در یکی از برنامه های پربیننده تلویزیون هلند، مجری برنامه از بیماری که نه می دید، نه می شنید، نه حرکتی داشت و نه حتی خودکفا نفس می کشید، خواست تا کیفیت زندگی اش را با دادن نمره ای بین ۱ تا ۱۰ تعیین کند. این سوال را با الفبای گونه و دست که با نواختن ضربات انگشت بر گونه وی انجام می گرفت، با او طرح کردند. پاسخ وی و نمره ای که به کیفیت زندگی خود داد (از ۱۰)، ۹ ممیز ۴ بود (بر گرفته از سایت ای ال اس).
در برنامه ای دیگر، گزارشی از یک معلول که صد در صد وابسته به کمکهای بیشمار برای ادامه زندگی است، پخش می شود. مجری برنامه، بهمراه برادر این معلول، در یک محاسبه سرانگشتی هزینه سالانه این بیمار را حدود ۷۵ هزار یور تخمین می زند و بدنبال آن می پرسد که زندگی این بیمار از نظر کیفی چه ارزشی دارد که شما و دولت هلند این هزینه سنگین را تقبل کرده اید؟ برادر وی پاسخ می دهد که کیفیت زندگی وی توسط هزینه های نگهداری از او تعیین نمیشود. او خودش است که در درجه اول ارزش و کیفیت زندگی را تعیین می کند و سپس ما، خانواده و اطرافیانش، این کیفیت را با هم رقم میزنیم و می سازیم. (نقل به مضمون)
در کشور ما اما حتی کیفیت زندگی برخی از انسانهایِ سالم نیز پایین تر از این بیمارهلندی است. چندی پیش یک کارگر دستفروش با پرتاب خود به زیر یکی از متروهای تهران دست به خود کشی زد، و دو زن کارگر بدلیل ضعف و بی توجهی نیروهای آتش نشانی و امدادی جان باختند. پیش از این نیز زنان و مردان کارتن خواب و کودکان دستفرش در اثر سرما یخ زده بودند. جامعه ایران اما در مقابل این حوادث کم و بیش سکوت کرد و به آسانی از آن عبور نمود. در حالیکه جالب توجه است که خود سوزی یک جوان تونسی موجب آغاز جنبش عظیم اجتماعی و سیاسی در کشورهای عربی شد که به بهار عربی معروف گردید.
واقعا تفاوت در چیست؟ چرا یک معلول، که ظاهرا از نظر ما آدمهایِ سالم یک زندگی کاملا گیاهی دارد، این اندازه برای زندگی خود ارزش قائل می شود و اطرافیانش نیز برای او شرایطی را فراهم می آورند که او نمره بسیار بالایی به کیفیت زندگی اش می دهد؟ مسلم است که آن کارگر دست فروش نیز برای زندگی خود و خانواده اش ارزش قائل بوده و زندگی را دوست می داشته است؛ و یا آن زنان کارگر که در حادثه آتش سوزی جان باختند کیفیت، امید و ارزش زندگی را در بزرگ شدن فرزندانشان و رشد و تربیت آنها می دیده اند. اما با این وجود چرا آن کارگر دست به خودکشی می زند و ما نیز به راحتی از چنین وقایعی عبور و پس از مدتی آنها را فراموش می کنیم. گویی این انسانها کارتی بوده اند که پس از کشیده شدن تاریخ مصرفشان گذشته است.
یکی از فاکتورهایی که معمولا برای تعیین سطح کیفیت زندگی شهروندان یک جامعه بکار گرفته می شود، میزان سرانه درآمد ناخالص ملی است. اگرچه در رابطه با کاربرد این فاکتور، در سالهای اخیر، تصحیحاتی صورت گرفته است، برای مثال فاکتورهایی مانند محیط زیست، میزان خوشبختی و سطح درآمد واقعی مردم به آن اضافه شده اند، اما معیار سرانه درآمد ناخالص ملی همچنان بعنوان یکی فاکتورهای مهم و تعیین کننده برای تعیین و تشخیص کیفیت و استاندارد زندگی بکار گرفته می شود.
