون است. اصلاحطلبان نیز مانند اپوزیسیون دوران شکوفائى و پژمردگى (و نه میرائى) خودشان را دارند. اما فرقى که این فلش با فلش اپوزیسیون دارد این است که اصلاحطلبان بعد از شکستشان و راندن از حاکمیت شانس ماندگارى در جامعه ایران را دارند، و به جریانى مهاجر نشین تبدیل نشدهاند. همین امر به آنان امکان میدهد که شرایط خودیابى و شانس صعود مجدد را دوباره داشته باشند. اما از طرف دیگر به علت تجربه مستقیم حکومتدارى، و عدم توانائى در پراکتیزه کردن برنامههایشان، بشدت اعتماد مردم را از دست دادهاند، و بازسازى این اعتماد کاریست کارستان. بنابراین میتوان گفت که تاثیر این فلش بر نقطه مردم با توجه به عدم یک استراتژى نوین، هنوز تاثیرى ایستا و فاقد پویش و بالندگى است، و اساسا مردم فاقد حساسیت بالائى در برخورد با آنان هستند. به نظر من وضعیت این فلش با نقطه، وضعیتى ایستا/ دورشونده است. این بدان معنى است که این ایستائى میل به دور شوندگى دارد.
فلش چهارم: عامل خارجى. این فلش در مقایسه با سایر فلشها، تا حد زیادى فلش تازهاى است که به علت همین خصوصیت خود هم رتبه اول را در جدول تاثیرات دارد، و حتى سایر فلشها را نیز بیش از دیگران متاثر کرده است. این تاثیر با شروع حمله به افغانستان و عراق و در جریان فروپاشى رژیمهاى این کشورها به اوج خود میرسد، اما در همان حال با شروع روندهاى دشوار در این کشورها، مانند سایر فاکتورهاى دیگر ظاهراً به سیر نزولى خود فروغلتیده است. البته هنوز این نزول مانند سیر نزولى سایر فلشها نیست، زیرا که هنوز به عنوان عاملى قدرتمند عمل میکند. لاقل میتوان گفت چیزى است در حد وسط اوج و حضیض. بنابراین میتوان گفت که همین وضعیت باعث شده است که در روانشناسى مردم به صورت ترس و امید خود را بنمایاند. همین مسئله باعث شده است که عامل خارجی نتواند نقطه مردم را به زیر سیطره کامل خود بکشاند.
به عنوان خصیصه آخر این فلش باید گفت به علت توانمندى بیشتر آن، فلشهاى دیگـر به نوعى بـر اساس آن به باز تعریف رابطه خود با مـردم پرداختهاند. به عنوان نمونه رژیم از طریق تشدید تضاد با آن میخواهد ترس مردم را از جنگ و یا دخالت خارجى به همبستگى ملى تبدیل کند. اپوزیسیون میخواهد از تاثیر آن به عنوان فرصتى براى فشارهاى سیاسى و حتى بخشى از براى فشارهاى نظامى استفاده کند (این بخش دارد تماما استراتژى خود را بر آن بنیاد مینهد)، و سرانجام اینکه اصلاحطلبان به دو شیوه از آن استفاده میکنند: همچون امکان گشایشى سیاسى در روابط حاکمیت با آمریکا، و نیز امکانى براى انسجام بخشیدن به کلیت رژیم به شیوه خودشان. به نظر من در کل میتوان رابطه این فلش را با نقطه دورشونده/ایستا توصیف کرد. این بدان معنى است که این نزدیک شوندگى میل به ایستائى دارد. و این البته به شرطى است که نقش عامل خارجى از فرم نظامى به فرمهاى سیاسی/ مدنى تغییر چهره دهد.
۳۱ خرداد ۱۳۸۵