اما یک نگاه گذرا به کشورهای در حال رشد مانند هند نشان می دهد که این کشور با وجود اقتصاد قوی و رو به رشد، از نظر کیفیت زندگی پایین تر از کشور همسایه خود سریلانکا قرار دارد. مطابق تحقیقات مرکز مشاوره در امور منابع انسانی (Mercer Human Resource Consulting) کیفیت زندگی در شهرهای دهلی و بمبئی پایین تر از شهرهایی مانند کلمبو و پایتخت سنگال است، در حالیکه رشد سالانه اقتصادی هند حدود ۸ درصد تخمین زده می شود و این کشور بعنوان یک از بزرگترین دمکراسی های جهان شناخته می گردد. البته کشوری که در آن ارزشهای انسانی فقط در چهارچوب عقاید و رسوم کاست ها و طبقات اجتماعی تعیین می شود وبرای مثال افراد یک کاست می توانند دختران کاست های دیگر را مورد تجاوز قرار دهند.
بنابراین با وجودی که سطح در آمد سرانه و میزان رشد اقتصادی می توانند در نحوه زندگی و کیفیت آن موثر باشند، اما الزاما تنها فاکتور تعیین کننده نیستند. در واقع رابطه بین درآمد سرانه با سطح استاندارد زندگی یک رابطه مستقیم و یک مجهولی نیست و عوامل بیشماری در تعیین استانداردها و کیفیت زندگی موثرند. از جمله مهمترین این عوامل، قبل از اینکه اقتصادی باشند، اجتماعی و فرهنگی هستند. به این معنی که انسانها در پیوندهای اجتماعی و روابط انسانی اشان با یکدیگر معنا پیدا می کنند و قبل از اینکه یک نمره و عدد باشند جزئی از ارگانیسم جامعه خود هستند و زندگی و حیات را بین خود به اشتراک می گذارند.
اصولا مفهوم کیفیت زندگی، یک مفهوم نسبی است و هر انسانی می تواند از آن برداشت و تعریف خاصی داشته باشد. برای مثال شاید از دید یک انسانِ از نظر جسمی سالم، کیفیت زندگی یک معلول کیفیتی مطلوب نباشد، اما شاید همین معلول نمره بالایی به کیفیت زندگی خود بدهد و عواملی را در این رابطه سهیم کند که با وجود محدودیت های جسمی و ناتوانی هایش در کیفیت بالای زندگی او موثر هستند. کما اینکه کیفیت زندگی یک انسان سالم نیز متاثر از عوامل بیشماراز جمله محیط زندگی و روابط اجتماعی و خانوادگی است؛ که در صورت عدم حضور مثبت و کیفیت بخش این عوامل، این فرد سالم احساس خوشبختی و رضایت نکند. بنابراین موضوع کیفیت زندگی نه تنها تک فاکتوری نیست بلکه امری است دینامیک و نسبی که قبل از اینکه شرایط جسمی یک فرد را منعکس کند، کیفیت روابط اجتماعی، محیطی که انسان در آن زندگی می کند و حیات مشترک اجتماعی را به نمایش می گذارد.
بعبارت دیگر کیفیت زندگی را می توان با میزان رضایتی که انسان از زندگی خود دارد، به مفهموم کلی و اجتماعی آن، مقایسه کرد. کیفیت زندگیِ اجتماعی انسان، و بنابراین میزان رضایت او از آن، صرفا با پارامترهای اقتصادی مانند در آمد سرانه و یا میزان حقوق ماهانه نمی تواند تعیین شود. در این رابطه قطعا عوامل دیگر از جمله آزادی های سیاسی، امنیت اجتماعی و فرهنگی و مهمتر از هر چیز پیوند های اجتماعی و خانوادگی و اعتماد ناشی از آن نقش تعیین کننده ای دارند.
جوامعی مانند هند، بدلیل کثرت فرهنگی، قومی و دینی به جوامع موزائیکی مشهورند. اما زمانی که به واقعیت نظام کاستی و طبقه بندی شده هند دقت نماییم، هویت های مستقل و مرزبندی شده کاست هایی را می بینیم که علی رغم زندگی در یک چهارچوب واحد سیاسی و دمکراتیک شدیدا متکثر و جدا از هم هستند؛ بطوریکه حتی با نبود یک نظام واحد سیاسی و دمکراتیک امکان ادامه حیات و زندگی را دارا می باشند. در حالیکه اجزا یک مجموعه موزائیکی زمانی که از یک یکدیگر منفک شوند، اصولا شکل دیگری از وجود و بودن را بخود می گیرند و دیگر نمی توانند از هویت سابق برخوردار باشند. از این نظر نمی توان جوامعی مانند هند و یا برزیل را، با وجودی که در مسیر شتابان رشد اقتصادی قراردارند و از در آمد سرانه بالایی برخوردارند بعنوان جوامعی سالم به حساب آورد، کما اینکه آمار و ارقام رسمی نشان می دهند که این جوامع در رده های پایین جدول مقایسه ای کیفیت زندگی قرار گرفته اند.
بطور کلی میتوان گفت که دولتهایی که الگوهای نئولیبرالیستی از رشد اقتصادی را دنبال می کنند و رشد و کیفیت زندگی را صرفا در درآمدهای اقتصادی و منافع فردی و فردیت خلاصه می نمایند، بنا به گزارشات رسمی و شواهد آماری و مطالعاتی، کیفیت مطلوبی از زندگی را برای اعضای جامعه خود به ارمغان نیاورده اند.
در همین رابطه است که بسیاری از اقتصادانان و جامعه شناسان در برابر نگاه نئولیبرالیستی در زمینه مساوی انگاشتن رشد اقتصادی و کیفیت زندگی، سوالات جدی و بنیادی قرار داده اند. از جمله برنده جایزه نوبل اقتصادی در سال ۱۹۹۸ آمارتیا سِن (Amartya Sen) می گوید که کشورها و ملت های بسیاری را می توان برشمرد که از نظر در آمد سرانه و حد متوسط حقوق در یک سطح قرار دارند اما از نظر سلامت اجتماعی و عمومی و آموزش و تحصیل فاصله زیادی با یکدیگر نشان می دهند، حتی برخی از کشورهای فقیر در ایجاد یک جامعه سالمتر و زندگیِ با کیفیت بهتر برای آحاد خود موفق تر از کشورهای ثروتمند عمل کرده اند، از جمله در زمینه حد متوسط عمر و سلامت جسمی و روحی ملت خود.
در جمهوری اسلامی نیز کیفیت زندگی، با وجود درآمد های میلیاردی از فروش نفت، از رتبه ۱۳۱ در سال ۲۰۰۱ به رتبه ۱۵۰ در سال ۲۰۱۰ سقوط کرده است (منبع: مجله زندگی بین الملل)، سالهایی که بهانه ای مانند تحریم های اقتصادی وجود نداشت، تا این سقوط را توجیه کند. تجمعات اخیر جامعه مدنی ایران در اعتراض به آلودگی هوا، ابراز نگرانی نهادهای حقوق بشر از افزایش میزان اعدامها در روزهای اخیر در ایران، ورود گوشت های آلوده به مواد رادیو اکتیو، آلودگی هوای شهرها در اثر پخش و فروش بنزین و مواد سوختی غیراستاندارد و برخورداری از بالاترین میزان مرگ ومیر در اثر سرطان، نمونه های کوچکی از سقوط کیفیت زندگی در ایران هستند.
دولت جمهوری اسلامی اما بجای ارائه طرح و برنامه های جدی برای مقابله با روند شتابان سقوط کیفیت زندگی مطابق معمول دل مشغول حل مشکلات داخلی خود و صرفا راه حلهای سیاسی است. از جمله اولین اقدام دولت آقای روحانی در زمینه امور داخلی ارائه طرح حقوق شهروندی بود؛ و یا در زمینه سیاست خارجی جلب اعتماد سرمایه گذاران خارجی، از طریق حل بحران اتمی. در کنار این اقدامات طرح “فرزند بیشتر زندگی شاد تر” نیز در دستور کار دولت قرار گرفت و رهبر جمهوری اسلامی نیز از آن حمایت کرد.
این برنامه ها و اقدامات اما قبل از اینکه ماهیتی اجتماعی و انسانی برای بهبود شرایط زندگی مردم ایران داشته باشند با انگیزه های سیاسی و مرامی آغاز و به اجرا گذاشته شده، و در نهایت برای تثبیت نظام حاکم تنظیم گشته اند؛ به همین علت نیز این برنامه ها از یک پارامتر لازم که تضمین کننده موفقیت آنها می تواند باشد برخوردار نیستند. این پارامتر مهم اما اعتماد متقابل است، پارامتری که نقش بسیار مهمی در تعیین کیفیت زندگی دارد؛ پارامتری که یکی از شاخص های اصلی یک جامعه سالم می باشد.
زمانی یک معلول صد در صدی از کیفیت زندگی خود صحبت می کند در حقیقت اعتماد متقابل بین خود و محیط پیرامونش را نشان می دهد. اعتماد به این واقعیت که زندگی او با دیگران و همراه آنان معنا پیدا کرده است. اطرافیان او نیز به این واقعیت اعتماد و ایمان دارند که با کمک به او در حقیقت کیفیت زندگی خود را به مراحل بالاتر و انسانی تری خواهند برد و از آن بهره ها خواهند گرفت. داستان خود کشی کارگر دست فروش در حقیقت داستان تنهایی و ول شدگی طبقه فقیر و دست تنگ جامعه ایران است، که شاید تنها عامل اعتماد و انگیزه باقی مانده برای ادامه زندگی، همسر و فرزندان و آشیانه کوچکشان باشد؛ که اینها نیز حتی، در اثر بی چارگی و درماندگیِ بیش از حد، شاید نتوانند پیوند مستحکمی با زندگی و حیات بر قرار کنند.
بنابراین دولت آقای روحانی قبل از هر چیز، چه در سیاست و برنامه های داخلی و چه در زمینه سیاست خارجی نیازمند جلب اعتماد است. و در مقابل نظام جمهوری اسلامی نیز، مردم ایران از یکسو و دول خارجی از سوی دیگر بیش از هر چیز نیازمند رابطه سالم و شفاف با خود هستند، رابطه ای فارغ از دروغ و کلک های سیاسی و مرامی. دولت آقای روحانی قبل از اینکه فرش قرمز برای سرمایه گذاران خارجی پهن کند و یا برای ایرانیان حقوق شهروندی تنظیم نماید، باید بتواند اعتماد مردم را جلب کند.
اما زمانی که در عرصه های اجتماعی و داخلی، در زمینه هایی که جمهوری اسلامی توانایی اقدامات سریع برای جلب اعتماد دارد، از جمله توقف موج اعدامها، ممانعت از ساخت و یا ورود بنزین آلوده و غیر استاندارد حتی به بهای کاهش نقل و انتقالات شهری، اقدامها جدی صورت نمی گیرد. و یا زمانی که نیروی های امدادی بدلیل کم کاری و کم توجهی، که موجب مرگ دو کارگر زن شد، مورد توبیخ و حتی مدیران آن از کار بر کنار نمی شوند و یا خودکشی آن دست فروش کرد تکذیب می شود و مرگ او را ناشی از لغزیدن پایش اعلام می کنند، طبیعی است که مردم ایران به اقدامات جمهوری اسلامی بدیده شک نگاه کنند و آنها را بحساب اهداف و انگیزه های سیاسی و ایدئولوژیک این نظام بگذارند.
در حقیقت باید گفت که جمهوری اسلامی با این اقدامات، از گسترده کردن فرش قرمز برای سرمایه گذاران بین المللی تا ارائه طرح حقوق شهروندی و قوانین احزاب، بدلیل اهداف صرفا سیاسی و مرامی، در حال نواختن شیپور ئئولیبرالیسم از دهانه گشاد آن است، که حتی اگر صدایی از دهانه تنگ آن بر آید، صرفا مشمول و نصیب بخش الیت سیاسی و اقتصادی این نظام می شود.
خود کشی کارگر کُرد در متروی تهران، همچنین می تواند نشان دیگری از هم گسیختن پیوندهای تاریخی و فرهنگی اقوامِ و ملیت های ایرانی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی باشد. اقوامی که همواره خود را با وجود اختلافات فرهنگی، قومی و مذهبی جزیی از ملت و تاریخ ایران زمین می دانسته ومی دانند و هویت موزائیکی خود را در کادر تاریخ و فرهنگ و زبان مشترک این سرزمین تعریف می کرده اند. دلیل آغاز این از هم گسیختگی اما بیش از هر چیز به ماهیت ایدئولوژیک و شیعی این حکومت باز می گردد. در نظام جمهوری اسلامی به انسانها بعنوان بندگان خدا و یا حداکثر اعضای یک امت که تحت رهبری یک امام هستند نگریسته می شود. همانطور که در دنیای اقتصاد نئولیبرالیستی انسانها و ملت ها بنده و برده خدایگان این نظام بشمار می آیند و نمره و مهره ای بیش نیستند.